از بازار نجف عبور میکردم، دیدم طلبهها به یک مغازهای خیلی رفت و آمد میکنند، پرسیدم که چه خبر است گفتند: علمایی که فوت میکنند کتابهایشان را اینجا حراج میکنند؛ رفتم داخل دیدم که عدهای حلقه زدهاند و آقایی کتابها را آورده و چوب حراج میزند و افراد پیشنهاد قیمت داده و هر کس که بالاترین قیمت را پیشنهاد میداد، کتاب را میخرید. یک عربی نشسته بود در کنارش، کیسه پولی بود و بیشترین قیمت را او داده و کتابها را میخرید و به دیگران فرصت نمیداد.متوجه شدم که ایشان فردی به نام کاظم، دلال کنسولگری انگلیس در بغداد است و در طول هفته کتابها را خریده و جمعهها به بغداد برده و تحویل انگلیسیها میداد و پولشان را گرفته و بعد دوباره میآید و کتاب میخرد.
ایشان از آن موقع تصمیم میگیرد که نگذارد کتابها را انگلیسیها به یغما برده و ما را از درون تهی کنند و بعد از آن شبها بعد از درس و بحث در یک کارگاه برنجکوبی مشغول کار میشود و با کم کردن وعدههای غذا و قبول روزه و نماز استیجاری، پول جمع کرده و به خرید و جمعآوری کتابها اقدام میکنند
این شخص کسی نیست جز آیت الله مرعشی نجفی بنیان گذار یکی از بزرگترین کتابخانه های ایران با کتابهایی خطی بی نظیر
کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی سومین کتابخانه بزرگ ایران پس از کتابخانه آستان قدس رضوی و کتابخانه مجلس شورای اسلامی .این کتابخانه هم اکنون بیش از ۲۵۰٬۰۰۰ جلد کتاب چاپی و ۲۵٬۰۰۰ جلد کتاب خطی دارد.
شیطان به اندازه ارزش نعمتها، در آنها وسوسه دارد و تو مىتوانى در هر كارى از مقدار وسوسه ى شیطان، ارزش و اهمیت آن را حدس بزنى.
(نامههاى بلوغ ص 12)
شک دکارت
دکارت فیلسوف معروفی است که فلسفه خودش را از شک شروع کرد، یعنی در راهی که از نظر فلسفه میرفت کمکم احساس کرد که به بنبست رسیده است، یکدفعه همه خطها را کور کرد و گفت: از نو و از همان اول شروع میکنم. یکمرتبه شک کرد و گفت: میخواهم در همه چیز شک کنم تا ببینم یقین را از کجا پیدا میکنم. نه تنها در امور مذهبی شک کرد، در سایر امور نیز شک کرد، گفت: شاید خدا نباشد، پیغمبرانی نباشند، اصلًا شاید دنیایی وجود نداشته باشد، رنگ و حجم و جسم و حرارت وجود نداشته باشد، همه اینها خیال باشد. مگر نه این است که انسان گاهی در خواب یک دنیای بسیار وسیع و عظیمی را میبیند که در عالم خواب شک نمیکند که آنچه میبیند حقیقت است اما وقتی بیدار میشود میبیند همه آنها خیال بوده است؟ بعد گفت: ولی در هرچه شک کنم در یک چیز نمیتوانم شک کنم و آن این که «شک میکنم»؛ در این که «شک میکنم» نمیتوانم شک بکنم، پس شکی وجود دارد و شخص شککنندهای وجود دارد که من هستم. پس اگر هیچ چیز در جهان وجود ندارد، من و شکم وجود داریم.
بعد گفت: پس یک نقطه پیدا کردم. حالا پایم را روی این نقطه میگذارم و این را پله اول قرار میدهم و قدم به قدم جلو میروم. بعد آمد درباره خودش بررسی کند، گفت: من که هستم، شک من هم که وجود دارد؛ آیا اگر هیچ چیز وجود نداشته باشد، من و شک من میتواند وجود داشته باشد، یا یک چیز دیگری هم باید وجود داشته باشد تا من و شکم وجود داشته باشیم؟ دید نه، باید چیز دیگر هم وجود داشته باشد.قدم به قدم جلو رفت- که داستانش مفصل است- و دید خدا را نمیتواند انکار کند، خدا وجود دارد، روح وجود دارد، جسم وجود دارد، و کمکم خیلی از چیزهایی را که قبلًا هم قبول داشت قبول کرد و خیلی از چیزها را قبول نکرد. رفت سراغ مذاهب(اینجاست که انسان احساس میکند که او واقعاً مرد باانصافی است). مذاهب محیط خودش را یک یک بررسی کرد و معتقد شد که مذهب مسیح در میان مذاهب موجود بهترین مذهب است، ولی گفت: من نمیگویم مذهب مسیح بهترین مذهب جهان است، چون من نمیدانم در جهان چه مذاهبی وجود دارد ؛ شاید در جهان مذاهب دیگری وجود داشته باشد که بر مذهب مسیح ترجیح داشته باشد. من فعلًا میگویم بهترین مذهب موجودی که من میشناسم این است. و عجیب این است که وقتی میخواهد مثالی برای یک نقطه دورافتاده ذکر کند که او بیخبر است از این که در آن نقطه چه مذهبی وجود دارد، میگوید مثلًا ممکن است در ایران یک مذهبی وجود داشته باشد که از مذهب مسیح بهتر باشد
منبع کتاب عدل الهی
شهید مطهری