نمونه هايي ازفضائل وسيره فردي امام حسين (ع)
احسان به قدر معرفت و بينش
روزي يک نفر از اعراب بيابان محضر حضرت حسين (ع) آمد و گفت: يابن رسول الله به يک خونبهاي کامل ضامن شده و از پرداخت آن عاجز شدهام، پيش خود گفتم: بروم مشکل خود را پيش بزرگوارترين مردم مطرح کنم و از او کمک بطلبم و از اهل بيت رسول الله، اصيلتر و بزرگوارتر نيافتم، لذا مشکل خودم را محضر شما آوردهام.
امام (ع) فرمود: اي برادر عرب سه مسأله از تو خواهم پرسيد اگر از يکي جواب بدهي يک سوم مال را به تو خواهم داد و اگر از دو مسأله جواب دادي دو سوم مال و در صورت جواب به هر سه مسأله، همه خونبها را به تو خواهم داد.
اعرابي گفت: يابن رسول الله (ص) آيا مثل تو از مثل من ميپرسد حال آنکه تو از اهل علم و شرف هستي؟ امام (ع) فرمود: بلي از جدم رسول خدا (ص) شنيدم، ميفرمود: «المعروف بقدر المعرفة» احسان به اندازه معرفت بايد باشد.
اعرابي گفت: حالا که اين طور است بپرسيد اگر توانستم جواب ميدهم وگرنه از شما ميآموزم و لاقوة الا بالله.
امام (ع) فرمود: «أَيّ الاعمالِ أفضل؟»کدام عمل از همه اعمال افضل است؟ اعرابي جواب داد: «الايمان بالله» ايمان به خدا، امام فرمود: «فما النجاة من المهلکة؟»نجات از هلاکت کدام است؟ جواب داد: «الثقة بالله» اعتماد به خدا.
امام (ع) فرمود: کدام چيز مرد را زينت ميدهد؟ «فما يزيّن الرجل» گفت: علم که توأم با حلم باشد.
فرمود: اگر آن نباشد کدام چيز زينت است؟
گفت: مال که توأم با مروت و مردانگي باشد.
فرمود: اگر آن هم نباشد، کدام چيز زينت مرد است؟
جواب داد: فقر توأم با صبر و خويشتن داري.
فرمود: اگر آن هم نباشد، ديگر چه چيز زينت انسان است ؟
جواب داد: صاعقهاي که از آسمان بيافتد و او را بسوزاند، که او به اين صاعقه اهل است .
حضرت خنديد و کيسهاي به اعرابي داد که هزار دينار در آن بود، و انگشتر مبارکش را نيز به او داد که نگين آن به دويست درهم ميارزيد، فرمود: دينارها را به طلبکاران خود بده، انگشتر را نيز صرف مخارج خودت بکن. اعرابي آنها را گرفت و اين آيه را خواند: «الله اعلم حيث يجعل رسالته» 1
دست بخشش گر
يک نفر عرب بياباني داخل مدينه شد و گفت: بزرگوارترين کس در اين شهر کيست؟ او را به امام حسين صلوات الله عليه دلالت کردند، عرب داخل مسجد شد، ديد ابا عبدالله (ع) نماز ميخواند، او در مقابل حضرت ايستاد و چنين گفت:
لم يَخِب الان من رجاک و من
حرّک من دون بابک الحلقة
انت جواٌد و انت معتمدٌ
ابوک قد کان قاتل الفسقة
لو لاالذي کان من اوائلکم
کانت علينا الجحيم منطبقةً
هر که امروز تو را اميد دارد و حلقه در تو را حرکت دهد، نااميد نميشود، تو اهل بخشش و اهل اعتمادي، پدرت علي (ع) قاتل فاسقان بود اگر دين اسلام توسط گذشتگان شما عرضه نميشد، جهنم ما را احاطه ميکرد.
امام (ع) با شنيدن اشعار او دانست که انتظار کمک و مساعدت دارد، لذا به قنبر فرمودند: از مال حجاز چيزي مانده است؟ گفت: چهارهزار دينار مانده، فرمود: آنها را بياور کسي که از ما سزاوارتر است آمده است آنگاه دو تا برد (لباس) خود را بيرون آورد، پولها را در آن پيچيد و از لاي دو آنها را بيرون آورد و به اعرابي داد، زيرا که از او شرم ميکرد و چنين فرمود:
خذها فاني اليک معتذر
و اعلم باني عليک ذو شفقة
لو کان في سيرنا الغداة عصاً
امست سمانا عليک مندفقةً
لکن ربب الزمان ذو غِيَر
والکف مني قليلة النفقة
بگير اين پولها را، من از تو اعتذار ميکنم، بدان که من به تو دلسوز و مهربانم، اگر در زندگي امروز، عصاي حکومت در دست ما بود، آسمان بخشش ما بر تو بسيار ميباريد، ليکن حوادث روزگار کارها را عوض ميکند، دست من از احسان کوتاه است .
اعرابي پولها را گرفت و گريست، امام فرمود: گويا عطاي ما را کم حساب کردي؟ گفت: نه، علت گريهام آنست که چگونه مرگ اين بخششگر را از بين خواهد برد.2
در خانه فقراء
عبدالرحمن خزاعي نقل ميکند روز عاشورا در پشت جناره پاک امام حسين (ع) زخمي ديده شد که زخم سلاح نبود، از امام زينالعابدين (ع) از علت آن پرسيدند، فرمود: «هذا مما کان يحمل الجراب علي ظهره الي منازل الارامل و اليتامي و المساکين» 3
يعني اين زخم اثر انبانهاست که پدرم صلوات الله عليه بر دوش ميگرفت و به خانه بيوه زنان، يتيمان و فقرا، طعام ميبرد، آري انسانها کامل و برگزيدگان خدا چنين بودهاند.
سيد علي اکبر قريشي
——————————————————————————–
پي نوشتها:
1- ناگفته نماند: شيخ مفيد در ارشاد امام سجاد (ع) را علي اکبر فرموده و علي بن الحسين (علي اکبر مشهور) را که در کربلا شهيد شد علي بن الحسين الاصغر گفته است، مرحوم سيد محسن امين صاحب اعيان الشيعه براي آن حضرت شش پسر و سه دختر گفته است و نيز گويد: مشهور آن است که: شهيد کربلا علي اکبر بود. و امام سجاد (ع) علي اصغر، سيره ائمه ج 3 ص 49.
2- بحار ج 44 ص 196.
3- مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص .66 بحار ج 44 ص 190.
4- بحار ج 44 ص 190.
سخنان حکمت آميز رسول خدا( ص )1ـ فضيلت دانش طلبي.
مـن سلک طريقا يطلب فيه علما سلک الله به طريقا الـي الجنه … و فضل العالـم علـي العابـد کفضل القمـر علـي سـائر النجـوم اليله البـدر.
(1) هرکه راهي رود که در آن دانشـي جـويد , خداوند او را به راهي که به سـوي بهشت است ببرد , و برتري عالـم بر عابـد ماننـد برتـري ماه در شب چهارده بـر ديگـرستارگان است .
ستارگان است .
2ـ دين يابي ايرانيان.
لو کان الديـن عند الثريا لذهب به رجل من فارس ـ او قال ـ مـن ابناء فارس حتي يتناوله ,(2) اگـر دين به ستاره ثـريا رسـد , هـر آينه مـردي از سـرزمين پارس ـ يا ايـن که فـرمـوده از فـرزنـدان فـارس ـ به آن دست خـواهنـد يـازيــد.
3ـ ايمان خواهي ايرانيان.
اذا نزلت عليه (ص ) سـوره الجمعه فلما قرا: و آخريـن منهم لما يلحقوا بـهم .
(3) قال رجل مـن هولاء يا رسول الله ؟ فلم يراجعه النبي (ص ) حتي سئله مره او مرتين او ثلاثا.
قال و فينا سلمان الفارسـي قال فـوصع النبـي يده علي سلمان ثـم قال : لـو کـان الايمـان عنـد الثـريـا لنـا له رجـال مـن هـولاء.
(4) وقتـي که سـوره جمعه بر پيامبـر اکرم (ص ) نازل گرديـد و آن حضرت آيه و آخريـن منهم لمايلحقـوا بهم را خـوانـد.
مردي گفت : اي پيامبـر خـدا مراد ايـن آيه چه کسانـي است ؟ رسـول خدا به او چيزي نگفت تا ايـن که آن شخص يک بار ,دوبار , يا سه بار سوال کرد.
راوي ميگـويد: سلمان فارسي در ميان ما بود که پيامبراکرم (ص ) دستـش را روي دوش او نهاد, سپـس فرمـود: اگر ايمان به ستاره ثريا برسد هرآينه مـردانـي از سـرزميـن ايـن مـرد به آن دست خـواهنـد يافت .
1ـ اصول کافي , ج 1, ص 42.
2ـ صحيح مسلـم , ص 4ص 1972, کتاب فضائل الصحابه , حـديث 230, و همان , ج 2, ص 417 چاپ بولاق , 3ـ سوره جمعه , آيه 3.
علم امامت امام کاظم عليه السلام
تجلي علم امامت در کودکي
عيسي شلقان روايت کرده است:
در نظر داشتم راجع به ابي الخطاب از امام صادق عليه السلام سوال کنم. (که با توجه به سابقه خوب و فساد فعلي اش چگونه آدمي است.) وقتي به محضر امام رسيدم، فرمود:« چرا نزد فرزندم موسي نمي روي و سوالات خود را، هر چه باشد، از او نمي پرسي؟»
من نزد موسي بن جعفر رفتم که در آن زمان کودک بود. چشمش که به من افتاد، بدون اينکه چيزي بگويم، فرمود:« اي عيسي، خداوند از پيامبران پيمان نبوت گرفته و آنها هرگز تخطي نکردند. از اوصياء پيمان وصايت گرفته و آنان نيز هرگز تخلف ننمودند و بار الهي را به مقصد رساندند. (يعني پيامبران و اوصياء ايشان معصومند و به دور از خطا.) ولي خداوند بار ايمان را در قلب برخي مي گذارد و آنها بر اثر سوء رفتار خود لياقت استمرار فيض الهي را در خود از بين مي برند و سرانجام خداوند اين بار امانت را از قلبشان خارج مي سازد. ابوالخطاب از کساني است که ايمان از قلبش خارج شده است.»
من شگفت زده شدم. او را در آغوش گرفتم و پيشاني نورانيش را بوسيدم و گفتم:« پدر و مادرم فداي تو باد.»
وقتي خدمت امام صادق برگشتم، فرمود:« عيسي چه کردي؟»
گفتم:« وقتي پيش موسي رفتم، بدون آنکه سوال کنم، پاسخم را داد و من دانستم که او صاحب امر و امام پس از شماست.»
فرمود:« اي عيسي اگر تمام راز و رمز علوم قرآني الهي را از او بپرسي، جواب صحيح مي دهد.»
منابع:
بحار الانوار، ج 48، ص 24، ج 40 از قرب الاسناد.
*******************************************************************
علم حضرت کاظم -ع- در جواني
علي بن ابي حمزه ميگويد:
در سال آخر عمر امام صادق عليه السلام نزد فرزندش، موسي بن جعفر عليه السلام، رفتم و پرسيدم:« سن شما چقدر است؟»
فرمود:« 19 سال دارم.»
گفتم:« پدرتان رازي را با من در ميان گذاشته است. آيا ميتوانيد بگوييد آن راز چيست؟»
فرمود:« آري.» و سپس تمام مطلب را بي کم و کاست بيان فرمود.
*******************************************************************
گستره علم امام کاظم عليه السلام
علي بن ابي حمزه ميگويد:
روزي سي نفر از غلامان حبشي را خدمت امام کاظم عليه السلام بردند. يکي از آنان به نمايندگي از ديگران سخن گفت.
امام با زبان خودشان با آنان صحبت فرمود.
آنها وقتي از محضر امام خارج شدند، با هم ميگفتند:«چقدر خوب که او زبان ما را بهتر از خودمان حرف ميزند.»
من به امام عرض کردم:«يابن رسول الله! با آنها زبان خودشان سخن گفتي؟»
فرمود:«آري. و يکي از آنان صادق بود و از همه آنان عالمتر و بزرگ زاده. وي را ناظر ايشان قرار دادم و گفتم آنان را به خير و نيکي دعوت کند و به هر کدام ماهانه 30 درهم مزد بدهد.»
سپس فرمود:«از اينکه من به زبان حبشي حرف زدم تعجب کردهاي؟»
گفتم:«آري، قسم به خدا، همين طور است.»
فرمود:«تعجب مکن! آنچه نديده اي از آنچه ديده اي بسيار عجيبتر است، آنچه ديدي مثل قطره آبي است که پرندهاي با منقار خود از دريا برگيرد. امام مثل درياي بيکران است که تمامشدني نيست و شگفتيهايش از عجايب دريا بيشتر است.»
منابع:
بحار الانوار، ج 48، ص 70، ح 93 از خرائج.
*******************************************************************
علم امام
فيض الهي که به مخلوقات مي رسد از مجراي اولين تجلّي فيض مي گذرد و پس از مراحلي، به درجات پايينتر سرازير ميشود.
اولين تجلّي خداوند حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله است؛ چرا که خودش فرمود:«اول ما خلق الله نور نبيک يا جابر!» (اي جابر، اوّلين مخلوق عالم، نور پيامبر توست.) ائمه هدي عليهم السلام نيز تجلّيات بعدي حق تعالي هستند.
بنا بر اين تفکّر، پيامبر و امام فقط جلوداران تربيت و ارشاد مردم نيستند؛ بلکه در نظام جهان هستي در هر دو محور تکوين و تشريع واسطه فيضاند- چه در نظام خَلقي، چه در نظام ديني، هم در مدار هستها و نيستها و هم در مدار بايدها و نبايدها.
به همين جهت بر جهان هستي مسلّط، و در ارتباط با آن هستند، علمشان تجلّي علم خداست، با اين علم گسترده، با تمام جهان هستي در ارتباط هستند و زبان همه موجودات را ميدانند. اساسا همه موجودات از برکت وجود آنان فيض وجود مييابند.
اين است معني علم بيکران امام که علمي بر مبناي فرمول نيست، بلکه علم شهودي و حضوري است. يعني همان گونه که انسان به خودش علم حضوري دارد، امام که روح جهان هستي است بر زير مجموعه خودش يعني همه جهان، علم و اشراف دارد.
*******************************************************************
امام کاظم عليه السلام و خبر از مرگ ابوبصير
ابوبصير که از ياران بزرگوار و سابقهدار ائمه هدي عليهم السلام است، به همراه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام از مکه باز ميگشت. آنها در منزلگاه زباله توقف کردند. در اين سفر علي بن ابي حمزه بطائني، شاگرد ابوبصير، نيز همراه آنها بود. امام عليه السلام علي بن ابي حمزه را طلبيد و به او سفارشهايي کرد که در کوفه انجام بدهد.
ابوبصير دلخور و ناراحت از پيش امام خارج شد و پيش خودش گفت:« قسم به خدا کارهاي اين مرد عجيب است. من سالها همراه و خدمتگزارش بوده ام. حالا کارها را به بعضي از زيردستان من ارجاع ميدهد و ديگر مرا به حساب نميآورد.»
فردا که شد، حال ابوبصير بد شد و در بستر احتضار افتاد. علي بن ابي حمزه را احضار کرد و گفت:« بابت سوء ظني که به مولايم موسي بن جعفر بردم استغفار ميکنم. معلوم ميشود امام از مرگ من خبر داشته است و من ديگر به کوفه نمي رسم.»
سپس وصيت کرد و از دنيا رفت. وي در همان منزلگاه زباله مدفون شد.
منابع:
بحار الانوار، ج 48، ص 65، ح 84 از خرائج.
*******************************************************************
امام کاظم عليه السلام و خبر از زمان مرگ عبدالله بن يحيي
روزي در ايام حج ، عبدالله بن يحيي کاهلي نزد حضرت امام موسي کاظم عليه السلام رفت.
امام فرمود:«امسال تا ميتواني کارهاي نيک انجام بده که مرگت نزديک شده است.»
عبدالله گريان شد.
امام فرمود:«چرا گريه مي کني؟»
گفت:«به دليل اينکه مرگم نزديک شده است.»
امام فرمود:«مژده باد بر تو که از شيعيان مايي و به سمت خير و رستگاري حرکت ميکني.»
چيزي نگذشت که عبدالله از دنيا رفت.
منابع:
بحار الانوار، ج 48، ص 37، از رجال کشي.
امام کاظم عليه السلام و راهنمايي مرد جوياي حقيقت
شعيب عقرقوني ميگفت:
در ايام حج در مکه نزد امام موسي کاظم عليه السلام رفتم. امام بدون مقدمه فرمود:«فردا مردي از اهل مغرب با تو ملاقات مي کند. تنومند و بلند بالاست و نامش يعقوب است. راجع من مطالبي مي پرسد. بگو که من امام بر حق هستم، و همه سؤالهايش را جواب بده و اگر خواستار ملاقات من بود او را نزد من بياور.»
فردا وقتي مشغول طواف بودم مردي بلندقد و تنومند به من نزديک شد و گفت:«مي خواهم راجع به دوستت بپرسم.»
گفتم:«چه کسي؟»
گفت:«موسي بن جعفر.»
گفتم:«اسمت چيست؟»
گفت:«يعقوب.»
گفتم:«اهل کجا هستي؟»
گفت:«مغرب.»
گفتم:«مرا از کجا مي شناسي؟»
گفت:«ديشب در خواب ديدم که شخصي نشاني تو را به من داد و گفت هر چه مي خواهي از او بپرس.»
من نيز هر چه ميدانستم گفتم و او را با امام آشنا کردم، و طولي نکشيد که او از شيعيان امام شد.
منابع:
بحار الانوار، ج 48، ص 36، ح 7 از رجال کشي. ،
نمونههايي از حياي زينب عليها السلام
1 . فرزند بيتحيا و عفت:
تاثير وراثت و خانواده در رفتار و کردار انسان ترديدپذير نيست . امروزه به روشني ثابتشده است که بخشي از صفات خوب و بد، از راه وراثت، از نسلي به نسلي منتقل ميشوند و به همين جهتخانوادههايي که پيامبران در آن متولد شدند، عموما پاک و اصيل بودند، بهمين جهت در منابع اسلامي نيز از ازدواج با زنان زيبايي که در خانوادههاي ناپاک و عاري از حيا به بار آمدهاند نهي شده است . در کنار وراثت، تربيت مطرح است; زيرا بخشي از فضايل و کمالات، با تربيت صحيح به فرزندان منتقل ميشود .
در زندگي زينب عليها السلام اين دو عامل (وراثت و تربيت) در بالاترين حد خويش وجود داشت; چنانکه در زيارت نامه آن بانوي بزرگوار ميخوانيم: «السلام علي من رضعتبلبان الايمان; سلام بر کسي که از پستان ايمان شير نوشيد .»
آن که پا تا به سر ايمان و حياست
خونش آميخته با خون خداست
عشق را همسفر کرببلاست
مظهر عصمت و پاکي، تقواست
به يقين زينب کبري باشد
زاده حيدر و زهرا باشد
آري! زينب کبري عليها السلام در خانه وحي و ولايت، از پدر و مادر معصوم به دنيا آمد و در آغوش نبوت، مهد امامت و ولايت و مرکز نزول وحي الهي نشو و نما نمود و از يگانه مادر معصوم جهان هستي «فاطمه زهرا عليها السلام» شير نوشيد و از ابتداي شيرخوارگي در آغوش پر مهر مادر; عفت، حيا، شهامت و عطوفت را فرا گرفت و هم زمان با دوران شيرخوارگي در محضر بزرگترين استادان جهان انسانيت; يعني رسول الله صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام و دو برادر بزرگوارش امام حسن و امام حسين عليهما السلام تربيتيافت .
«يحيي مازني» که از علماي بزرگ و راويان حديث است، چنين نقل ميکند: «مدتها در مدينه، در همسايگي علي عليه السلام در يک محله زندگي ميکردم . منزل من در کنار منزلي بود که «زينب» دختر علي عليه السلام در آنجا سکونت داشت، حتي يک بار هم، کسي حضرت زينب را نديد و صداي او را نشنيد، او هرگاه ميخواستبه زيارت جد بزرگوارش برود، در دل شب ميرفت; در حالي که پدرش علي عليه السلام در پيش و برادرانش حسن و حسين عليهما السلام در اطراف او بودند . وقتي به نزديک قبر شريف رسول خدا صلي الله عليه و آله ميرسيدند، اميرالمؤمنين عليه السلام شمعهاي روشن اطراف قبر را خاموش ميکرد . يک روز امام حسن عليه السلام علت اين کار را سؤال کرد، حضرت فرمود: «اخشي ان ينظر احد الي شخص اختک زينب (1) ; از آن ميترسم که کسي خواهرت زينب را ببيند .»
به قول «شيخ جعفر نقدي» ، زينب عليها السلام تربيتشده پنج تن آل عبا است: «فالخمسة اصحاب العباء هم الذين قاموا بتربيتها وتثقيفها وتهذيبها وکفاک بهم مؤدبين ومعلمين (2) ; پنج تن آل عبا به تربيت و فرهنگ سازي و تهذيب زينب همت گماردند و همين بس که آنها ادب کننده و آموزگار باشند .»
و راستي کجا رفته اين مرزبانيهاي حيا؟ ! و چرا در جامعه شيعه علوي، ميبينيم که مردان با همسران آرايش کرده و دختران بيبهره از حجاب، در پارکها و خيابانها و . . . ظاهر ميشوند؟ !
2 . حيا در آغاز جواني
دکتر «عائشه بنت الشاطي» ، بانوي نويسنده و اهل تحقيق اهل سنت، چنين ميگويد: «زينب در آغاز جواني چگونه بوده است؟ مراجع تاريخي از وصف رخساره زينب در اين اوقات خودداري ميکنند; زيرا که او در خانه و روبسته زندگي ميکرد . ما نميتوانيم مگر از پشت پرده وي را بنگريم، ولي پس از گذشتن دهها سال از اين تاريخ، زينب از خانه بيرون ميآيد و مصيبت جانگداز کربلا او را به ما نشان ميدهد . (3) »
تاريخ او را نديده، چرا که حياي او مانع از آن شده است و مادرش فاطمه توصيه کرده است که: «خير للنساء ان لا يرين الرجال ولا يراهن الرجال (4) ; براي زنان بهتر است که آنان مردان را نبينند، و مردان [نيز] آنها را نبينند .»
و اگر دستور الهي و آسماني نبود که «ان الله شاء ان يراهن سبايا; به راستي که خدا خواسته که آنها را اسير ببيند» حسين عليه السلام هرگز به خود اجازه نميداد خواهر را در سفر کربلا به همراه ببرد .
بردن اهل حرم دستور بود و سر غيب
ورنه اين بيحرمتي را کي روا دارد حسين
3 . نمايش شکوه حيا هنگام حرکت از مدينه
مدينه، شبي را به ياد ميآورد که کاروان حيا با تمام شکوه و جلال به سوي مکه روانه شد . آن شب از شبهاي ماه رجب بود که کارواني مجلل از مدينه بيرون رفت; در حالي که دو بانوي «حيا» و عفت را جوانان بنيهاشم و در راس همه سيد جوانان اهل بهشت احاطه نموده بودند . در قطعهاي تاريخي، راوي چنين نقل ميکند:
«چهل محمل را ديدم که با پارچههاي حرير [ابريشم] و ديباج زينتشده بودند . در اين وقت امام حسين عليه السلام دستور داد بني هاشم زنهاي محرم خود را سوار بر محملها نمايند، پس در اين حال من نظاره ميکردم که ناگهان جواني از منزل حسين عليه السلام بيرون آمد در حالي که قامتبلندي داشت و بر گونه او علامتي بود و صورتش مانند ماه ميدرخشيد و ميفرمود: بنيهاشم کنار رويد و آنگاه دو زن از خانه حسين عليه السلام خارج شدند، در حالي که دامانشان بر اثر حياي از مردم به زمين کشيده ميشد و دور آن دو را کنيزانشان احاطه نموده بودند . پس آن جوان به سوي يکي از محملها پيش رفت و زانوي خود را تکيه قرار داد و بازوي آنها را گرفت و بر محمل سوار نمود . من از بعضي پرسيدم; آن دو بانو کيستند؟ ! جواب دادند: يکي از آنها زينب عليها السلام و ديگري امکلثوم; دختران اميرالمؤمنين عليه السلام . پس گفتم: اين جوان کيست؟ ! گفته شد: او قمر بني هاشم، عباس فرزند اميرالمؤمنين عليه السلام است . سپس دو دختر صغير را ديدم که گويا امثال آنها آفريده نشده است . پس يکي را همراه زينب و ديگري را همرام امکلثوم سوار نمود . پس از [اسم] آن دو دختر پرسيدم . گفته شد: يکي سکينه و ديگري فاطمه; دختران حسين ميباشند .
آنگاه بقيه بانوان به همين جلالت و عظمت و حيا و متانتسوار شدند و حسين عليه السلام ندا داد: کجاست عباس، قمر بني هاشم! عباس عرض کرد: لبيک، لبيک، اي آقاي من! فرمود: اسبم را بياور . اسب آقا را حاضر کرد . آنگاه حضرت بر آن سوار شد و بدينسان کاروان حيا، عفت، متانت و نجابت مدينه را ترک گفت (5) .
4 . زيورآلات فداي حيا و عفت!
پس از غارت لباسهاي امام حسين عليه السلام، سپاهيان کوفه و شام به سوي خيمهها هجوم بردند . لحظاتي تلخ و جانکاه بود . زينب کبري بيش از همه، تلخي و مخاطرات اين تهاجم وحشيانه را احساس ميکرد; چرا که از يک سو پاسبان خيمههاي حيا و عفتبود و از طرف ديگر حفظ جان امام زمانش را به عهده داشت . دختر علي عليه السلام که منش و خوي کوفيان را ميشناخت، براي حفظ عفت و حياي بانوان و قبل از آمدن آنها، تمام زيورآلات زنان را جمع کرده خطاب به عمر سعد فرمود: اي عمر بن سعد! سپاهيان خود را از تعجيل و شتاب در غارت خيمهها باز دار! خود آنچه اسباب و زيور آلات استبه شما واگذار ميکنم . مبادا دست نامحرمان به سوي خاندان رسول خدا دراز شود [و بر قامتحيا و نجابت غباري بنشيند] .
تمامي وسايل و زيورآلات، حتي گوشوارههاي فاطمه بنت الحسين عليه السلام نيز که يادگار امام بود در محلي جمع شد و پس از آن که زنان و کودکان در گوشهاي اجتماع کردند، دختر شجاع علي عليه السلام فرياد زد: هر کس ميل دارد; وسايل و زيورآلات را بردارد! عدهاي پيش آمدند و هرچه بود غارت کردند . . . . (6) »
5 . فرياد بانوي حيا بر بيحياها:
کاروان حيا وارد کوفه شد، مردم در حالي که خاندان رسالت را به سوي عبيدالله بن زياد ميبردند، اسيران را تماشا ميکردند . در اين لحظه صداي بانوي حيا بلند شد: «يا اهل الکوفة، اما تستحيون من الله ورسوله ان تنظروا الي حرم النبي صلي الله عليه و آله (21) ; اي مردم کوفه! از خدا و فرستاده او شرم نميکنيد که به خانواده پيامبر چشم دوختهايد .»
پينوشت:
1) شيخ جعفر نقدي، کتاب زينب کبري، ص22، و رياحين الشريعه، ج3، ص60 .
2) زينب کبري، ص20 .
3) عائشه بنت الشاطي، بانوي کربلا، مترجم: سيد رضا صدر (قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، چاپ سوم 1378)، ص58 - 59 .
4) وسائل الشيعه، ج14، ص43، حديث 7 .
5) موسوعة کلمات الامام حسين عليه السلام، معهد تحقيقات باقرالعلوم، قم، مؤسسه الهادي، چاپ اول، صص297 298 .
6) احمد بن يحيي البلاذري، انساب الاشراف، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1349 (ه . ق)، ج3، ص204 .
21
<< 1 ... 45 46 47 ...48 ...49 50 51 ...52 ...53 54 55 ... 60 >>