« روزي كه جهالت رفت | كبوتري مظلوم » |
انتظارمردم وعملکردما
چندماهی بودکه به فرماندهی پایگاه دزفول منصوب شده بودم .روزی دردفتر مشغول انجام کاربودم که ازبرج مراقبت به من اطلاع دادندتیمسار بابایی باهواپیما به سمت پایگاه درحرکت هستند .من ماشین بیوکِ فرماندهی راآماده کردم و برای آوردن ایشان به محوطه باند پروازی رفتم .چند لحظه بعد تیمسار بایک هواپیمای کوچک «بونانزا» که خلبانی ِآن راخودشان به عهده داشتند برروی باند فرودگاه به زمین نشستند .ازهواپیما پیاده شدند وپس ازسلام وحوالپرسی نگاهی به ماشین انداختند.ازچهره اشان پیدابود که منتظر چنین وسیله ای نبوده اند .سپس بابی میلی سوارشدند .پس ازاینکه حرکت کردیم ،روی به من کرد ند وگفتند: من نمی گویم شماسوار این ماشین ها نشوید ؛ولی یادتان باشدکه دیروز شخص دیگری برآن سوار بودوفرداهم دردست افراد دیگری خواهد بود..
بعددراین باره حکایتی ازعارف بزرگ ،مقدس اردبیلی نقل کردند .دراین زمان مابه محوطه خانه های سازمانی رسیده بودیم وپرسنل درطول راه ،درحال رفت وآمد بودند. ایشان گفتند:
-ببینید .شما که این ماشین راسوار می شوید وازجلواین پرسنل عبورمی کنید ، آن ها حق دارند که پیش خود شان بگویند فرمانده پایگاه درماشین کولردار نشسته وازوضع زندگی ما خبرندارد .درصورتی که من می دانم ماشین شماکولر ندارد.یامی گویند ببین خودش سواره است وماباید پیاده برویم.بعدهم می گویند ماشین خالی رامی برد وماراسوار نمی کند .برای اینکه این مسایل پیش نیاید ازاین پس ازوسیله دیگری استفاد ه کنید .
آن روز گفته های ایشان به دل من نشست وازآن به بعدهروقت برای آوردن تیمسار می رفتم ازوانتی که مخصوص نامه رسان بود استفاده می کردم وواقعاً خیلی راحت بودم ؛ چون فقط جای دونفر بود وکسی توقع سوارشدن رانداشت. شکل ماشین هم به گونه ای نبود که نظر عابرین را جلب کند..
حکایتی از سرهنگ خلبان سید اسماعیل موسوی شهید عباس بابایی
بر گرفته ازکتاب «پرواز بی نهایت،ص 162»
فرم در حال بارگذاری ...