چگونه نه بگوييم ؟

براي بسياري از خانمها ” نه ” گفتن کار بسيار مشکل و دشواري است، حتي اگر وقت کافي، حوصله و تمايلي براي انجام آن کار نداشته باشند.دراينجا علل اين امر و راهکارهاي آن توضيح داده مي شود.

• ” نه ” گفتن باعث رنج کشيدن شما مي شود
شما به عنوان دختر بچه اي کوچک از همان ابتدا ياد گرفته ايد که ملاحظه اطرافيان خود را بکنيد و دوست نداريد که هيچ کس را مايوس و سرد کنيد. اما “نه” گفتن را امتحان و اين احساس رنج را تحمل کنيد.

• ” نه ” گفتن باعث آزار خود شما مي شود
شما خودتان را به عنوان دوستي با وفا، مادري خوب و همکاري صادق تصور مي کنيد. با توجه به اين نکته، خيلي زشت و زننده خواهد بود، اگر خواهشي را رد کنيد يا از انجام آن امتناع ورزيد.

• ” نه ” گفتن باعث مي شود که شما از چشم ديگران بيفتيد
در چنين حالتي شخصيت شما خدشه دار مي شود و در نهايت، مردم شما را کمتر دوست دارند و تحسين مي کنند.

• ” نه ” گفتن خطرناک است
فرد با ” نه ” گفتن براي خود دشمن مي تراشد. پيامد اين موضوع مي تواند بر روي درآمد و حقوق، جوٌ خانوادگي يا ارتباطات همسايگي شما تاثير منفي داشته باشد.
واضح است که شما خواستار روندي عادي و به دور از هياهو در زندگي هستيد و ترجيح مي دهيد که از گفتن يک ” نه ” خشک اجتناب کنيد. بنابراين، يا شما بله مي گوييد و بعد از آن از دست خود عصباني مي شويد. يا اينکه دروغي مصلحتي مي گوييد که با اين کار در کوتاه مدت، جوٌي مساعد ايجاد مي کنيد، اما در دراز مدت، خودتان را بيشتر تحت فشار احساس مي کنيد. خيلي راحت به خود بگوييد: ” نه ” گفتن مشکلي را ايجاد نمي کند!
اين کار، حس خودباوري شما را تقويت مي کند، از شما محافظت و از هدر رفتن وقت و نيروي شما جلوگيري مي کند. حتي وخامت پيامدهاي آن معمولاً کمتر از آن چيزي است که شما تصور مي کنيد. انجام اين کار به همراه آشنايي با ترفندهاي روان شناسي که با آنها شما مي توانيد اثرات منفي ” نه ” گفتن را تا حد زيادي خنثي کنيد، بسيار موثرتر خواهد بود.
در زير چند نکته روان شناسي ارائه مي شود تا بتوانيد ” نه ” بگوييد.
1. در سالن غذاخوري محل کار کسي از شما مي پرسد: مي توانم اينجا بنشينم؟ ” به طور معمول جواب شما چنين است: خواهش مي کنم بفرماييد، اما توجه داشته باشيد که شما با اين پاسخ عموماً موافقت خود را براي شروع آشنايي با اين فرد اعلام مي داريد و در چنين حالت خاصي شما مجبوريد که ديگر مطابق خواست او رفتار کنيد.
2. رئيس يک شرکتي، يکي از کارمندان خانم شرکت را براي صرف غذا دعوت مي کند. آن خانم در جواب مي گويد: ” براي اين دعوت از شما متشکرم، اما من براي خودم قانوني را در نظر گرفته ام که مسائل کاري و شخصي را به طور جدي از همديگر جدا کنم. ” او با اين پاسخ به طور صريح، دعوت رئيس شرکت را رد نمي کند، بلکه هنجار کلي و عرف جامعه را يادآوري مي کند.
3. يکي از همکاران شما که ترجيح مي دهيد، با او بيشتر کار کنيد، به شما پيشنهاد مي دهد که همديگر را ” تو ” خطاب کنيد. شما در پاسخ مي گوييد: “متشکرم، من اين پيشنهاد را خيلي مطبوع و دلپذير مي بينم، اما من وقتي خودماني صحبت مي کنم، احساس بدي پيدا مي کنم. بنابراين، فکر مي کنم که بهتر است همانند سابق همديگر را ” شما ” خطاب کنيم.” شما با اين جواب نشان مي دهيد که انگار براي خودماني شدن مشکلي داريد.
4. در نظر بگيريد که مي خواهيد به يک کنسرت بزرگ موسيقي برويد و رئيس شما از شما خواهش مي کند که آن روز را بيشتر از معمول در محل کار بمانيد و اضافه کاري کنيد. شما در جواب مي توانيد بگوييد: ” مسلم است که کار براي من ارجحيت بيشتري دارد.اما اين بار من يک قرار ملاقات مهم دارم که به سختي مي توانم آن را لغو کنم. در صورت امکان انجام کار را به زمان ديگري موکول کنيد. من مي توانم امشب مقدمات کار را فراهم کنم و فردا زودتر در محل کار حاضر شوم. ” با اين حرف، شما در هر مقام و منزلتي که هستيد، قرار خواهيد داشت و با اين کار، ارتباط خود را با رئيس خود حفظ مي کنيد. به اين ترتيب، هم احساس خوبي را به رئيس خود القاء مي کنيد و هم بزرگواري و بزرگ منشي خود را نشان مي دهيد.
5. مادر جواني از شما تقاضاي کمک مي کند که کالسکه بچه اش را از روي پل عابر پياده رد کنيد. شما مي دانيد که اگر اين کار را بکنيد، يکي ديگر از مهره هاي کمر شما جا به جا مي شود. مي توانيد بگوييد: ” خيلي متاسفم، من کمر درد شديدي دارم،اما مي توانم از آن آقاي جواني که آنجاايستاده است، بپرسم که آيا مي تواند به شما کمک کند. ” با اين پاسخ، شما به گونه اي رفتار مي کنيد که چون مشکل شديد بدني داريد، نمي توانيد کمک کنيد.


موضوعات: عمومی
   سه شنبه 20 تیر 13911 نظر »

عزلت امام و حالت تعبد
معروف است که امام سجاد (ع) به دور از کارهاي اجتماعي،انديشه‏اي جز عبادت و روي گرداني از امور دنيا نداشته است. دراين باره گفته‏اند: ايشان بيرون از مدينه، اتاقکي از مو براي‏خود ساخته بود و در آن جا به عبادت و تضرع به درگاه پروردگارمي‏پرداخت. در بعضي از روايات علت انزوا و روي‏گرداني امام (ع) ازفعاليت‏هاي اجتماعي، فرمان و امر الهي و خط مشي غيبي، ذکر شده‏است. به امام صادق (ع) نسبت داده‏اند که فرمود: علي بن حسين (ع)بعد از شهادت پدرش، مهر چهارم وصيت فرود آمده از جانب خدا راگشود. در آن نوشته بود: «سکوت کن و خاموش بنشين.» جاي آن‏است که بپرسيم: به کدامين علت و انگيزه، امام سجاد (ع) به‏انزوا روي آورد و براي چه خداوند او را به سکوت و خاموشي‏فرمان داد و اين که در امور اجتماعي و عامه و رهبري آن‏ها واردنشود؟! در پاسخ به اين سؤال، به دو عامل مهم برمي‏خوريم که‏امام را به گزينش چنين زندگي‏اي آن هم در ميان مردم وادارکرد: اول: اوضاع و احوال سياسي دوم: شفاف شدن عمل مرحله‏اي امام (ع)

منظور از وضع سياسي، سياستي است که در زمان حيات امام‏سجاد (ع) جريان داشت و دو دوره داشت: دوره اول که با حکومت‏يزيد آغاز شد و ستيزه‏جويي و سخت‏گيري را به نمايش گذارد. اين‏دوره نه سال اضطراب و جنگ بين امويان و زبيري‏ها را بر سرحکومت، در پي داشت و انقلاب‏هاي شيعي متعددي را در عراق شاهدبود. دوره دوم هم بعد از سيطره عبد الملک بر حکومت و ظلم و ستم‏او، و به کار گماردن واليان قسي القلب و خونريز بر امت مسلمان‏شروع شد. امام (ع) فرزند مرد انقلابي‏اي چون حسين (ع) بود. همين امر او رااز رهبران بني هاشم و در صف دشمنان شماره يک امويان و داعيه‏داران‏حکومت، قرار مي‏داد. علاوه بر اين، شورش‏هاي شيعي که درگوشه و کنار به وقوع مي‏پيوست، امام را به رهبري خويش فرامي‏خواندند. همه اين‏ها عرصه را بر امام (ع) تنگ مي‏کرد و ازخطرهاي بسياري که در کمين او بود، برحذر مي‏داشت. اما شفاف شدن عملکرد مرحله‏اي امام (ع):انتقال از مرحله جنگ با دولت‏حاکم که روش ائمه پيشين بودبه مرحله آتش‏بس و فرصت‏يابي براي نشر علم و تربيت‏شيعيان وبالابردن سطح فرهنگ آن‏ها و رسوخ دادن مفاهيم انديشه امامت درذهن و زبان‏ها، همه نشان از انعطاف و نرمش بسيار در شيوه عمل‏ائمه داشت. اين انعطاف به يک شخصيت‏بزرگ و عمل عميق و ريشه‏داراحتياج داشت تا مرز بين آثار مرحله اول را به وجود آورد ولوازم و مقدمات فعاليت مرحله دوم را سازمان دهد. قصد امام (ع)از روي کار آوردن مرحله دوم اين بود که مردم و شيعيان نوع‏برخورد با ائمه خود را، که بدان خو کرده بودند، کنار بگذارندو آن گونه با ايشان برخورد کنند که برخاسته از يک فهم و شعوراصولي باشد و نه عاطفي صرف. انزواي حضرت، همان عملکرد فاصل بين دو مرحله و مرز مميز آن‏بود. مرحله دوم از آن جا آغاز شد که با روي کار آمدن روش‏هاي‏نو و وسايل جديد، ته مانده‏هاي مرحله دوم تمامي پذيرفت و راه‏براي ائمه بعدي باز و هموار گرديد. بنابراين، مي‏توان ادعا کرد که امام سجاد (ع) به تدريج، دامن‏خود را برچيد و انزوا را به گوشه‏اي نهاد و بعد از به ثمرنشستن آن روش و تحقق يافتن هدف‏ها، آرام آرام به کارهاي‏اجتماعي و فعاليت‏هاي هدف‏مند در بين صفوف جامعه اسلامي، روي خوش‏نشان داد. پس خانه‏اي که امام (ره) در بيرون مدينه، براي عبادت خود ساخته‏بود، به دوره اول زندگي حضرت تعلق داشت; يعني به زماني که ازکربلا به مدينه مراجعت فرمود. اين که امام (ع) تمام عمر خود رادر آن خانه به عبادت صرف، پرداخته باشد سخني ناصواب است. بي‏شک‏اين کار، با توجه به اين که امام، هادي مردم و حجت‏خداوند است،از ايشان بعيد و با هدف امامت ناسازگار مي‏نمايد. گرچه امام (ع) از انزواي خود کاست و تدريجا آن را به کناري‏نهاد، اما هيچ گاه با تمام وجود وارد جامعه نشد و خود را بافعاليت‏هاي اجتماعي آشتي نداد. او مانند انساني زاهد و عابد،به دور از مسائل و مشغوليات دنيا، زندگي کرد و وقت‏خود را صرف‏موعظه مردم، رسيدگي به فقرا و برآوردن نيازهاي مردم نمود.اين که روش امام سجاد (ع) با ديگر ائمه (ع) سر از تناقض درآورد،غير ممکن است. بنابراين بين دوره اول از زندگي امام و دوره‏دوم فاصله‏اي که آن دو دوره را در برابر هم قرار دهد، وجودندارد. آن اوضاع و احوال و به تبعش آن انگيزه‏هاي خاص، امام (ع) رااحاطه کرد و انزوا و نپرداختن به فعاليت‏هاي اجتماعي را پيش‏روي ايشان گذارد و طبيعي است که در چنين موقعيتي، شخص به آن چه‏محبوب و مرغوب اوست، روي مي‏آورد. امام (ع) نيز عبادت پروردگارو مناجات و تضرع با او را انتخاب نمود و خود را با نماز وروزه مشغول داشت. اين حالت امام (ع)، با وضع ظاهري و روحي امام‏کاظم (ع) و ائمه ديگري که به زندان مي‏افتادند شباهت کامل دارد.آن‏ها به پاس اين فرصت ناب، خدا را شاکر بودند و از موقعيت‏فراهم آمده، نهايت‏سود معنوي را مي‏بردند.

رهبري امام و حالت تعبد
جنبه روحي مردم عابد و زاهد را به دو گونه مي‏توان تفسير نمود: گونه اول، روي‏کرد روحي صحيح و اسلامي، که مورد توجه اسلام واولياي الهي است. کسي که در عبادت خود چنين سمت و سويي دارد،نور ايمان، روح تقوا، اخلاق اسلامي و روح جهادگري در راه خدا،در او آشکار و نمايان است و زندگي دنيايي بين خصلت‏هاي اوجدايي نمي‏اندازد. اين انسان، هم مجاهد است، هم زاهد و عابد.هر که با او بنشيند خشنود برخيزد، حال آن‏که ميل همنشيني هنوزدر آن شخص باقي است و اين همه از اثر بشاشت‏يقين و ايمان وگريه بر گناهان و تقصيرات، پديد آمده است. اما روي‏کرد دوم که از آن به روي کرد روحي منحرف (صوفيانه)ياد مي‏کنيم آن‏که چنين جهت‏گيري را برمي‏گزيند، در فهم اسلام ومفاهيم آن، و درک شريعت محمدي، به کژ راهه خواهد رفت. اوگرچه، بيشتر به عبادت متوجه است اما اين عبادت در او کارگرنيست و چه بسيارند عابدان و زاهدان اين چنين که زنگارهاي‏جاهليت و ارزش‏هاي آن، از قلوبشان آويخته است و از شفافيت‏ايمان و طهارت روح در آن‏ها اثري نيست. اين گروه از مدعيان،اسلام را در همين حد فهميده‏اند و آن را کافي دانسته‏اند.پس زندگي را رها کرده به عبادت سرگرم شده‏اند. و اين همان‏انحراف و صوفيانه عبادت کردن است. جهت‏گيري اول -که اسلام نيزبه آن سفارش کرده- فاصل عملکرد ائمه (ع) و وجه تمايز آن‏ها ازديگران است. روحيه امام و عبادت او، اجتماعي و عامه است.به گونه‏اي که همنشيني با امام، انس و الفت را به دنبال دارد وعلاوه بر مردم که جذب ايشان مي‏شوند مخالفان نيز نوعي ميل و کشش‏به آن حضرت، احساس مي‏کنند. لب مطلب اين که، زهد و عبادت‏امامان (ع) هيچ تاثير سوء و ناگواري براي مردم به بارنمي‏آورد. هر انسان مسلمان و با ايمان، در برخورد با صنف اول از زاهدان‏و عابدان، و شنيدن سخنان ايشان، مهرشان را به دل مي‏گيرد وبزرگشان مي‏دارد. چرا که اين گروه، نمونه‏اي صد درصد اسلامي، ازيقين استوار و ايمان پابرجايند. حتي کساني که از مسلماني والتزامات روحي و عملي آن بويي نبرده‏اند، به انسان عابد، به‏اين اعتبار که او شخصيتي قدرت‏مند و ميل و رغبتي ديگرگون نسبت‏به دنياي مادي دارد، احترام عميق مي‏گذارند و از او تجليل‏مي‏کنند. از آن جا که خداوند در ذات بشر تمايلات خير و گرايش به خوبي‏هارا به وديعت نهاده، هر انساني، انسان زاهد و سالک الي الله رابه ديده تکريم مي‏نگرد و از اين احترام، به حب و تقرب و رابطه‏تعبير مي‏کند و گاه، گرچه آن ارتباط را آشکار نمي‏سازد، ولي ازرهگذر آن، با انسان متعبد، برخورد و سلوک مي‏کند. اين معنا را بيشتر ما، به تجربه دريافته‏ايم. اگر در باره يک‏انسان زاهد و عابد، مطالبي بشنويم که بوي بدگويي و ناسزامي‏دهد، با ديدن آن شخص و مشاهده رفتار و گفتار او، حالت روحي‏ما به سرعت تغيير مي‏کند، و ما چاره‏اي جز دفاع از آبروي آن‏انسان و تکذيب شنيده‏هاي خود نخواهيم داشت. براي نمونه، از سرگذشت‏حضرت کاظم (ع) و زندانبان او حکايتي‏بشنويم. روزي که امام (ع) را به زندان بردند، زندان‏باني برايشان‏گماشتند تا مراقب حضرت و اوضاع زندان باشد. اين شخص نسبت‏به‏امام (ع) بسيار جسور بود و در آزار و اذيت، سعي بليغ مي‏کرد.روزها گذشت و زندان‏بان جز عبادت و نيک رفتاري امام (ع) چيزي‏مشاهده نکرد، دانست که آن چه در باره امام (ع) شنيده و نسبت‏هاي‏زشت و ناروايي که به ايشان داده‏اند، يکسره دروغ و بي‏اساس‏است. پس از کار خود کناره گرفت. اين اندک ثمره‏اي بود که بر زهد و عبادت بي‏پرده امام کاظم (ع)مترتب گشت، تا برسد به نتيجه برتر و مقصود اصلي ايشان. پيش ازاو، امام سجاد (ع) عينا، همين روش را در باره عبادت خود، پي‏گرفته بود. عبادت روشمند امام (ع) با آن شکل خاص، مردم را برآن مي‏داشت که او را بزرگ بدارند، قدرش را بدانند و با او هم‏دردي و هم فکري کنند. امام (ع) اين گونه، قلب بسياري از مردم وشيعيان را صاحب شده بود. حالت تعبد، به عنوان يک صفت‏بارز در امام، نظر مردم را جلب‏کرده بود و در نگاه آن‏ها امام شخصي بود، زاهد، روي گردان ازمتاع دنيا و لذات آن، که هم خود را به عبادت و تضرع صرف‏مي‏کرد. در آن زمان، فرد ديگري را نمي‏شد سراغ گرفت که مانندامام سجاد (ع) عمل کند و سخن بگويد. مردم اين را مي‏دانستند واحترام و تکريمشان، رنگ تقديس به خود مي‏گرفت و با گذشت روزها،ماه‏ها و سال‏ها، افزون هم مي‏شد. امام (ع) منحصر به فرد بود.مدام ذکر خدا مي‏گفت و پيوسته مي‏گريست. چنان از قيامت‏بيم‏داشت، گويي آن را پيش روي خود مي‏بيند. سلوک عبادي حضرت، همواره با پديده‏هاي ديگري چون انفاق،دستگيري از بيچارگان، انجام اعمال نيک و دوستي با مردم، توام‏بود. اهل مدينه، به فضل و برتري امام (ع) بر ديگران معترف‏بودند و او را بر بسياري از اطرافيانش که گاه مانند او عمل‏مي‏کردند و از بزرگان بني هاشم بودند، ترجيح مي‏دادند. در روايت است که شخصي به سعيد بن مسيب گفت: «با تقوي‏تر ازفلاني نديدم.» سعيد گفت: «آيا، تا به حال علي بن حسين راديده‏اي؟» گفت: «نه.» گفت: «کسي را نديدم که از اوپرهيزگارتر و عابدتر باشد.» زهري، همصدا با بزرگان عصر خود،گفته است: «در ميان بني هاشم، کسي را برتر از علي بن حسين (ع)نيافتم.» اين سخن هم از اوست که: «کسي از اهل اين خاندان رانمي‏شناسم که شايسته‏تر از علي بن حسين (ع) باشد.» «حرب صحاف‏»از سعيد، غلام حسن بن صالح نقل کرده است که گفت:«کسي را سراغ نداشتم که در ترس از خدا به مقام حسن بن صالح‏رسيده باشد، تا اين که به مدينه رفتم و با علي بن حسين (ع) آشناشدم.او آن چنان از خوف خدا و آتش دوزخ بيمناک بود که گويي جهنم راتجربه کرده و چشيده است.» خلاصه سخن اين که تعبد، آنگونه که درزندگي امام (ع) چهره نمود، به بار نشست، رهبري و زعامت‏حضرت راپايدار ساخت و امامت و قدسي بودن او را، به همگان ثابت نمود. ادامه دارد

اين مقاله، ترجمه يک فصل از اين کتاب است: الامام السجاد،(محاوله لاکتشاف دور الامام الرابع في الامة من خلال تشخيص‏المرحلة و الاهداف و الوسائل التي کان يعتمد عليها في قيادة‏المسيرة الاسلامية المظفرة)، حسين باقر، شماره 9 از سلسله‏«کتاب قضايا الاسلامية معاصرة‏» حسين باقر از شاگردان شهيد صدرمي‏باشد که در باره زندگاني امام سجاد (ع) فعاليت‏هاي فکري و قلمي‏بسيار جالبي کرده است.


موضوعات: عمومی
   سه شنبه 6 تیر 13911 نظر »

امام سجاد عليه السلام و عبادت (1)
حسين باقر

ترجمه محمد مهدي رضايي
در بررسي اساسي‏ترين مظاهر زندگي امام سجاد (ع) به مواردي چون:ترک دنيا، کثرت عبادت، زهد نسبت‏به مال دنيا و خوشي‏هاي آن‏خواهيم رسيد. ما از اين مظاهر به «تعبد» و روي گرداني ازدنيا، تعبير مي‏کنيم. «تعبد» در حيات پربرکت امام (ع) به گونه‏اي است که محتاج دليل‏و نص تاريخي نيست. همين کافي است که بدانيم آن حضرت را «زين‏العابدين‏» و «سجاد» لقب دادند. در نظر علماي غير شيعي،امام سجاد (ع) عابدترين و زاهدترين فرد خود زمانه است که مانندخورشيدي بر تارک انسانيت مي‏درخشد و تاريخ او را در اعلا مرتبه‏مي‏ستايد. براي معرفي عبادت امام (ع) به صورت زنده و شناساندن کيفيت ومقدار آن و بررسي حالاتي مانند ترس از خدا، زهد و موعظه که ازلوازم عبادت امام بشمار مي‏آيد، برخي از روايات را که متضمن‏اين معنايند، يادآور مي‏شويم: 1) از يکي از کنيزان امام (ع)،در باره عبادت آن جناب، سؤال کردند، او گفت: «آيا مختصر بگويم‏يا تفصيل بدهم‏» گفتند: «مختصر بگو» گفت: «هرگاه براي ايشان غذا مي‏بردم يا مي‏رفتم‏که رختخواب‏شان را پهن کنم، در حال نماز و عبادت مي‏ديدمشان.هر روز و شب هزار رکعت نماز مي‏خواند.پيشاني حضرت از زيادي سجده پينه بسته بود و مانند پوست زانوي‏شتر شده بود.» 2) امام باقر -عليه السلام- عبادت پدر بزرگوارشان را چنين‏توصيف مي‏کند: «پدرم شب‏ها آن قدر نماز مي‏خواند که هنگام رفتن‏به رختخواب، از ناتواني بر روي زمين خود را مي‏کشاند.» رواياتي هم کيفيت عبادت امام -عليه السلام- را شرح داده‏اند:گفته‏اند: امام (ع) در حال نماز، مانند چوب خشکي بي‏حرکت‏مي‏ايستاد، مگر اين‏که باد لباس‏هاي ايشان را به حرکت درمي‏آورد. چون به نماز قامت مي‏بست، رنگ چهره‏اش متغير مي‏شد و در حال‏سجده، آن قدر مي‏ماند که عرق از سر و روي مبارکش جاري مي‏شد.هنگام وضو گرفتن، از خوف خدا، رنگش مي‏پريد و اين چنين خود رابراي ديدار پروردگار آماده مي‏ساخت. بعضي از دوست‏داران امام، با ديدن آن همه عبادت و سخت‏گيري حضرت‏در تضرع و مناجات، خوف بر آنان را برمي‏داشت و از امام تقاضامي‏کردند که از عبادت خود کم کند و اندکي مراعات حال خود رابنمايد. دخترش فاطمه، روزي به صحابي جليل القدر، جابر بن‏عبد الله انصاري، گفت که هر طور شده امام (ع) را قانع سازد ازعبادتش بکاهد، تا خداي ناکرده صدمه‏اي به ايشان نرسد و به‏مريضي گرفتار نيايد. زيرا او تنها فرزند به جا مانده حسين (ع)و تنها حجت‏خدا، بر روي زمين است. کيفيت عبادت امام، اختيار از کف حاضران مي‏ربود و دل آن‏ها رامي‏سوزاند. آن‏ها مي‏گريستند و مي‏ترسيدند که ضعف و ناتواني، که‏بي‏سابقه نبود، کار دست امام بدهد. مي‏گويد، روزي امام باقر (ع)نزد پدر رفت و او را در نماز، به حالتي عجيب مشاهده کرد.حالتي که کسي را ياراي رسيدن به مرتبه آن نبود. رخسار امام (ع)از شدت شب‏زنده‏داري زرد شده بود و چشمانش از گريه بسيار سرخ.در اثر سجده‏هاي طولاني، پيشاني مبارکش پينه بسته بود و بيني‏ايشان زخم شده بود و ساق پاها به کلي از کار افتاده بود. امام‏باقر (ع) گويند: وقتي پدرم را بدين حالت ديدم، نتوانستم تحمل‏کنم و گريستم. همه کساني که در باره امام سجاد (ع) کتابي نگاشته‏اند و اين حالات‏را متعرض شده‏اند، کمتر به تفسيري روشن و دقيق دراين باره دست‏زده‏اند. توضيح نداده‏اند که چرا در زندگي ائمه ديگر، عبادت رابدين صورت مشاهده نمي‏کنيم. البته اين نويسندگان بي‏ميل نيستندکه عبادت را به گونه‏اي که در زندگي امام سجاد (ع) بروز يافته،دليل برتري ايشان بدانند و کثرت تضرع و شب‏زنده‏داري آن حضرت‏را، گواه عظمت مرتبه و امامت‏به شمار آرند. بسنده کردن به اين گونه تفاسير نارس و عقيم، نشان از درک ناقصي‏دارد که با شان و منزلت، و شخصيت امام (ع) سازگار نيست. عبادت‏را صرفا يک فضيلت و ارزش قلمداد کردن، يعني بررسي حيات وشخصيت ائمه -عليهم السلام- به صورتي غير دقيق و غير شيعي ورسيدن به فهمي نادرست و غير واقعي. اما معرفت‏شيعي که مبتني بر اصول اعتقادي ماست، مجال‏گسترده‏تري را براي بررسي نقش ائمه -عليهم السلام- و پي‏گيري‏هدف‏هاي مشترک ايشان و بحث در وسايلي که براي رسيدن به اين‏اهداف به کار گرفته‏اند، پيش روي ما مي‏گذارد. اين که چنين پديده‏اي را بدين کيفيت در طول حيات ائمه پيش و بعداز امام سجاد (ع) نمي‏بينيم، ما را به اين نتيجه مي‏رساند که‏عبادت آن گونه امام، حرکتي اصولي و وسيله‏اي کارآمد بود، تا درپرتو آن، اهداف بزرگي را که بر عهده داشت، تحقق ببخشد. نه‏امام حسن (ع) و نه امام صادق (ع) هيچ کدام، آن‏گونه که امام‏سجاد (ع) به عبادت مي‏پرداخت، نپرداختند، و حال آن‏که همه امامان-عليهم السلام- در رتبه و شان، برابر و يکسان بوده‏اند. کدام اوضاع و احوال، امام سجاد (ع) را به اتخاذ چنين رويه‏اي مجبورمي‏ساخت و اهدافي که اين رويه متضمن تحقق بخشيدن بدان‏ها بود،کدام است؟ براي اين که خواننده بتواند ما را در فهم هر چه بهتر اين پديده‏همراهي کند و از ابعاد و مفاهيم و مضاميني که در آن پديده‏هست، آگاهي يابد، ناچاريم که آن را از ديدگاه‏هاي مختلف بررسي‏کنيم و به همان نظرگاه معمول و واحد اکتفا نکنيم، زيرا به درک‏ناقص و نااستوار ما از جاي گاه حقيقي پديده عبادت در حيات‏طيبه امام سجاد (ع) خواهد انجاميد.

1. بررسي حالت تعبد همگام با مظاهر انساني ديگر
تعبد، تنها جنبه قابل بررسي زندگي امام سجاد (ع) نيست. جنبه‏هاي‏ارزشمندي چون، آزاد کردن بردگان، بخشش و انفاق نيز در کنارتعبد وجود داشتند. در بحث از زندگي امام (ع)، بايد اين جنبه‏هارا کنار هم گذارد و از زاويه‏اي واحد بدان‏ها نگريست. اين روش،ما را به لمس زيبايي تناسب بين آن‏ها و درک ضرورت ارتباطشان بايکديگر مي‏رساند و فهم دقيق جوانب قدرت و تاثيرگذاري اين‏پديده‏ها را در فربهي و تکامل شخصيت، به ما ارزاني مي‏کند. آن‏وقت است که به چگونگي به کارگيري اين ابزار توسط امام (ع) وشيوه جمع کردن بين آن‏ها، به عنوان يک صفت واحد پي خواهيم‏برد. در بررسي مشترک اين پديده‏ها، به خاطر وحدت انگيزه و هدف،نقش هر يک از اين پديده‏ها در تحقق بخشيدن به هدف‏هاي جزيي مختص‏به خود، انکارناپذير است، اما مجموع اين اهداف جزيي است که‏هدف عام و گسترده امام (ع) را شکل مي‏دهد و متبلور مي‏سازد.

2. بررسي حالت تعبد از رهگذر توجه به اوضاع و احوال زمان‏امام (ع)
اوضاع سياسي زمان امام سجاد (ع) مختص آن حضرت بود و با اوضاع‏سياسي روزگار ائمه ديگر، تفاوت داشت.امام (ع) فرزند يک انقلابي بود که بر ضد حکومت اموي قيام کرده‏بود و در راه تصحيح افکار انحرافي آن زمان، شهادت را برگزيده‏بود. سرزمين‏هاي اسلامي، در زمان امام (ع)، خاصه در دوره اول امامت،در تب تند اضطراب، هرج و مرج و ناامني مي‏سوخت. دولت اموي درحال نابودي و فروپاشي بود و دولت زبيري در حال شکل‏گيري وسامان يافتن. البته دوره دوم امامت‏حضرت (ع) بهتر از دوره اول‏نبود. جامعه اسلامي در چنگال کابوس وحشتناک و خفه‏کننده، و ظلم فاجعه‏آفريني‏گرفتار شده بود که علم آن را عبد الملک و واليان قسي‏القلب او يعني حجاج، خالد قسري و بشير بن مروان بر دوش‏مي‏کشيدند. هم‏چنين آن دوران، دوران تحولات اجتماعي بود که در پي‏فتوحات گسترده مسلمانان پديد آمد; فتوحاتي که حکام را، بي‏آن‏که‏به مخاطرات کشور گشايي و آميخته شدن مسلمين با کفار بينديشند،به غنائم و خوشي‏هاي فتح سرگرم مي‏کرد. در آن دوران، هم‏چنين سردمداران فکري و شخصيت‏هاي ديني، پا به‏عرصه اجتماع گذاردند و مردم را به تبعيت از خويش فراخواندند;کاري که در دوران زندگي امام حسن و امام حسين -عليهما السلام‏هيچ کسي جرات انجام آن را نداشت. در کنار همه اين امور، اعمال تبليغاتي امويان، ضد اهل بيت وبني‏هاشم، هم‏چنين کوشش حکومت در مسخ کردن چهره نوراني فرزندان‏رسول (ص)، کم کم به ثمر نشست و در دل مردم رسوخ نمود. در اين‏زمان بود که کار تحريف آغاز گشت و دستگاه اموي با خريدن‏فحاشان و اجير کردن راويان دروغ‏گو، به نيرنگ‏بازي و دسيسه بامسلمانان پرداخت. همه اين امور بود که دست‏به دست هم داد و چهره واقعي دوران‏حيات امام (ع) را شکل بخشيد، لذا در بررسي پديده تعبد ناچاريم‏اسباب، اهداف و نتايج آن را مورد توجه و دقت قرار دهيم.

3. بررسي پديده تعبد، با توجه به نقش امام (ع) و عمل هر يک ازائمه -عليهم السلام- در هر مرحله
نقش و عملکرد امام سجاد (ع) نشان‏دهنده نوعي انعطاف در سيره وعمل ائمه (ع) بود. دوره ائمه پيش از ايشان دوره جنگ سياسي ومطالبه حکومت‏بود، اما دوره دوم; يعني دوره امام سجاد (ع) وبعد از او، دوره رهبري فکري و جدال بر محور اين موضوع بود.حيات حضرت در ابتداي اين دوره، ظهور يافت و طبيعتا پديده‏ها وتجليات جديد و رفتار هم شان آن را طلب مي‏کرد. رنگ و کيفيت‏اين پديده‏ها به فهم شيعه آن زمان، مقدار آگاهي و سطح فرهنگ‏آن‏ها و نوع ارتباطشان با هم بستگي داشت، چرا که شيعه،مجموعه‏اي بود از تمايلات عاطفي و جمعيتي که داراي اصول و مباني‏است. وظيفه ماست که به بررسي اهداف واقعي و برنامه‏هاي تبليغي امام‏بپردازيم:اهدافي چون: پاسداري از احکام اسلام و تبعيت امت از آن احکام،روشنگري مسلمانان، پروردن علما و به وجود آوردن يک شخصيت‏نمونه و کامل. هم‏چنين بايد به مقدار عنايت مردم و شيعيان به‏امام -عليه السلام- براي به عهده گرفتن رهبري و ادامه رهبري، توجه‏داشته باشيم. در اين مجال به بررسي پديده تعبد در زندگي امام‏زين العابدين -عليه السلام- مي‏پردازيم تا به تفسيري درست و روشن ازآن و انگيزه‏هايي که امام را به انتخاب اين روش، واداشت، برسيم.


موضوعات: عمومی
   دوشنبه 5 تیر 13912 نظر »


▲ ميلاد فرزند شجاعت

سالها از شهادت جانگداز دختر پيامبر، حضرت زهرا ميگذشت. حضرت علي(ع) پس از فاطمه با امامه (دختر زادة پيامبر اکرم) ازدواج کرده بود. امّا با گذشت بيش از ده سال از آن داغ جانسوز، هنوز هم غم فراق زهرا در دل علي(ع) بود.

براي خاندان پيامبر، سرنوشتي شگفت رقم زده شده بود. بني هاشم، در اوج عزّت و بزرگواري، مظلومانه مي‏زيستند. وقتي علي(ع) به فکر گرفتن همسر ديگري بود، عاشورا در برابر ديدگانش بود. برادرش «عقيل » را که در علم نسب‏ شناسي وارد بود و قبايل و تيره‏ هاي گوناگون و خصلتها و خصوصيّتهاي اخلاقي و روحي آنان را خوب مي‏شناخت طلبيد. از عقيل خواست که: برايم همسري پيدا کن شايسته و از قبيله ‏اي که اجدادش از شجاعان و دلير مردان باشند تا بانويي اين چنين، برايم فرزندي آورد شجاع و تکسوار و رشيد.(2)

پس از مدّتي، عقيل زني از طايفة کلاب را خدمت اميرالمؤمنين(ع) معرفي کرد که آن ويژگي ها را داشت. نامش «فاطمه»، دختر حزام بن خالد بود و نياکانش همه از دليرمردان بودند. از طرف مادر نيز داراي نجابت خانوادگي و اصالت و عظمت بود. او را فاطمة کلابيّه مي گفتند و بعدها به «امّ‏ البنين» شهرت يافت، يعني مادرِ پسران، چهار پسري که به ‏دنيا آورد و عبّاس يکي از آنان بود.

عقيل براي خواستگاري او نزد پدرش رفت. وي از اين موضوع استقبال کرد و با کمال افتخار، پاسخ آري گفت. حضرت علي(ع) با آن زن شريف ازدواج کرد. فاطمة کلابيّه سراسر نجابت و پاکي و خلوص بود. در آغاز ازدواج، وقتي وارد خانة علي(ع) شد، حسن و حسين (عليهماالسلام) بيمار بودند. او آنان را پرستاري کرد و ملاطفت بسيار به آنان نشان داد(3).

گويند: وقتي او را فاطمه صدا کردند گفت: مرا فاطمه خطاب نکنيد تا ياد غمهاي مادرتان فاطمه زنده نشود، مرا خادم خود بدانيد.

ثمرة ازدواج حضرت علي با او، چهار پسر رشيد بود به نامهاي: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، که هر چهار تن سالها بعد در حادثة کربلا به شهادت رسيدند. عباس، قهرماني که در اين بخش از او و خوبي‏ها و فضيلتهايش سخن ميگوييم، نخستين ثمرة اين ازدواج پر برکت و بزرگترين پسر امّ البنين بود.

فاطمة کلابيه (امّ البنين) زني داراي فضل و کمال و محبّت به خاندان پيامبر بود و براي اين دودمانِ پاک، احترام ويژه ‏اي قائل بود. اين محبت و مودّت و احترام، عمل به فرمان قرآن بود که اجر رسالت پيامبر را «مودّت اهل بيت» دانسته است(4). او براي حسن، حسين، زينب و امّ کلثوم، يادگاران عزيز حضرت زهرا (س)، مادري مي‏کرد و خود را خدمتکار آنان مي‏دانست. وفايش نيز به اميرالمؤمنين (ع) شديد بود. پس از شهادت علي(ع) به احترام آن حضرت و براي حفظ حرمت او، شوهر ديگري اختيار نکرد، با آن که مدّتي نسبتاً طولاني (بيش از بيست سال) پس از آن حضرت زنده بود.(5)

ايمان والاي امّ البنين و محبتش به فرزندان رسول خدا چنان بود که آنان را بيشتر از فرزندان خود، دوست مي‏داشت. وقتي حادثة کربلا پيش آمد، پيگير خبرهايي بود که از کوفه و کربلا مي‏رسيد. هرکس خبر از شهادت فرزندانش مي‏داد، او ابتدا از حال حسين(ع) جويا مي‏شد و برايش مهمتر بود.

عبّاس بن علي(ع) فرزند چنين بانوي حق شناس و بامعرفتي بود و پدري چون علي بن ابي طالب(ع) داشت و دست تقدير نيز براي او آينده ‏اي آميخته به عطر وفا و گوهر ايمان و پاکي رقم زده بود.

ولادت نخستين فرزند امّ البنين، در روز چهارم شعبان سال 26 هجري در مدينه بود.(6) تولّد عباس، خانة علي و دل مولا را روشن و سرشار از اميد ساخت، چون حضرت مي‏ديدند در کربلايي که در پيش است، اين فرزند، پرچمدار و جان نثار آن فرزندش خواهد بود وعباسِ علي، فداي حسينِ فاطمه خواهد گشت.

وقتي به دنيا آمد حضرت علي(ع) در گوش او اذان و اقامه گفت، نام خدا و رسول را بر گوش او خواند و او را با توحيد و رسالت و دين، پيوند داد و نام او را عباس نهاد(7). در روز هفتم تولّدش طبق رسم و سنّت اسلامي گوسفندي را به عنوانِ عقيقه ذبح کردند و گوشت آن را به فقرا صدقه دادند(8).

آن حضرت، گاهي قنداقة عبّاس خردسال را در آغوش ميگرفت و آستينِ دستهاي کوچک او را بالا مي‏زد و بر بازوان او بوسه مي‏زد و اشک مي‏ريخت. روزي مادرش امّ البنين که شاهد اين صحنه بود، سبب گرية امام را پرسيد. حضرت فرمود: اين دستها در راه کمک و نصرت برادرش حسين، قطع خواهد شد؛ گريهء من براي آن روز است(9).

با تولّد عبّاس، خانة علي(ع) آميخته ‏اي از غم و شادي شد: شادي براي اين مولود خجسته، و غم و اشک براي آينده‏ اي که براي اين فرزند و دستان او در کربلا خواهد بود.

عبّاس در خانة علي(ع) و در دامان مادرِ با ايمان و وفادارش و در کنار حسن و حسين (عليهماالسلام) رشد کرد و از اين دودمان پاک و عترتِ رسول، درسهاي بزرگ انسانيت و صداقت و اخلاق را فرا گرفت.

تربيت خاصّ امام علي(ع) بي‏ شک، در شکل دادن به شخصيت فکري و روحي بارز و برجستهء اين نوجوان، سهم عمده‏ اي داشت و درک بالاي او ريشه در همين تربيتهاي والا داشت.

روزي حضرت امير(ع) عبّاسِ خردسال را در کنار خود نشانده بود، حضرت زينب (س) هم حضور داشت. امام به اين کودک عزيز گفت: بگو يک. عبّاس گفت: يک. فرمود: بگو دو. عباس از گفتن خودداري کرد و گفت: شرم مي‏کنم با زباني که خدا را به يگانگي خوانده ‏ام دو بگويم. حضرت از معرفت اين فرزند خشنود شد و پيشاني عبّاس را بوسيد(10).

استعداد ذاتي و تربيت خانوادگي او سبب شد که در کمالات اخلاقي و معنوي، پا به پاي رشد جسمي و نيرومندي عضلاني، پيش برود و جواني کامل، ممتاز و شايسته گردد. نه‏ تنها در قامت رشيد بود، بلکه در خِرد، برتر و درجلوه‏ هاي انساني هم رشيد بود. او مي‏دانست که براي چه روزي عظيم، ذخيره شده است تا در ياري حجّت خدا جان نثاري کند. او براي عاشورا به دنيا آمده بود.

اين حقيقت، موردتوجّه علي(ع) بود، آنگاه که مي‏خواست با امّ البنين ازدواج کند. وقتي هم که حضرت امير در بستر شهادت افتاده بود، اين «راز خون» را به ياد عبّاس آورد و در گوش او زمزمه کرد.

شب 21 رمضان سال 41 هجري بود. علي(ع) در آخرين ساعات عمر خويش،عبّاس را به آغوش گرفت و به سينه چسبانيد و به اين نوجوان دلسوخته، که شاهد خاموش شدن شمع وجود علي بود، فرمود: پسرم، به زودي در روز عاشورا، چشمانم به وسيلة تو روشن ميگردد؛ پسرم، هرگاه روز عاشورا فرا رسيد و بر شريعة فرات وارد شدي، مبادا آب بنوشي در حالي که برادرت حسين(ع) تشنه است.(11)

اين نخستين درس عاشورا بود که در شب شهادت علي(ع) آموخت و تا عاشورا پيوسته در گوش داشت.

شايد در همان لحظات آخر عمر علي(ع) که فرزندانش دور بستر او حلقه زده بودند و نگران آينده بودند، حضرت به فراخور هر يک، توصيه‏ هايي داشته است. بعيد نيست که دست عبّاس را در دست حسين(ع) گذاشته باشد و عبّاس را سفارش کرده باشد که: عباسم، جان تو و جان حسينم در کربلا! مبادا از او جدا شوي و تنهايش گذاري!

عبّاس، نجابت و شرافت خانوادگي داشت و از نفسهاي پاک و عنايتهاي ويژة علي(ع) و مادرش امّ البنين برخوردار شده بود. امّ البنين هم نجابت و معرفت و محبّت به خاندان پيامبر را يکجا داشت و در ولا و دوستي آنان، مخلص و شيفته بود. از آن سو نزد اهل بيت هم وجهه و موقعيّت ممتاز و مورد احترامي داشت. اين که زينب کبري پس از عاشورا و بازگشت به مدينه به خانة او رفت و شهادت عبّاس و برادرانش را به اين مادرِ داغدار تسليت گفت(12) و پيوسته به خانة او رفت و آمد مي‏کرد و شريک غمهايش بود، نشانِ احترام و جايگاه شايستة او در نظر اهل‏بيت بود


موضوعات: عمومی
   شنبه 3 تیر 13911 نظر »

- محبت مکنون

از جمله احاديث نبوي که در واقع بيانگر تأثير پذيري معنوي مردم از وجود مبارک سيدالشهداء (ع) مي‏باشد، حديثي است که فرمود:

«ان للحسين محبة مکنونة في قلوب المؤمنين ». 3

در کانون دلهاي مؤمنين ، محبتي نهفته و ويژه نسبت به حسين وجود دارد.

کيست که نام حسين (ع) را بشنود و فردي از افراد بشر يا تني از اولاد انسان باشد و حالت انقلاب و انکسار و دلباختگي براي او فراهم نشود؟ محبت حسين (ع) دلها را به التهاب در آورده و جگرها را گداخته و مذاب مي‏سازد، و شورش دل و آتش درون را به ريزش قطرات اشک از ديدگان ، آشکارا و عيان مي‏کند.

در کجاي دنيا ديده مي شود که شيعه و دوستدار حسين در آنجا باشد و اقامه عزاي حسيني نکند . کيست که پس از دادن عزيزترين محبوب و مطلوب خود به اندک فاصله و مختصر وقت و گذشتن کمتر زماني، آن مصيبت را فراموش نکند؛ جز مصيبت حسين (ع) که با اين همه طول زمان و گذشتن قرنها، روز به روز اين مصيبت تازه‏تر و شور و شراره‏اش بيشتر و بلندتر مي‏گردد. آيا نه اين، جذبه عشق و علاقه و تأثير محبت و فرط دلبستگي و دلباختگي علاقه‏مندان نسبت به آن امام محبوب است؟

و اي بسا ، نامحرمان در برابر عظمت و جلالت حسيني تسليم شده و به تواضع و تکريم در مقابل نام مبارک حسين و جلال و مقام او قد خويش به تعظيم و تسليم خم نموده و به دين و آيين حسيني گراييده و از اکسير محبت او مس خود را طلاي ناب و زر خالص مي‏گردانند.

براستي، سنت الهي چنين بوده که محبت امامي که مسير تاريخ را عوض کرده و دين الهي را نجات مي بخشد به گونه‏اي خاص در دل و جان مسلمين و مؤمنين قرار گيرد، حتي کساني که مقابل حسين (ع) قرار گرفتند به قول فرزدق : «دلهايشان با او بود، اگر چه بر اثر دنيا پرستي شمشيرهايشان بر روي او کشيده شد» . چه رسد به مؤمنيني که عشق و محبت او با گل آنان سرشته شده است .

حتي محبت حسين (ع) در دل و جان رسول اکرم (ص) نيز ريشه دوانيده بود، به طوري که مي فرمود: «هر گاه که به فرزندم حسين مي‏نگرم ، گرسنگي و اندوه از وجودم رخت بر مي‏بندد» .4 و نيز مي فرمود: «بار خدايا ، من حسين را دوست دارم و آنان که دوستدار او هستند نيز دوست دارم ». 5

راه حسين (ع) راه دل است، و هرگاه عاشقي به دل توجه کند او را پيدا مي‏کند . لذا در برخي روايات وارد است که : «قبر او در دلهاي دوستداران اوست».


سلام از دور و از نزديک بهر او بود يکسان‏

بلي قبر شريف او دل اهل يقين باشد

آري، دل مؤمن جايگاه تابش نور پر فروغ و احياگر حسين است . و هرگاه عشق و محبت فراتر از آفاق ظاهري و مادي باشد ، رنگ ابديت به خود مي‏گيرد، زيرا پيوند اين محبت در حريم حب خدا بوده است و بقاي آن به بقاي فيض ذات سرمدي، جاودانه است ، که گفته‏اند:

اين محبت راز محبتها جداست

حب محبوب خدا حب خداست.


شاهي که نه سپهر از او برقرار شد


ماهي که مهر و ماه از او کسب نور کرد


موضوعات: عمومی
   پنجشنبه 1 تیر 1391نظر دهید »

1 ... 44 45 46 ...47 ... 49 ...51 ...52 53 54 ... 60