علي عليه السلام شخصيتي بزرگ و بي بديل است که در طول تاريخ همواره مورد مدح و ستايش بزرگان قرار گرفته و حتي کساني که به امامت علي (ع) باور ندارند نيز، او را در نوع خود يگانه و بي نظير مي دانند؛ مطلبي که پيش رو داريد نمونه اي است از گفتار انديشمندان غير مسلمان درباره حضرت علي (ع) … :
- ” جبران خليل جبران” که از علماي بزرگ مسيحيت، مرد هنر و صاحب ذوق بديعي است لب به ستايش علي گشوده و چنين مي گويد:” به عقيده من علي بن ابيطالب ( پس از پيامبر) نخستين مرد از قوم عرب است که وجودش، همه فضائل کامل بودن را در قوم خويش دميد و آهنگ آن را به گوش مردمي رسانيد که پيش از آن مانند آن را نشنيده بودند و در بين تاريکي هاي جاهليت از روش روشن او متحير ماندند؛ پس کسي که طريق علي را پسنديد به فطرت سليم بازگشت و آن که از باب خصومت وارد شد جاهيلت را ترجيح داد.”
جبران معتقد بود که:” دو طايفه شيفته روش علي بودند يکي خردمندان پاکدل و ديگري نيکو سرشتان با ذوق، علي بن ابيطالب شهيد عظمت خويش گشت او از دنيا رفت در حالي که نماز بر زبانش جاري و دلش از شوق خدا لبريز بود. مردم عرب، حقيقت مقام او را درک نکردند تا گروهي از مردم کشور همسايه آنها( ايران) برخاسته، اين گوهر گرانبها را از سنگ تشخيص داده و او را شناختند.”
جبران اضافه مي کند که:” علي (ع) مانند پيغمبران درگذشت، مقام و شأن او در بصيرت و بينايي چون پيغمبران، مختص شهر، بلد، قوم، زمان و مکان نبوده و شخصيتي بين المللي داشت.”
جبران هميشه نام علي (ع) را در مجالس خاص و عام به زبان مي آورد، تعظيم مي کرد و مي گفت علي از جهان رفت درحالي که هنوز رسالتش را به کمال، تبليغ نکرده بود.
- “شبلي شميل” دانشمندي است که در سال 1335 هجري درگذشت، وي شاگرد برجسته مکتب داروين بود و نخستين کسي است که نظريه” قوه” را در شرق منتشر کرد سپس برخلاف مکتب استاد خود که فردي الهي بود، به انکار مقدسات و جهان ماوراء طبيعت برخاست وتا لحظه مرگ از مکتب ماديگري پيروي نمود.
وي با اصراري که در انکار توحيد داشت، در برابر شخصيت علي ( ع) سرتعظيم فرود آورده و در مورد او چنين مي گويد:” امام و پيشواي انسان ها علي بن ابيطالب بزرگ بزرگان و يگانه نسخه اي است که با اصل خود «پيامبر( ص)» مطابق است هرگز اهل شرق و غرب، سخنراني نظير او در گذشته و حال نديده است.”
- ” ميخائيل نعيمه” که از دانشمندان مسيحي است در مقدمه اي که بر کتاب ” صوت العدالة الانسانية” نوشته درباره حضرت علي (ع) چنين مي گويد:” پهلواني امام( ع) تنها در ميدان جنگ نبود بلکه او در روشن بيني، پاکدلي، بلاغت، سحر بيان، اخلاق فاضله، شور ايمان، بلندي همت، ياري ستمديدگان و نااميدان، متابعت حق و راستي و بالجمله در همه صفات پهلوان بود. اگر چه مدت زيادي از حضور او گذشته، اما هر گاه بخواهيم بنياد زندگي نيکو و سعادتمندي را بگذاريم بايد به روش او رجوع کرده و دستور و نقشه را از او بگيريم.”
- ” جرج جرداق” مسيحي، نويسنده معروف لبناني در کتاب ” صوت العدالة الانسانية ” درباره علي ( ع) چنين مي نويسد: اي دنيا چه مي شد اگر همه نيروهايت را در هم مي فشردي و دوباره شخصيتي مانند علي با آن عقل، قلب ، زبان و شمشير نمودار مي کردي؟”
- ” کارلايل” فيلسوف انگليسي، هر گاه به نام علي (ع) مي رسيد بزرگي علي چنان او را به وجد مي آورد و نيروي عظمت آن حضرت چنان تحريکش مي کرد که از بحث علمي بيرون مي شد و بي اختيار شروع به مديحه سرايي او مي کرد، او درباره علي چنين مي گويد: ” ما نمي توانيم علي را دوست نداشته باشيم و به وي عشق نورزيم زيرا هر چه خوبي هست که ما آن را دوست داريم همه در علي جمع است. او جوانمرد شريف و بزرگواري بود که دلش سرشار از مهر و عطوفت و دليري بود، از بشر شجاع تر، اما شجاعتش آميخته با مهر و عطوفت و لطف و احسان بود.
پيش از رحلت خود درباره قاتلش از او نظر خواستند، فرمود: اگر زنده ماندم خود مي دانم چه کنم و اگر درگذشتم اختيار با شماست، اگر مي خواهيد او را قصاص کنيد يک ضربت بيشتر به او نزنيد و اگر عفو کنيد به تقوا نزديک تر است.”
- “لامنس” يک کشيش بلژيکي است که در زبان عربي و تاريخ عرب مهارت داشت. او درباره علي (ع) مي گويد:” براي عظمت علي اين بس که تمام اخبار و تواريخ علمي اسلامي از او سرچشمه مي گيرد. او حافظه و قوه شگفت انگيزي داشت. علماي اسلام از مخالف و موافق، از دوست و دشمن مفتخرند که گفتار خود را به علي مستند دارند چرا که گفتار او حجيت قطعي داشت، او باب مدينه علم بود و با روح کلي پيوستگي تام داشت.”
- “مادام ديالافوا” ، در مقام تعريف حضرت علي (ع) چنين مي نويسد:” احترام علي (ع) در نزد شيعه به منتها درجه است و حقاً هم بايد اين طور باشد زيرا اين مرد بزرگ علاوه بر جنگ ها و فداکاري هايي که براي پيشرفت اسلام کرد، در دانش، فضائل ، عدالت و صفات نيک بي نظير بود و نسلي پاک و مقدس نيزاز خود باقي گذارد. فرزندانش نيز از او پيروي کردند و براي پيشرفت مذهب اسلام مظلومانه تن به شهادت دادند. علي(ع) کسي است که در قضاوت به منتها درجه عدالت رفتار مي کرد و در اجراي قوانين الهي اصرار و پافشاري داشت. علي کسي است که اعمال و رفتارش نسبت به مسلمانان منصفانه بود، او کسي است که تهديد و نويدش قطعي بود. “
- “مادام ديالافوا ” در ادامه اين بحث مي گويد:” چشمان من گريه کنيد، اشک هاي خود را با آه و ناله من مخلوط نماييد و براي اولاد پيامبر که مظلومانه شهيد شدند، عزاداري کنيد.”
- ” پطروشفسکي” استاد دانشگاه لنينگراد مي گويد:” علي (ع) تا سرحد شور و عشق پاي بند دين، صادق و راستگو بود… و مقام صفات اولياءالله در وجودش جمع بود.”
می خواهم بنویسم ،قلم بی تاب است و دل بی قرار.می خواهم بنویسم چشم گریان است و دست لرزان .می نویسم ولی نمی دانم چه بنویسم که لایق چون توئی باشد.چه برزبان جاری سازم که شایسته فرمانروای دل بی قرار من باشد .حسین جان مولای من کمکم کن بتوانم عاشورایت را به خوبی معنا کنم واهداف والایت را با بغض مانده درگلویم به گوش آنانی که ادعای انسان بودن وانسان ساختن دارند برسانم .می خواهم از دلتنگی هاو غم وغصه هایت بنوسیم ، قلم عشق و جوهر ارادت را به کمک می گیرم تا بتوانم ذره ای از وظایف خود را نسبت به مولایم ادا کنم .خوب می دانم ادامه راهت با سختی ها و مصیبت هایی که جهت اعتلای دین جدت متحمل شدی بسی شیرین وگواراست . یادآوری همین مصیبت های تلخ ودردناک اشک را بر چشانم جاری ساخته و مانع از نوشتنم می شود .هوای تو دروجودم شعله ورشده وبا دلی شکسته از اشقیا فرازهایی از زیارت عاشورایت را زمزمه می کنم وبا لعن ونفرین بر کسانی که از هیچ ظلم وستمی در حق تو و یارانت دریغ نکردند از خدامی خواهم نام زیبایت همیشه در همه حال زینت بخش کلاممان باشد . ای تمامی عشق و صفا کمکم کن تا تمامی وجودم را از گلواژه های ایمان پرکنم و در مسیر شناختنت زمزمه شورانگیز عاشقی سر دهم کمکم کن تا بدانم و بفهمم وظیفه ام در این برهه از زمان که از عطر وجودت بی نصیبم چیست ؟کمک کن تا با تو به مقصد برسم وبا تو بمیرم .
.
مولای من خوب می دانم که کربلایت بزرگترین مصیبت تاریخ را تجربه کرد تا پیام انسان سازیت را که منحصر به هیچ زمان ومکان خاصی نیست به گوش جهانیان برساند پیام جاودانه ات را که فراترازمحدوده زمان و مکان است.مولای من تو از سلاله پاکانی و پاسدار عشق و تجسم ایمان و تجلی رافت و مهربانی .کجاست این همه خوبی و این همه عظمت که ولی امرش از غصه مردم غصه داربود ود لش از جنایت و ظلم ستمکاران خونین . .
مولا جان کمکمان کن که تا فاطمی باشیم و حسینی .زینبی باشیم و علوی وخود رابا عشق به شما ، به خداوند متعال نزدیک سازیم با بصیرت به دین و کتاب خدا ،در این برهه از زمان که دشمنان اسلام با استفاده از هرترفندی می خواهند به اسلام ضربه بزنند دل در گرو وحدت بسپاریم و بتوانیم در برابر دسیسه های دشمنان واستکبار بایستیم و نگذاریم چراغ اسلام را خاموش نمایند . دشمن کور دل باید بداند کسی که حسین چراغ راهش باشد چراغ زندگی اش هیچ وقت خاموش نمی گردد.
والسلام
زهرى مى گويد: در شبى تاريك و سرد، على بن حسين را ديدم كه مقدارى آذوقه به دوش گرفته ، مى رود. عرض كردم: يابن رسول الله ! اين چيست ، به كجا مى بريد؟
حضرت فرمودند:زهرى ! من مسافرم. اين توشه سفر من است. مى برم در جاى محفوظى بگذارم.
گفتم: يابن رسول الله ! اين غلام من است ، اجازه بفرما اين بار را به دوش بگيرد و هر جا مى خواهى ببرد.
فرمودند: تو را به خدا بگذار من خودم بار خود را ببرم ، تو راه خود را بگير و برو با من كارى نداشته باش !
زهرى بعد از چند روز حضرت را ديد، عرض كرد:
- يابن رسول الله ! من از آن سفرى كه آن شب درباره اش سخن مى گفتى ، اثرى نديدم !
فرمود: سفر آخرت را مى گفتم و سفر مرگ نظرم بود كه براى آن آماده مى شدم !
آمادگى براى مرگ با دورى جستن از حرام و خيرات دادن به دست مى آيد.
بحار الانوار، ج 46، ص 65
مقصود از انواع الگوی اقتصادی ، انواع راه ومسیری است که برای بشریت در عملکرد وفعالیت های اقتصادی ونتایج حاصل از آن ها وجود دارد؛ یعنی صراط مستقیم الهی وصراط حجیم شیطانی . مطابق این ایده، می توان الگوهای مورد نظر را از منظر امام علی (ع) چنین برشمرد :
1- الگوی حسنه: مقصود، الگوها وبرنامه هایی است که سیر وحرکت انسانی را در عرصه فعالیت ها وعملکرد های اقتصادی به سوی کمال وحرکت در صراط مستقیم الهی هدایت می کند واین الگو، همان پیامبران وامامان معصوم علیهم السلام وپیاده کردن سیره اقتصادی ایشان در زندگی فردی واجتماعی است .(قرآن کریم، سوره ممتحنه/6-4؛ نهج البلاغه، خطبه 160)
2- الگوی سیئه، که همان بعد منفی وحیوانی نفس بشر وکوشش ها واسوه پردازی های شیطانی جهت حاکمیت انحراف وضررهای جبران ناپذیر در عرصه های اقتصادی زندگی انسانی است وبه نوعی تبعیت از بدی ها ومفاسد اقتصادی گمراهان وارتکاب به منهیات الهی در این خصوص است که هم به اختلال برنامه ها وفعالیت های الهی در جامعه انسانی واسلامی می انجامد وهم موجب فاصله گرفتن از اطاعت الهی وبهره برداری های معنوی در عرصه های اقتصادی می شود. ( قرآن کریم، نور /21، زخرف /36؛ نهج البلاغه، خطبه 7)
يکي از مسائل مبهم و پيچيده در تاريخ عاشورا تعيين زمان حضور اهلبيت امام حسين عليهالسلام در کربلا بعد از شهادت ايشان است، زيرا اغلب منابع حديثي و تاريخي در اين باره به صراحت گزارش نکردهاند که آيا اين حادثه، روز بيستم صفر سال 61 اتفاق افتاده است يا پس از آن؟ آنچه بسياري از منابع کهن از آن سخن گفتهاند، اين است که در اين روز، سر امام حسين عليهالسلام به بدنش ملحق شده است که در ادامه نوشتار به اين گزارشها خواهيم پرداخت. همچنين گزارش شده است که بيستم صفر روزي است که خاندان امام حسين عليهالسلام از شام به مدينه بازگشتند. اما در اين باره، قول ديگري است که اربعين را روز ورود اسراء از شام به کربلا دانسته است. سيد بن طاووس رحمةالله در اين باره مينويسد:
در غير کتاب مصباح آمده است که اهلبيت علهيمالسلام روز بيستم صفر از شام به کربلا رسيدند. (1)
محمد بن جرير طبري (متوفاي 310ق)، خوارزمي (به نقل از ابومخنف)، ابن عساکر و ابن کثير مدت برپا داشتن عزاداري را در شام توسط اهلبيت علهيمالسلام و زنان خاندان معاويه، سه روز ميدانند.
اين ابهام و پيچيدگي در اين حادثه، سبب شده است که در قرون متاخر، در ميان انديشمندان شيعه دو نظر عمده در اين باره، به وجود آيد:
1- ديدگاه منکران ورود اهلبيت علهيمالسلام به کربلا در اربعين اول، 2- ديدگاه موافقان اين امر، پيش از پرداختن به شناسايي و معرفي طرفداران دو ديدگاه و نقد و بررسي دلايل آنان، لازم است دو موضوع، روشن شود: يکي، تاريخ ورود اسراء به شام و ديگري، مدت اقامتشان در شام.
تاريخ ورود اسراء به شام
درباره تاريخ ورود اسراء به دمشق، منابع تاريخي چند گونه گزارش کردهاند:
اول: برخي منابع همراهي اسراء را با سر امام در ورود به شام گزارش کردهاند. ابن حبان (متوفاي 354ق) در اين باره نوشته است:
… سپس عبيدالله بن زياد، سر حسين بن علي عليهماالسلام را همراه با زنان و کودکان اسير از خاندان رسول خدا صلي الله عليه و آله به شام روانه کرد. (2)
شيخ صدوق رحمةالله (متوفاي 381 ق) نيز نگاشته است:
ثم امر [عبيدالله] بالسبا يا و راس الحسين عليهالسلام فحملوا الي الشام. (3)
به گزارش خوارزمي در جريان ملاقات سهل بن سعد با سکينه، دختر امام حسين عليهالسلام هنگام ورود اهلبيت علهيمالسلام به شام، وقتي سهل از سکينه ميخواهد که هر تقاضايي دارد اجابت ميکند، سکينه به سهل ميگويد که از حمل کننده سر امام بخواهد تا سر را جلوتر از اهلبيت علهيمالسلام حمل کنند تا نگاه شاميان به سر معطوف شود و از توجه و نگاه به اهلبيت علهيمالسلام منصرف شوند. (4) اين جريان حاکي از همراهي سر امام با اهلبيت علهيمالسلام در ورود به شام است.
ابوحنيفه دينوري (متوفاي 382ق)، ابن اثير و سبط ابن جوزي نيز بر اين باورند که اسراء به همراه سر امام به شام رفتهاند. (5)
صرف نظر از قول قاضي نعمان که تنها قائل به اقامت يک ماه و نيم اسراء در شام است و هيچکس پيش و پس از او، چنين ديدگاهي را بيان نکرده و همچنين ديدگاه ابن طاووس که قول به يک ماه ماندن اهلبيت علهيمالسلام را در شام با تعبير «قيل» بيان کرده است، گزارشهاي ديگر حاکي از آن است که خاندان امام پس از آزادي، از سه روز تا يک هفته بيشتر در شام اقامت نداشتهاند
سيد ابن طاووس به نقل از امام سجاد عليهالسلام نوشته است:
مرا بر شتري حمل کردند که ناهموار راه ميرفت در حالي که سر حسين عليهالسلام بر نيزه و زنان خاندان ما پشت سر من سوار بر استرهاي استخواني ميآمدند و بچههاي کوچک و بزرگ پشت سر ما و گرداگرد ما نيزهها بود.(6)
وي در جاي ديگر درباره پاسخ يزيد به نامه عبيدالله مبني بر کسب تکليف وي درباره اسراء، نوشته است: يزيد در پاسخ نامه عبيدالله بن زياد، امر کرد که سر حسين عليهالسلام و کساني را که با وي کشته شدهاند، همراه با زنان و خاندان حسين عليهالسلام نزد وي بفرستد. (7)
دوم: اين که سر امام پيش از رسيدن اسراء به دمشق، به آنجا رسيد. ابن اعثم و خوارزمي اين قول را بيان کردهاند. (8)
سوم: اهلبيت علهيمالسلام بعد از مدتي از فرستادن سر امام به شام، رهسپار شدند، اما هنگام ورود به شام، به حمل کننده سر، ملحق شدند. اين قول از شيخ مفيد و طبرسي است. (9)
البته احتمال دارد که اهلبيت علهيمالسلام همراه با سر امام وارد دمشق شده باشند، اما سر امام زودتر به دربار يزيد برده شده باشد که اين احتمال، همان قول اول است و قول دوم نيز بر آن حمل ميشود.
از آنچه نوشته شد ميتوان نتيجه گرفت که اگر چه برخي گفتهها حاکي از همراه نبودن اهلبيت علهيمالسلام با سر امام در ورود به شام است، اما قوت قول اول، يعني همراهي سر امام با اهلبيت در ورود به دمشق با توجه به تعدد ناقلان آن، بيشتر است. اکنون بايد ديد که اهلبيت و سر امام چه روزي وارد دمشق شدهاند؟
ابوريحان بيروني در رخدادهاي ماه صفر نوشته است:
في اليوم الاول، ادخل راس الحسين عليهالسلام مدينه دمشق؛ روز اول ماه صفر، سر حسين عليهالسلام وارد دمشق شد. (10)
قزويني (متوفاي 682 ق) نگاشته است:
روز اول ماه صفر، عيد بني اميه است، چون در آن روز، سر حسين عليهالسلام را به دمشق وارد ساختند. (11)
کفعمي (متوفاي 905 ق) نيز ميگويد:
روز اول صفر، سر حسين عليهالسلام به دمشق وارد شد.(12)
اما در برابر اين گزارشها، نقل عمادالدين طبري است. او شانزدهم ربيعالاول (66 روز پس از عاشورا) را روز ورود اهلبيت امام حسين عليهالسلام به دمشق ميداند. (13)
گزارش ابوريحان با توجه به تقدم زماني وي بر طبري از يک سو و دقت وي در ثبت گزارشهاي تاريخي از سوي ديگر، بر نقل طبري مقدم است، علاوه بر اين، گزارش قزويني و کفعمي نيز مويد اين قول است.
مدت اقامت اهلبيت علهيمالسلام در شام
گزارشهاي تاريخي درباره مدت اقامت اهلبيت علهيمالسلام يا مدت عزاداري آنان در شام، متفق نيست. برخي همانند ابن اعثم، شيخ مفيد و به پيروي او، شيخ طبرسي، با تعبير عامي از مدت زمان اقامت اسراي کربلا سخن گفتهاند: «و اقامو اياما» (14) يا «فاقاموا اياما (15) ؛ چند روز اقامت داشتند»، اما برخي ديگر، به مدت اقامت يا عزاداري اهلبيت علهيمالسلام در شام تصريح کردهاند:
محمد بن جرير طبري (متوفاي 310ق)، خوارزمي (به نقل از ابومخنف)، ابن عساکر و ابن کثير مدت برپا داشتن عزاداري را در شام توسط اهلبيت علهيمالسلام و زنان خاندان معاويه، سه روز ميدانند. (16)
قاضي نعمان مغربي (متوفاي 363 ق) مدت اقامت اهلبيت علهيمالسلام را در شام يک ماه و نيم نوشته است. (17)
بسط ابن جوزي (متوفاي 654 ق) مينويسد: همسران يزيد براي حسين عليهالسلام سه روز عزاداري کردند. (18)
سيد ابن طاووس (متوفاي 664 ق) مدت اقامت اهلبيت علهيمالسلام را در زندان دمشق به مدت يک ماه پذيرفته است. (19)
عمادالدين طبري (زنده تا 701 ق) مينويسد: اهلبيت علهيمالسلام هفت روز عزاداري کردند. (20)
مجلسي مينگارد که اهلبيت علهيمالسلام هفت روز عزاداري کردند و روز هشتم يزيد آنان را خواست و بعد از دلجويي از آنان، ترتيب بازگشتشان را به مدينه فراهم کرد. (21) وي در جاي ديگر نوشته است که زنان خاندان ابوسفيان براي اهلبيت علهيمالسلام سه روز عزاداري کردند.(22)
صرف نظر از قول قاضي نعمان که تنها قائل به اقامت يک ماه و نيم اسراء در شام است و هيچکس پيش و پس از او، چنين ديدگاهي را بيان نکرده و همچنين ديدگاه ابن طاووس که قول به يک ماه ماندن اهلبيت علهيمالسلام را در شام با تعبير «قيل» بيان کرده است، گزارشهاي ديگر حاکي از آن است که خاندان امام پس از آزادي، از سه روز تا يک هفته بيشتر در شام اقامت نداشتهاند، به ويژه با توجه به اين امر که اقامت بيشتر آنان، نه تنها به هيچ رو به سود يزيد نبود، بلکه سبب بروز انقلاب و شورش مردم بر ضد دستگاه حاکم ميشد، از اين رو يزيد با شتاب، درصدد دلجويي از اهلبيت علهيمالسلام برآمده، آنان را رهسپار مدينه کرد. بنابراين، بايد پذيرفت که اقامت اهلبيت علهيمالسلام در شام، حداکثر بيش از ده روز نبوده است.
پينوشتها:
1- الاقبال، ج 3، ص 100.
2- محمد بن حبان بن احمد ابي حاتم تميمي بستي، الثقات، ج 2، ص 312 «ذيل مدخل: يزيد بن معاويه».
3- الامالي، مجلس 31، ح 3، ص 230.
4- مقتل الحسين عليهالسلام، ج 2 ص 68.
5- الاخبار الطوال، ص 260؛ الکامل في التاريخ، تحقيق مکتب التراث، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1408 ق، ج 2، ص 576 و تذکرة الخواص، ص 260 و 263.
6- الاقبال، ج 3، ص 89.
7- اللهوف، ص 99.
8- کتاب الفتوح، ج 5، 127- 129؛ مقتل الحسين عليهالسلام، ج 2، ص 62.
9- الارشاد، ج 2، ص 118؛ اعلام الوري، ج 1، ص 473 و مجلسي، بحارالانوار، ج 45، ص130.
10- ابوريحان محمد بن احمد بيروني خوارزمي، آلاثار الباقية عن القرون الخاليه، ص 331.
11- زکريا محمد بن محمود قزويني، عجائب المخلوقات و غرائب الموموجودات، ص 45.
12- مصباح کفعمي، ص 510.
13- عماد الدين حسن بن علي طبري، کامل بهائي، ج 2، ص 293.
14- ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج 5، ص 133.
15- الارشاد، ج 2، ص 122 و اعلام الوري باعلام الهدي، ج 1، ص 475.
16- طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج 4، ص 353؛ خوارزمي، همان، ج 2، ص 81؛ ابن عساکر، ترجمة الامام الحسين عليهالسلام، ص 238؛ ابوالفداء اسماعيل بن کثير دمشقي، البداية و النهايه، ج، ص212.
17- ابوحنيفه قاضي نعمان بن محمد تميمي مغربي، شرخ الاخبار في فضائل الائمة الاطهار، ج 3، ص 269.
18- سبط ابن جوزي، تذکرة الخواص، ص 262.
19- الاقبال، ج 3، ص 101.
20- کامل بهائي، ج 2، ص 302.
21- بحارالانوار، ج 45، ص 196 و جلاء العيون، ص 409.
22- همان، جلاءالعيون، ص 405.