خميني شهرهمچنان بيداراست
متولدکه شدم اسمم راتوي ثبت احوال ثبت کردند ،محل صدورشناسنامه ام را زدند خميني شهر
بزرگترکه شدم پابه عرصه ي علم ودانش گذاشتم ،وقتي حرف ازعلماوشهدا مي شد يادم مي افتاد،به 23هزارشهيد ،به سرداراعتصامي، ابراهيمي، نواب صفوی ،به آيت الله اشرفي ،آيت الله معرفت، وآيت الله جبل آملي، آیت الله فیاض ،آیت الله شیخ محمد حسین نجفی ،….
نيازنبودکه بگويند محرم است همه جا سياه پوش بود،نام حسين بر سردرهمه دلها حک شده بودتاجايي که نام شهرمان راگذاشتند حسينيه ايران ….
روزي که شيپورجنگ به صدا درآمددسته دسته سبکبالان عاشق ازپيروجوان جان به کف دست گرفتندوشربت شهادت نوشيدند….
خيابان هاي شهرما صداي پاي مردان وزنان سلحشورراهنوزبه يادداردکه بامشت هاي گره شده فريادخودرابرسرابرقدرت ها سردادند وباحجاب فاطمي سروده ي زنان برومندراآويزه عالم کردند….
سنگرمساجدومحفل نماز جمعه ماهنوز ازعطرعاشقان ولايت پراست….
سراسرشهرم جز غيرت وعفت وجوانمردي نيست اماامروزچه شده ….
چه شده که دست نامحرمان روزگار به شهرمان درازشده ؟!
مگرخبرندارندکه خميني شهري ها همچنان بيدارند!!
وافسوس که بعضي ناآگاهان روزگار بدون درنظرگرفتن سابقه تابناک خميني شهر پرده جهل تاريک خويش رابررخ پرفروغ آن کشيدند…(بزگنمایی حادثه اراذل و اوباش)
آيا با ابوجهل ها وابوسفيان ها مکه هارابدنام مي کنند؟
مردم خميني شهر همگي محمدي وحسيني اند،،جهالت ها رادرخاک بهشتي خود دفن ونابود مي کنند


موضوعات: عمومی
   چهارشنبه 1 تیر 1390نظر دهید »

شک دکارت‏

دکارت فیلسوف معروفی است که فلسفه خودش را از شک شروع کرد، یعنی در راهی که از نظر فلسفه می‏رفت کم‏کم احساس کرد که به بن‏بست رسیده است، یکدفعه همه خطها را کور کرد و گفت: از نو و از همان اول شروع می‏کنم. یکمرتبه شک کرد و گفت: می‏خواهم در همه چیز شک کنم تا ببینم یقین را از کجا پیدا می‏کنم. نه تنها در امور مذهبی شک کرد، در سایر امور نیز شک کرد، گفت: شاید خدا نباشد، پیغمبرانی نباشند، اصلًا شاید دنیایی وجود نداشته باشد، رنگ و حجم و جسم و حرارت وجود نداشته باشد، همه اینها خیال باشد. مگر نه این است که انسان گاهی در خواب یک دنیای بسیار وسیع و عظیمی را می‏بیند که در عالم خواب شک نمی‏کند که آنچه می‏بیند حقیقت است اما وقتی بیدار می‏شود می‏بیند همه آنها خیال بوده است؟ بعد گفت: ولی در هرچه شک کنم در یک چیز نمی‏توانم شک کنم و آن این که «شک می‏کنم»؛ در این که «شک می‏کنم» نمی‏توانم شک بکنم، پس شکی وجود دارد و شخص شک‏کننده‏ای وجود دارد که من هستم. پس اگر هیچ چیز در جهان وجود ندارد، من و شکم وجود داریم.

بعد گفت: پس یک نقطه پیدا کردم. حالا پایم را روی این نقطه می‏گذارم و این را پله اول قرار می‏دهم و قدم به قدم جلو می‏روم. بعد آمد درباره خودش بررسی کند، گفت: من که هستم، شک من هم که وجود دارد؛ آیا اگر هیچ چیز وجود نداشته باشد، من و شک من می‏تواند وجود داشته باشد، یا یک چیز دیگری هم باید وجود داشته باشد تا من و شکم وجود داشته باشیم؟ دید نه، باید چیز دیگر هم وجود داشته باشد.قدم به قدم جلو رفت- که داستانش مفصل است- و دید خدا را نمی‏تواند انکار کند، خدا وجود دارد، روح وجود دارد، جسم وجود دارد، و کم‏کم خیلی از چیزهایی را که قبلًا هم قبول داشت قبول کرد و خیلی از چیزها را قبول نکرد. رفت سراغ مذاهب(اینجاست که انسان احساس می‏کند که او واقعاً مرد باانصافی است). مذاهب محیط خودش را یک یک بررسی کرد و معتقد شد که مذهب مسیح در میان مذاهب موجود بهترین مذهب است، ولی گفت: من نمی‏گویم مذهب مسیح بهترین مذهب جهان است، چون من نمی‏دانم در جهان چه مذاهبی وجود دارد ؛ شاید در جهان مذاهب دیگری وجود داشته باشد که بر مذهب مسیح ترجیح داشته باشد. من فعلًا می‏گویم بهترین مذهب موجودی که من می‏شناسم این است. و عجیب این است که وقتی می‏خواهد مثالی برای یک نقطه دورافتاده ذکر کند که او بی‏خبر است از این که در آن نقطه چه مذهبی وجود دارد، می‏گوید مثلًا ممکن است در ایران یک مذهبی وجود داشته باشد که از مذهب مسیح بهتر باشد

 

منبع کتاب عدل الهی

شهید مطهری


موضوعات: در محضر علما
   شنبه 9 تیر 1397نظر دهید »

1 ... 21 22 23 ...24 ... 26 ...28 ...29 30 31 ... 101