چگونه نه بگوييم ؟
براي بسياري از خانمها ” نه ” گفتن کار بسيار مشکل و دشواري است، حتي اگر وقت کافي، حوصله و تمايلي براي انجام آن کار نداشته باشند.دراينجا علل اين امر و راهکارهاي آن توضيح داده مي شود.
• ” نه ” گفتن باعث رنج کشيدن شما مي شود
شما به عنوان دختر بچه اي کوچک از همان ابتدا ياد گرفته ايد که ملاحظه اطرافيان خود را بکنيد و دوست نداريد که هيچ کس را مايوس و سرد کنيد. اما “نه” گفتن را امتحان و اين احساس رنج را تحمل کنيد.
• ” نه ” گفتن باعث آزار خود شما مي شود
شما خودتان را به عنوان دوستي با وفا، مادري خوب و همکاري صادق تصور مي کنيد. با توجه به اين نکته، خيلي زشت و زننده خواهد بود، اگر خواهشي را رد کنيد يا از انجام آن امتناع ورزيد.
• ” نه ” گفتن باعث مي شود که شما از چشم ديگران بيفتيد
در چنين حالتي شخصيت شما خدشه دار مي شود و در نهايت، مردم شما را کمتر دوست دارند و تحسين مي کنند.
• ” نه ” گفتن خطرناک است
فرد با ” نه ” گفتن براي خود دشمن مي تراشد. پيامد اين موضوع مي تواند بر روي درآمد و حقوق، جوٌ خانوادگي يا ارتباطات همسايگي شما تاثير منفي داشته باشد.
واضح است که شما خواستار روندي عادي و به دور از هياهو در زندگي هستيد و ترجيح مي دهيد که از گفتن يک ” نه ” خشک اجتناب کنيد. بنابراين، يا شما بله مي گوييد و بعد از آن از دست خود عصباني مي شويد. يا اينکه دروغي مصلحتي مي گوييد که با اين کار در کوتاه مدت، جوٌي مساعد ايجاد مي کنيد، اما در دراز مدت، خودتان را بيشتر تحت فشار احساس مي کنيد. خيلي راحت به خود بگوييد: ” نه ” گفتن مشکلي را ايجاد نمي کند!
اين کار، حس خودباوري شما را تقويت مي کند، از شما محافظت و از هدر رفتن وقت و نيروي شما جلوگيري مي کند. حتي وخامت پيامدهاي آن معمولاً کمتر از آن چيزي است که شما تصور مي کنيد. انجام اين کار به همراه آشنايي با ترفندهاي روان شناسي که با آنها شما مي توانيد اثرات منفي ” نه ” گفتن را تا حد زيادي خنثي کنيد، بسيار موثرتر خواهد بود.
در زير چند نکته روان شناسي ارائه مي شود تا بتوانيد ” نه ” بگوييد.
1. در سالن غذاخوري محل کار کسي از شما مي پرسد: مي توانم اينجا بنشينم؟ ” به طور معمول جواب شما چنين است: خواهش مي کنم بفرماييد، اما توجه داشته باشيد که شما با اين پاسخ عموماً موافقت خود را براي شروع آشنايي با اين فرد اعلام مي داريد و در چنين حالت خاصي شما مجبوريد که ديگر مطابق خواست او رفتار کنيد.
2. رئيس يک شرکتي، يکي از کارمندان خانم شرکت را براي صرف غذا دعوت مي کند. آن خانم در جواب مي گويد: ” براي اين دعوت از شما متشکرم، اما من براي خودم قانوني را در نظر گرفته ام که مسائل کاري و شخصي را به طور جدي از همديگر جدا کنم. ” او با اين پاسخ به طور صريح، دعوت رئيس شرکت را رد نمي کند، بلکه هنجار کلي و عرف جامعه را يادآوري مي کند.
3. يکي از همکاران شما که ترجيح مي دهيد، با او بيشتر کار کنيد، به شما پيشنهاد مي دهد که همديگر را ” تو ” خطاب کنيد. شما در پاسخ مي گوييد: “متشکرم، من اين پيشنهاد را خيلي مطبوع و دلپذير مي بينم، اما من وقتي خودماني صحبت مي کنم، احساس بدي پيدا مي کنم. بنابراين، فکر مي کنم که بهتر است همانند سابق همديگر را ” شما ” خطاب کنيم.” شما با اين جواب نشان مي دهيد که انگار براي خودماني شدن مشکلي داريد.
4. در نظر بگيريد که مي خواهيد به يک کنسرت بزرگ موسيقي برويد و رئيس شما از شما خواهش مي کند که آن روز را بيشتر از معمول در محل کار بمانيد و اضافه کاري کنيد. شما در جواب مي توانيد بگوييد: ” مسلم است که کار براي من ارجحيت بيشتري دارد.اما اين بار من يک قرار ملاقات مهم دارم که به سختي مي توانم آن را لغو کنم. در صورت امکان انجام کار را به زمان ديگري موکول کنيد. من مي توانم امشب مقدمات کار را فراهم کنم و فردا زودتر در محل کار حاضر شوم. ” با اين حرف، شما در هر مقام و منزلتي که هستيد، قرار خواهيد داشت و با اين کار، ارتباط خود را با رئيس خود حفظ مي کنيد. به اين ترتيب، هم احساس خوبي را به رئيس خود القاء مي کنيد و هم بزرگواري و بزرگ منشي خود را نشان مي دهيد.
5. مادر جواني از شما تقاضاي کمک مي کند که کالسکه بچه اش را از روي پل عابر پياده رد کنيد. شما مي دانيد که اگر اين کار را بکنيد، يکي ديگر از مهره هاي کمر شما جا به جا مي شود. مي توانيد بگوييد: ” خيلي متاسفم، من کمر درد شديدي دارم،اما مي توانم از آن آقاي جواني که آنجاايستاده است، بپرسم که آيا مي تواند به شما کمک کند. ” با اين پاسخ، شما به گونه اي رفتار مي کنيد که چون مشکل شديد بدني داريد، نمي توانيد کمک کنيد.
عزلت امام و حالت تعبد
معروف است که امام سجاد (ع) به دور از کارهاي اجتماعي،انديشهاي جز عبادت و روي گرداني از امور دنيا نداشته است. دراين باره گفتهاند: ايشان بيرون از مدينه، اتاقکي از مو برايخود ساخته بود و در آن جا به عبادت و تضرع به درگاه پروردگارميپرداخت. در بعضي از روايات علت انزوا و رويگرداني امام (ع) ازفعاليتهاي اجتماعي، فرمان و امر الهي و خط مشي غيبي، ذکر شدهاست. به امام صادق (ع) نسبت دادهاند که فرمود: علي بن حسين (ع)بعد از شهادت پدرش، مهر چهارم وصيت فرود آمده از جانب خدا راگشود. در آن نوشته بود: «سکوت کن و خاموش بنشين.» جاي آناست که بپرسيم: به کدامين علت و انگيزه، امام سجاد (ع) بهانزوا روي آورد و براي چه خداوند او را به سکوت و خاموشيفرمان داد و اين که در امور اجتماعي و عامه و رهبري آنها واردنشود؟! در پاسخ به اين سؤال، به دو عامل مهم برميخوريم کهامام را به گزينش چنين زندگياي آن هم در ميان مردم وادارکرد: اول: اوضاع و احوال سياسي دوم: شفاف شدن عمل مرحلهاي امام (ع)
منظور از وضع سياسي، سياستي است که در زمان حيات امامسجاد (ع) جريان داشت و دو دوره داشت: دوره اول که با حکومتيزيد آغاز شد و ستيزهجويي و سختگيري را به نمايش گذارد. ايندوره نه سال اضطراب و جنگ بين امويان و زبيريها را بر سرحکومت، در پي داشت و انقلابهاي شيعي متعددي را در عراق شاهدبود. دوره دوم هم بعد از سيطره عبد الملک بر حکومت و ظلم و ستماو، و به کار گماردن واليان قسي القلب و خونريز بر امت مسلمانشروع شد. امام (ع) فرزند مرد انقلابياي چون حسين (ع) بود. همين امر او رااز رهبران بني هاشم و در صف دشمنان شماره يک امويان و داعيهدارانحکومت، قرار ميداد. علاوه بر اين، شورشهاي شيعي که درگوشه و کنار به وقوع ميپيوست، امام را به رهبري خويش فراميخواندند. همه اينها عرصه را بر امام (ع) تنگ ميکرد و ازخطرهاي بسياري که در کمين او بود، برحذر ميداشت. اما شفاف شدن عملکرد مرحلهاي امام (ع):انتقال از مرحله جنگ با دولتحاکم که روش ائمه پيشين بودبه مرحله آتشبس و فرصتيابي براي نشر علم و تربيتشيعيان وبالابردن سطح فرهنگ آنها و رسوخ دادن مفاهيم انديشه امامت درذهن و زبانها، همه نشان از انعطاف و نرمش بسيار در شيوه عملائمه داشت. اين انعطاف به يک شخصيتبزرگ و عمل عميق و ريشهداراحتياج داشت تا مرز بين آثار مرحله اول را به وجود آورد ولوازم و مقدمات فعاليت مرحله دوم را سازمان دهد. قصد امام (ع)از روي کار آوردن مرحله دوم اين بود که مردم و شيعيان نوعبرخورد با ائمه خود را، که بدان خو کرده بودند، کنار بگذارندو آن گونه با ايشان برخورد کنند که برخاسته از يک فهم و شعوراصولي باشد و نه عاطفي صرف. انزواي حضرت، همان عملکرد فاصل بين دو مرحله و مرز مميز آنبود. مرحله دوم از آن جا آغاز شد که با روي کار آمدن روشهاينو و وسايل جديد، ته ماندههاي مرحله دوم تمامي پذيرفت و راهبراي ائمه بعدي باز و هموار گرديد. بنابراين، ميتوان ادعا کرد که امام سجاد (ع) به تدريج، دامنخود را برچيد و انزوا را به گوشهاي نهاد و بعد از به ثمرنشستن آن روش و تحقق يافتن هدفها، آرام آرام به کارهاياجتماعي و فعاليتهاي هدفمند در بين صفوف جامعه اسلامي، روي خوشنشان داد. پس خانهاي که امام (ره) در بيرون مدينه، براي عبادت خود ساختهبود، به دوره اول زندگي حضرت تعلق داشت; يعني به زماني که ازکربلا به مدينه مراجعت فرمود. اين که امام (ع) تمام عمر خود رادر آن خانه به عبادت صرف، پرداخته باشد سخني ناصواب است. بيشکاين کار، با توجه به اين که امام، هادي مردم و حجتخداوند است،از ايشان بعيد و با هدف امامت ناسازگار مينمايد. گرچه امام (ع) از انزواي خود کاست و تدريجا آن را به کنارينهاد، اما هيچ گاه با تمام وجود وارد جامعه نشد و خود را بافعاليتهاي اجتماعي آشتي نداد. او مانند انساني زاهد و عابد،به دور از مسائل و مشغوليات دنيا، زندگي کرد و وقتخود را صرفموعظه مردم، رسيدگي به فقرا و برآوردن نيازهاي مردم نمود.اين که روش امام سجاد (ع) با ديگر ائمه (ع) سر از تناقض درآورد،غير ممکن است. بنابراين بين دوره اول از زندگي امام و دورهدوم فاصلهاي که آن دو دوره را در برابر هم قرار دهد، وجودندارد. آن اوضاع و احوال و به تبعش آن انگيزههاي خاص، امام (ع) رااحاطه کرد و انزوا و نپرداختن به فعاليتهاي اجتماعي را پيشروي ايشان گذارد و طبيعي است که در چنين موقعيتي، شخص به آن چهمحبوب و مرغوب اوست، روي ميآورد. امام (ع) نيز عبادت پروردگارو مناجات و تضرع با او را انتخاب نمود و خود را با نماز وروزه مشغول داشت. اين حالت امام (ع)، با وضع ظاهري و روحي امامکاظم (ع) و ائمه ديگري که به زندان ميافتادند شباهت کامل دارد.آنها به پاس اين فرصت ناب، خدا را شاکر بودند و از موقعيتفراهم آمده، نهايتسود معنوي را ميبردند.
رهبري امام و حالت تعبد
جنبه روحي مردم عابد و زاهد را به دو گونه ميتوان تفسير نمود: گونه اول، رويکرد روحي صحيح و اسلامي، که مورد توجه اسلام واولياي الهي است. کسي که در عبادت خود چنين سمت و سويي دارد،نور ايمان، روح تقوا، اخلاق اسلامي و روح جهادگري در راه خدا،در او آشکار و نمايان است و زندگي دنيايي بين خصلتهاي اوجدايي نمياندازد. اين انسان، هم مجاهد است، هم زاهد و عابد.هر که با او بنشيند خشنود برخيزد، حال آنکه ميل همنشيني هنوزدر آن شخص باقي است و اين همه از اثر بشاشتيقين و ايمان وگريه بر گناهان و تقصيرات، پديد آمده است. اما رويکرد دوم که از آن به روي کرد روحي منحرف (صوفيانه)ياد ميکنيم آنکه چنين جهتگيري را برميگزيند، در فهم اسلام ومفاهيم آن، و درک شريعت محمدي، به کژ راهه خواهد رفت. اوگرچه، بيشتر به عبادت متوجه است اما اين عبادت در او کارگرنيست و چه بسيارند عابدان و زاهدان اين چنين که زنگارهايجاهليت و ارزشهاي آن، از قلوبشان آويخته است و از شفافيتايمان و طهارت روح در آنها اثري نيست. اين گروه از مدعيان،اسلام را در همين حد فهميدهاند و آن را کافي دانستهاند.پس زندگي را رها کرده به عبادت سرگرم شدهاند. و اين همانانحراف و صوفيانه عبادت کردن است. جهتگيري اول -که اسلام نيزبه آن سفارش کرده- فاصل عملکرد ائمه (ع) و وجه تمايز آنها ازديگران است. روحيه امام و عبادت او، اجتماعي و عامه است.به گونهاي که همنشيني با امام، انس و الفت را به دنبال دارد وعلاوه بر مردم که جذب ايشان ميشوند مخالفان نيز نوعي ميل و کششبه آن حضرت، احساس ميکنند. لب مطلب اين که، زهد و عبادتامامان (ع) هيچ تاثير سوء و ناگواري براي مردم به بارنميآورد. هر انسان مسلمان و با ايمان، در برخورد با صنف اول از زاهدانو عابدان، و شنيدن سخنان ايشان، مهرشان را به دل ميگيرد وبزرگشان ميدارد. چرا که اين گروه، نمونهاي صد درصد اسلامي، ازيقين استوار و ايمان پابرجايند. حتي کساني که از مسلماني والتزامات روحي و عملي آن بويي نبردهاند، به انسان عابد، بهاين اعتبار که او شخصيتي قدرتمند و ميل و رغبتي ديگرگون نسبتبه دنياي مادي دارد، احترام عميق ميگذارند و از او تجليلميکنند. از آن جا که خداوند در ذات بشر تمايلات خير و گرايش به خوبيهارا به وديعت نهاده، هر انساني، انسان زاهد و سالک الي الله رابه ديده تکريم مينگرد و از اين احترام، به حب و تقرب و رابطهتعبير ميکند و گاه، گرچه آن ارتباط را آشکار نميسازد، ولي ازرهگذر آن، با انسان متعبد، برخورد و سلوک ميکند. اين معنا را بيشتر ما، به تجربه دريافتهايم. اگر در باره يکانسان زاهد و عابد، مطالبي بشنويم که بوي بدگويي و ناسزاميدهد، با ديدن آن شخص و مشاهده رفتار و گفتار او، حالت روحيما به سرعت تغيير ميکند، و ما چارهاي جز دفاع از آبروي آنانسان و تکذيب شنيدههاي خود نخواهيم داشت. براي نمونه، از سرگذشتحضرت کاظم (ع) و زندانبان او حکايتيبشنويم. روزي که امام (ع) را به زندان بردند، زندانباني برايشانگماشتند تا مراقب حضرت و اوضاع زندان باشد. اين شخص نسبتبهامام (ع) بسيار جسور بود و در آزار و اذيت، سعي بليغ ميکرد.روزها گذشت و زندانبان جز عبادت و نيک رفتاري امام (ع) چيزيمشاهده نکرد، دانست که آن چه در باره امام (ع) شنيده و نسبتهايزشت و ناروايي که به ايشان دادهاند، يکسره دروغ و بياساساست. پس از کار خود کناره گرفت. اين اندک ثمرهاي بود که بر زهد و عبادت بيپرده امام کاظم (ع)مترتب گشت، تا برسد به نتيجه برتر و مقصود اصلي ايشان. پيش ازاو، امام سجاد (ع) عينا، همين روش را در باره عبادت خود، پيگرفته بود. عبادت روشمند امام (ع) با آن شکل خاص، مردم را برآن ميداشت که او را بزرگ بدارند، قدرش را بدانند و با او همدردي و هم فکري کنند. امام (ع) اين گونه، قلب بسياري از مردم وشيعيان را صاحب شده بود. حالت تعبد، به عنوان يک صفتبارز در امام، نظر مردم را جلبکرده بود و در نگاه آنها امام شخصي بود، زاهد، روي گردان ازمتاع دنيا و لذات آن، که هم خود را به عبادت و تضرع صرفميکرد. در آن زمان، فرد ديگري را نميشد سراغ گرفت که مانندامام سجاد (ع) عمل کند و سخن بگويد. مردم اين را ميدانستند واحترام و تکريمشان، رنگ تقديس به خود ميگرفت و با گذشت روزها،ماهها و سالها، افزون هم ميشد. امام (ع) منحصر به فرد بود.مدام ذکر خدا ميگفت و پيوسته ميگريست. چنان از قيامتبيمداشت، گويي آن را پيش روي خود ميبيند. سلوک عبادي حضرت، همواره با پديدههاي ديگري چون انفاق،دستگيري از بيچارگان، انجام اعمال نيک و دوستي با مردم، توامبود. اهل مدينه، به فضل و برتري امام (ع) بر ديگران معترفبودند و او را بر بسياري از اطرافيانش که گاه مانند او عملميکردند و از بزرگان بني هاشم بودند، ترجيح ميدادند. در روايت است که شخصي به سعيد بن مسيب گفت: «با تقويتر ازفلاني نديدم.» سعيد گفت: «آيا، تا به حال علي بن حسين راديدهاي؟» گفت: «نه.» گفت: «کسي را نديدم که از اوپرهيزگارتر و عابدتر باشد.» زهري، همصدا با بزرگان عصر خود،گفته است: «در ميان بني هاشم، کسي را برتر از علي بن حسين (ع)نيافتم.» اين سخن هم از اوست که: «کسي از اهل اين خاندان رانميشناسم که شايستهتر از علي بن حسين (ع) باشد.» «حرب صحاف»از سعيد، غلام حسن بن صالح نقل کرده است که گفت:«کسي را سراغ نداشتم که در ترس از خدا به مقام حسن بن صالحرسيده باشد، تا اين که به مدينه رفتم و با علي بن حسين (ع) آشناشدم.او آن چنان از خوف خدا و آتش دوزخ بيمناک بود که گويي جهنم راتجربه کرده و چشيده است.» خلاصه سخن اين که تعبد، آنگونه که درزندگي امام (ع) چهره نمود، به بار نشست، رهبري و زعامتحضرت راپايدار ساخت و امامت و قدسي بودن او را، به همگان ثابت نمود. ادامه دارد
اين مقاله، ترجمه يک فصل از اين کتاب است: الامام السجاد،(محاوله لاکتشاف دور الامام الرابع في الامة من خلال تشخيصالمرحلة و الاهداف و الوسائل التي کان يعتمد عليها في قيادةالمسيرة الاسلامية المظفرة)، حسين باقر، شماره 9 از سلسله«کتاب قضايا الاسلامية معاصرة» حسين باقر از شاگردان شهيد صدرميباشد که در باره زندگاني امام سجاد (ع) فعاليتهاي فکري و قلميبسيار جالبي کرده است.
امام سجاد عليه السلام و عبادت (1)
حسين باقر
ترجمه محمد مهدي رضايي
در بررسي اساسيترين مظاهر زندگي امام سجاد (ع) به مواردي چون:ترک دنيا، کثرت عبادت، زهد نسبتبه مال دنيا و خوشيهاي آنخواهيم رسيد. ما از اين مظاهر به «تعبد» و روي گرداني ازدنيا، تعبير ميکنيم. «تعبد» در حيات پربرکت امام (ع) به گونهاي است که محتاج دليلو نص تاريخي نيست. همين کافي است که بدانيم آن حضرت را «زينالعابدين» و «سجاد» لقب دادند. در نظر علماي غير شيعي،امام سجاد (ع) عابدترين و زاهدترين فرد خود زمانه است که مانندخورشيدي بر تارک انسانيت ميدرخشد و تاريخ او را در اعلا مرتبهميستايد. براي معرفي عبادت امام (ع) به صورت زنده و شناساندن کيفيت ومقدار آن و بررسي حالاتي مانند ترس از خدا، زهد و موعظه که ازلوازم عبادت امام بشمار ميآيد، برخي از روايات را که متضمناين معنايند، يادآور ميشويم: 1) از يکي از کنيزان امام (ع)،در باره عبادت آن جناب، سؤال کردند، او گفت: «آيا مختصر بگويميا تفصيل بدهم» گفتند: «مختصر بگو» گفت: «هرگاه براي ايشان غذا ميبردم يا ميرفتمکه رختخوابشان را پهن کنم، در حال نماز و عبادت ميديدمشان.هر روز و شب هزار رکعت نماز ميخواند.پيشاني حضرت از زيادي سجده پينه بسته بود و مانند پوست زانويشتر شده بود.» 2) امام باقر -عليه السلام- عبادت پدر بزرگوارشان را چنينتوصيف ميکند: «پدرم شبها آن قدر نماز ميخواند که هنگام رفتنبه رختخواب، از ناتواني بر روي زمين خود را ميکشاند.» رواياتي هم کيفيت عبادت امام -عليه السلام- را شرح دادهاند:گفتهاند: امام (ع) در حال نماز، مانند چوب خشکي بيحرکتميايستاد، مگر اينکه باد لباسهاي ايشان را به حرکت درميآورد. چون به نماز قامت ميبست، رنگ چهرهاش متغير ميشد و در حالسجده، آن قدر ميماند که عرق از سر و روي مبارکش جاري ميشد.هنگام وضو گرفتن، از خوف خدا، رنگش ميپريد و اين چنين خود رابراي ديدار پروردگار آماده ميساخت. بعضي از دوستداران امام، با ديدن آن همه عبادت و سختگيري حضرتدر تضرع و مناجات، خوف بر آنان را برميداشت و از امام تقاضاميکردند که از عبادت خود کم کند و اندکي مراعات حال خود رابنمايد. دخترش فاطمه، روزي به صحابي جليل القدر، جابر بنعبد الله انصاري، گفت که هر طور شده امام (ع) را قانع سازد ازعبادتش بکاهد، تا خداي ناکرده صدمهاي به ايشان نرسد و بهمريضي گرفتار نيايد. زيرا او تنها فرزند به جا مانده حسين (ع)و تنها حجتخدا، بر روي زمين است. کيفيت عبادت امام، اختيار از کف حاضران ميربود و دل آنها راميسوزاند. آنها ميگريستند و ميترسيدند که ضعف و ناتواني، کهبيسابقه نبود، کار دست امام بدهد. ميگويد، روزي امام باقر (ع)نزد پدر رفت و او را در نماز، به حالتي عجيب مشاهده کرد.حالتي که کسي را ياراي رسيدن به مرتبه آن نبود. رخسار امام (ع)از شدت شبزندهداري زرد شده بود و چشمانش از گريه بسيار سرخ.در اثر سجدههاي طولاني، پيشاني مبارکش پينه بسته بود و بينيايشان زخم شده بود و ساق پاها به کلي از کار افتاده بود. امامباقر (ع) گويند: وقتي پدرم را بدين حالت ديدم، نتوانستم تحملکنم و گريستم. همه کساني که در باره امام سجاد (ع) کتابي نگاشتهاند و اين حالاترا متعرض شدهاند، کمتر به تفسيري روشن و دقيق دراين باره دستزدهاند. توضيح ندادهاند که چرا در زندگي ائمه ديگر، عبادت رابدين صورت مشاهده نميکنيم. البته اين نويسندگان بيميل نيستندکه عبادت را به گونهاي که در زندگي امام سجاد (ع) بروز يافته،دليل برتري ايشان بدانند و کثرت تضرع و شبزندهداري آن حضرترا، گواه عظمت مرتبه و امامتبه شمار آرند. بسنده کردن به اين گونه تفاسير نارس و عقيم، نشان از درک ناقصيدارد که با شان و منزلت، و شخصيت امام (ع) سازگار نيست. عبادترا صرفا يک فضيلت و ارزش قلمداد کردن، يعني بررسي حيات وشخصيت ائمه -عليهم السلام- به صورتي غير دقيق و غير شيعي ورسيدن به فهمي نادرست و غير واقعي. اما معرفتشيعي که مبتني بر اصول اعتقادي ماست، مجالگستردهتري را براي بررسي نقش ائمه -عليهم السلام- و پيگيريهدفهاي مشترک ايشان و بحث در وسايلي که براي رسيدن به ايناهداف به کار گرفتهاند، پيش روي ما ميگذارد. اين که چنين پديدهاي را بدين کيفيت در طول حيات ائمه پيش و بعداز امام سجاد (ع) نميبينيم، ما را به اين نتيجه ميرساند کهعبادت آن گونه امام، حرکتي اصولي و وسيلهاي کارآمد بود، تا درپرتو آن، اهداف بزرگي را که بر عهده داشت، تحقق ببخشد. نهامام حسن (ع) و نه امام صادق (ع) هيچ کدام، آنگونه که امامسجاد (ع) به عبادت ميپرداخت، نپرداختند، و حال آنکه همه امامان-عليهم السلام- در رتبه و شان، برابر و يکسان بودهاند. کدام اوضاع و احوال، امام سجاد (ع) را به اتخاذ چنين رويهاي مجبورميساخت و اهدافي که اين رويه متضمن تحقق بخشيدن بدانها بود،کدام است؟ براي اين که خواننده بتواند ما را در فهم هر چه بهتر اين پديدههمراهي کند و از ابعاد و مفاهيم و مضاميني که در آن پديدههست، آگاهي يابد، ناچاريم که آن را از ديدگاههاي مختلف بررسيکنيم و به همان نظرگاه معمول و واحد اکتفا نکنيم، زيرا به درکناقص و نااستوار ما از جاي گاه حقيقي پديده عبادت در حياتطيبه امام سجاد (ع) خواهد انجاميد.
1. بررسي حالت تعبد همگام با مظاهر انساني ديگر
تعبد، تنها جنبه قابل بررسي زندگي امام سجاد (ع) نيست. جنبههايارزشمندي چون، آزاد کردن بردگان، بخشش و انفاق نيز در کنارتعبد وجود داشتند. در بحث از زندگي امام (ع)، بايد اين جنبههارا کنار هم گذارد و از زاويهاي واحد بدانها نگريست. اين روش،ما را به لمس زيبايي تناسب بين آنها و درک ضرورت ارتباطشان بايکديگر ميرساند و فهم دقيق جوانب قدرت و تاثيرگذاري اينپديدهها را در فربهي و تکامل شخصيت، به ما ارزاني ميکند. آنوقت است که به چگونگي به کارگيري اين ابزار توسط امام (ع) وشيوه جمع کردن بين آنها، به عنوان يک صفت واحد پي خواهيمبرد. در بررسي مشترک اين پديدهها، به خاطر وحدت انگيزه و هدف،نقش هر يک از اين پديدهها در تحقق بخشيدن به هدفهاي جزيي مختصبه خود، انکارناپذير است، اما مجموع اين اهداف جزيي است کههدف عام و گسترده امام (ع) را شکل ميدهد و متبلور ميسازد.
2. بررسي حالت تعبد از رهگذر توجه به اوضاع و احوال زمانامام (ع)
اوضاع سياسي زمان امام سجاد (ع) مختص آن حضرت بود و با اوضاعسياسي روزگار ائمه ديگر، تفاوت داشت.امام (ع) فرزند يک انقلابي بود که بر ضد حکومت اموي قيام کردهبود و در راه تصحيح افکار انحرافي آن زمان، شهادت را برگزيدهبود. سرزمينهاي اسلامي، در زمان امام (ع)، خاصه در دوره اول امامت،در تب تند اضطراب، هرج و مرج و ناامني ميسوخت. دولت اموي درحال نابودي و فروپاشي بود و دولت زبيري در حال شکلگيري وسامان يافتن. البته دوره دوم امامتحضرت (ع) بهتر از دوره اولنبود. جامعه اسلامي در چنگال کابوس وحشتناک و خفهکننده، و ظلم فاجعهآفرينيگرفتار شده بود که علم آن را عبد الملک و واليان قسيالقلب او يعني حجاج، خالد قسري و بشير بن مروان بر دوشميکشيدند. همچنين آن دوران، دوران تحولات اجتماعي بود که در پيفتوحات گسترده مسلمانان پديد آمد; فتوحاتي که حکام را، بيآنکهبه مخاطرات کشور گشايي و آميخته شدن مسلمين با کفار بينديشند،به غنائم و خوشيهاي فتح سرگرم ميکرد. در آن دوران، همچنين سردمداران فکري و شخصيتهاي ديني، پا بهعرصه اجتماع گذاردند و مردم را به تبعيت از خويش فراخواندند;کاري که در دوران زندگي امام حسن و امام حسين -عليهما السلامهيچ کسي جرات انجام آن را نداشت. در کنار همه اين امور، اعمال تبليغاتي امويان، ضد اهل بيت وبنيهاشم، همچنين کوشش حکومت در مسخ کردن چهره نوراني فرزندانرسول (ص)، کم کم به ثمر نشست و در دل مردم رسوخ نمود. در اينزمان بود که کار تحريف آغاز گشت و دستگاه اموي با خريدنفحاشان و اجير کردن راويان دروغگو، به نيرنگبازي و دسيسه بامسلمانان پرداخت. همه اين امور بود که دستبه دست هم داد و چهره واقعي دورانحيات امام (ع) را شکل بخشيد، لذا در بررسي پديده تعبد ناچاريماسباب، اهداف و نتايج آن را مورد توجه و دقت قرار دهيم.
3. بررسي پديده تعبد، با توجه به نقش امام (ع) و عمل هر يک ازائمه -عليهم السلام- در هر مرحله
نقش و عملکرد امام سجاد (ع) نشاندهنده نوعي انعطاف در سيره وعمل ائمه (ع) بود. دوره ائمه پيش از ايشان دوره جنگ سياسي ومطالبه حکومتبود، اما دوره دوم; يعني دوره امام سجاد (ع) وبعد از او، دوره رهبري فکري و جدال بر محور اين موضوع بود.حيات حضرت در ابتداي اين دوره، ظهور يافت و طبيعتا پديدهها وتجليات جديد و رفتار هم شان آن را طلب ميکرد. رنگ و کيفيتاين پديدهها به فهم شيعه آن زمان، مقدار آگاهي و سطح فرهنگآنها و نوع ارتباطشان با هم بستگي داشت، چرا که شيعه،مجموعهاي بود از تمايلات عاطفي و جمعيتي که داراي اصول و مبانياست. وظيفه ماست که به بررسي اهداف واقعي و برنامههاي تبليغي امامبپردازيم:اهدافي چون: پاسداري از احکام اسلام و تبعيت امت از آن احکام،روشنگري مسلمانان، پروردن علما و به وجود آوردن يک شخصيتنمونه و کامل. همچنين بايد به مقدار عنايت مردم و شيعيان بهامام -عليه السلام- براي به عهده گرفتن رهبري و ادامه رهبري، توجهداشته باشيم. در اين مجال به بررسي پديده تعبد در زندگي امامزين العابدين -عليه السلام- ميپردازيم تا به تفسيري درست و روشن ازآن و انگيزههايي که امام را به انتخاب اين روش، واداشت، برسيم.
▲ ميلاد فرزند شجاعت
سالها از شهادت جانگداز دختر پيامبر، حضرت زهرا ميگذشت. حضرت علي(ع) پس از فاطمه با امامه (دختر زادة پيامبر اکرم) ازدواج کرده بود. امّا با گذشت بيش از ده سال از آن داغ جانسوز، هنوز هم غم فراق زهرا در دل علي(ع) بود.
براي خاندان پيامبر، سرنوشتي شگفت رقم زده شده بود. بني هاشم، در اوج عزّت و بزرگواري، مظلومانه ميزيستند. وقتي علي(ع) به فکر گرفتن همسر ديگري بود، عاشورا در برابر ديدگانش بود. برادرش «عقيل » را که در علم نسب شناسي وارد بود و قبايل و تيره هاي گوناگون و خصلتها و خصوصيّتهاي اخلاقي و روحي آنان را خوب ميشناخت طلبيد. از عقيل خواست که: برايم همسري پيدا کن شايسته و از قبيله اي که اجدادش از شجاعان و دلير مردان باشند تا بانويي اين چنين، برايم فرزندي آورد شجاع و تکسوار و رشيد.(2)
پس از مدّتي، عقيل زني از طايفة کلاب را خدمت اميرالمؤمنين(ع) معرفي کرد که آن ويژگي ها را داشت. نامش «فاطمه»، دختر حزام بن خالد بود و نياکانش همه از دليرمردان بودند. از طرف مادر نيز داراي نجابت خانوادگي و اصالت و عظمت بود. او را فاطمة کلابيّه مي گفتند و بعدها به «امّ البنين» شهرت يافت، يعني مادرِ پسران، چهار پسري که به دنيا آورد و عبّاس يکي از آنان بود.
عقيل براي خواستگاري او نزد پدرش رفت. وي از اين موضوع استقبال کرد و با کمال افتخار، پاسخ آري گفت. حضرت علي(ع) با آن زن شريف ازدواج کرد. فاطمة کلابيّه سراسر نجابت و پاکي و خلوص بود. در آغاز ازدواج، وقتي وارد خانة علي(ع) شد، حسن و حسين (عليهماالسلام) بيمار بودند. او آنان را پرستاري کرد و ملاطفت بسيار به آنان نشان داد(3).
گويند: وقتي او را فاطمه صدا کردند گفت: مرا فاطمه خطاب نکنيد تا ياد غمهاي مادرتان فاطمه زنده نشود، مرا خادم خود بدانيد.
ثمرة ازدواج حضرت علي با او، چهار پسر رشيد بود به نامهاي: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، که هر چهار تن سالها بعد در حادثة کربلا به شهادت رسيدند. عباس، قهرماني که در اين بخش از او و خوبيها و فضيلتهايش سخن ميگوييم، نخستين ثمرة اين ازدواج پر برکت و بزرگترين پسر امّ البنين بود.
فاطمة کلابيه (امّ البنين) زني داراي فضل و کمال و محبّت به خاندان پيامبر بود و براي اين دودمانِ پاک، احترام ويژه اي قائل بود. اين محبت و مودّت و احترام، عمل به فرمان قرآن بود که اجر رسالت پيامبر را «مودّت اهل بيت» دانسته است(4). او براي حسن، حسين، زينب و امّ کلثوم، يادگاران عزيز حضرت زهرا (س)، مادري ميکرد و خود را خدمتکار آنان ميدانست. وفايش نيز به اميرالمؤمنين (ع) شديد بود. پس از شهادت علي(ع) به احترام آن حضرت و براي حفظ حرمت او، شوهر ديگري اختيار نکرد، با آن که مدّتي نسبتاً طولاني (بيش از بيست سال) پس از آن حضرت زنده بود.(5)
ايمان والاي امّ البنين و محبتش به فرزندان رسول خدا چنان بود که آنان را بيشتر از فرزندان خود، دوست ميداشت. وقتي حادثة کربلا پيش آمد، پيگير خبرهايي بود که از کوفه و کربلا ميرسيد. هرکس خبر از شهادت فرزندانش ميداد، او ابتدا از حال حسين(ع) جويا ميشد و برايش مهمتر بود.
عبّاس بن علي(ع) فرزند چنين بانوي حق شناس و بامعرفتي بود و پدري چون علي بن ابي طالب(ع) داشت و دست تقدير نيز براي او آينده اي آميخته به عطر وفا و گوهر ايمان و پاکي رقم زده بود.
ولادت نخستين فرزند امّ البنين، در روز چهارم شعبان سال 26 هجري در مدينه بود.(6) تولّد عباس، خانة علي و دل مولا را روشن و سرشار از اميد ساخت، چون حضرت ميديدند در کربلايي که در پيش است، اين فرزند، پرچمدار و جان نثار آن فرزندش خواهد بود وعباسِ علي، فداي حسينِ فاطمه خواهد گشت.
وقتي به دنيا آمد حضرت علي(ع) در گوش او اذان و اقامه گفت، نام خدا و رسول را بر گوش او خواند و او را با توحيد و رسالت و دين، پيوند داد و نام او را عباس نهاد(7). در روز هفتم تولّدش طبق رسم و سنّت اسلامي گوسفندي را به عنوانِ عقيقه ذبح کردند و گوشت آن را به فقرا صدقه دادند(8).
آن حضرت، گاهي قنداقة عبّاس خردسال را در آغوش ميگرفت و آستينِ دستهاي کوچک او را بالا ميزد و بر بازوان او بوسه ميزد و اشک ميريخت. روزي مادرش امّ البنين که شاهد اين صحنه بود، سبب گرية امام را پرسيد. حضرت فرمود: اين دستها در راه کمک و نصرت برادرش حسين، قطع خواهد شد؛ گريهء من براي آن روز است(9).
با تولّد عبّاس، خانة علي(ع) آميخته اي از غم و شادي شد: شادي براي اين مولود خجسته، و غم و اشک براي آينده اي که براي اين فرزند و دستان او در کربلا خواهد بود.
عبّاس در خانة علي(ع) و در دامان مادرِ با ايمان و وفادارش و در کنار حسن و حسين (عليهماالسلام) رشد کرد و از اين دودمان پاک و عترتِ رسول، درسهاي بزرگ انسانيت و صداقت و اخلاق را فرا گرفت.
تربيت خاصّ امام علي(ع) بي شک، در شکل دادن به شخصيت فکري و روحي بارز و برجستهء اين نوجوان، سهم عمده اي داشت و درک بالاي او ريشه در همين تربيتهاي والا داشت.
روزي حضرت امير(ع) عبّاسِ خردسال را در کنار خود نشانده بود، حضرت زينب (س) هم حضور داشت. امام به اين کودک عزيز گفت: بگو يک. عبّاس گفت: يک. فرمود: بگو دو. عباس از گفتن خودداري کرد و گفت: شرم ميکنم با زباني که خدا را به يگانگي خوانده ام دو بگويم. حضرت از معرفت اين فرزند خشنود شد و پيشاني عبّاس را بوسيد(10).
استعداد ذاتي و تربيت خانوادگي او سبب شد که در کمالات اخلاقي و معنوي، پا به پاي رشد جسمي و نيرومندي عضلاني، پيش برود و جواني کامل، ممتاز و شايسته گردد. نه تنها در قامت رشيد بود، بلکه در خِرد، برتر و درجلوه هاي انساني هم رشيد بود. او ميدانست که براي چه روزي عظيم، ذخيره شده است تا در ياري حجّت خدا جان نثاري کند. او براي عاشورا به دنيا آمده بود.
اين حقيقت، موردتوجّه علي(ع) بود، آنگاه که ميخواست با امّ البنين ازدواج کند. وقتي هم که حضرت امير در بستر شهادت افتاده بود، اين «راز خون» را به ياد عبّاس آورد و در گوش او زمزمه کرد.
شب 21 رمضان سال 41 هجري بود. علي(ع) در آخرين ساعات عمر خويش،عبّاس را به آغوش گرفت و به سينه چسبانيد و به اين نوجوان دلسوخته، که شاهد خاموش شدن شمع وجود علي بود، فرمود: پسرم، به زودي در روز عاشورا، چشمانم به وسيلة تو روشن ميگردد؛ پسرم، هرگاه روز عاشورا فرا رسيد و بر شريعة فرات وارد شدي، مبادا آب بنوشي در حالي که برادرت حسين(ع) تشنه است.(11)
اين نخستين درس عاشورا بود که در شب شهادت علي(ع) آموخت و تا عاشورا پيوسته در گوش داشت.
شايد در همان لحظات آخر عمر علي(ع) که فرزندانش دور بستر او حلقه زده بودند و نگران آينده بودند، حضرت به فراخور هر يک، توصيه هايي داشته است. بعيد نيست که دست عبّاس را در دست حسين(ع) گذاشته باشد و عبّاس را سفارش کرده باشد که: عباسم، جان تو و جان حسينم در کربلا! مبادا از او جدا شوي و تنهايش گذاري!
عبّاس، نجابت و شرافت خانوادگي داشت و از نفسهاي پاک و عنايتهاي ويژة علي(ع) و مادرش امّ البنين برخوردار شده بود. امّ البنين هم نجابت و معرفت و محبّت به خاندان پيامبر را يکجا داشت و در ولا و دوستي آنان، مخلص و شيفته بود. از آن سو نزد اهل بيت هم وجهه و موقعيّت ممتاز و مورد احترامي داشت. اين که زينب کبري پس از عاشورا و بازگشت به مدينه به خانة او رفت و شهادت عبّاس و برادرانش را به اين مادرِ داغدار تسليت گفت(12) و پيوسته به خانة او رفت و آمد ميکرد و شريک غمهايش بود، نشانِ احترام و جايگاه شايستة او در نظر اهلبيت بود
- محبت مکنون
از جمله احاديث نبوي که در واقع بيانگر تأثير پذيري معنوي مردم از وجود مبارک سيدالشهداء (ع) ميباشد، حديثي است که فرمود:
«ان للحسين محبة مکنونة في قلوب المؤمنين ». 3
در کانون دلهاي مؤمنين ، محبتي نهفته و ويژه نسبت به حسين وجود دارد.
کيست که نام حسين (ع) را بشنود و فردي از افراد بشر يا تني از اولاد انسان باشد و حالت انقلاب و انکسار و دلباختگي براي او فراهم نشود؟ محبت حسين (ع) دلها را به التهاب در آورده و جگرها را گداخته و مذاب ميسازد، و شورش دل و آتش درون را به ريزش قطرات اشک از ديدگان ، آشکارا و عيان ميکند.
در کجاي دنيا ديده مي شود که شيعه و دوستدار حسين در آنجا باشد و اقامه عزاي حسيني نکند . کيست که پس از دادن عزيزترين محبوب و مطلوب خود به اندک فاصله و مختصر وقت و گذشتن کمتر زماني، آن مصيبت را فراموش نکند؛ جز مصيبت حسين (ع) که با اين همه طول زمان و گذشتن قرنها، روز به روز اين مصيبت تازهتر و شور و شرارهاش بيشتر و بلندتر ميگردد. آيا نه اين، جذبه عشق و علاقه و تأثير محبت و فرط دلبستگي و دلباختگي علاقهمندان نسبت به آن امام محبوب است؟
و اي بسا ، نامحرمان در برابر عظمت و جلالت حسيني تسليم شده و به تواضع و تکريم در مقابل نام مبارک حسين و جلال و مقام او قد خويش به تعظيم و تسليم خم نموده و به دين و آيين حسيني گراييده و از اکسير محبت او مس خود را طلاي ناب و زر خالص ميگردانند.
براستي، سنت الهي چنين بوده که محبت امامي که مسير تاريخ را عوض کرده و دين الهي را نجات مي بخشد به گونهاي خاص در دل و جان مسلمين و مؤمنين قرار گيرد، حتي کساني که مقابل حسين (ع) قرار گرفتند به قول فرزدق : «دلهايشان با او بود، اگر چه بر اثر دنيا پرستي شمشيرهايشان بر روي او کشيده شد» . چه رسد به مؤمنيني که عشق و محبت او با گل آنان سرشته شده است .
حتي محبت حسين (ع) در دل و جان رسول اکرم (ص) نيز ريشه دوانيده بود، به طوري که مي فرمود: «هر گاه که به فرزندم حسين مينگرم ، گرسنگي و اندوه از وجودم رخت بر ميبندد» .4 و نيز مي فرمود: «بار خدايا ، من حسين را دوست دارم و آنان که دوستدار او هستند نيز دوست دارم ». 5
راه حسين (ع) راه دل است، و هرگاه عاشقي به دل توجه کند او را پيدا ميکند . لذا در برخي روايات وارد است که : «قبر او در دلهاي دوستداران اوست».
سلام از دور و از نزديک بهر او بود يکسان
بلي قبر شريف او دل اهل يقين باشد
آري، دل مؤمن جايگاه تابش نور پر فروغ و احياگر حسين است . و هرگاه عشق و محبت فراتر از آفاق ظاهري و مادي باشد ، رنگ ابديت به خود ميگيرد، زيرا پيوند اين محبت در حريم حب خدا بوده است و بقاي آن به بقاي فيض ذات سرمدي، جاودانه است ، که گفتهاند:
اين محبت راز محبتها جداست
حب محبوب خدا حب خداست.
شاهي که نه سپهر از او برقرار شد
ماهي که مهر و ماه از او کسب نور کرد
<< 1 ... 44 45 46 ...47 ...48 49 50 ...51 ...52 53 54 ... 60 >>