چرا علم غیب امام رضا(ع) مانع از خوردن انگور زهرآلود نشد؟
پرسش: اگر امام رضا(ع) میدانستند که شربت انگور یا انگورهایی که میخورند آغشته به زهر است که خوردن آنها خودکشی محسوب میشود که در اسلام جایز نیست و اگر نمیدانستند که آن شربت یا انگورها سمی هستند که این با عالم بودن و علم کامل امامان منافات دارد که چنین مطلبی را ندانند؟
پاسخ: این سوال و اشکال در مورد سایر امامان به خصوص امام حسین(ع) در حرکت به سمت کربلا و حرکت امام علی(ع) به سمت مسجد و… هم مطرح است و منشاء این پرسش هم به علم امامان از آینده بر میگردد.
در مقام پاسخ ابتدا باید دانست که دانش و آگاهی پیامبران و امامان(ع) بر دو قسم است:
1 - علمهایی که از راههای عادی فراهم میآید، که در این دانشها با مردم دیگر تفاوت زیادی ندارند.
2 - علومی که از راههای ماورای طبیعی (علم لدنی = وحی و الهام) حاصل میگردد.
در کتاب “کافی” بابی(فصلی) وجود دارد با عنوان “ان الائمة اذا شاؤوا ان یعلموا علموا"، یعنی امامان هرگاه میخواستند که چیزی را بدانند، از آن آگاه میشدند. در این باب روایات بسیاری جمع آوری شده است.(1)
پیشوایان و امامان وظیفه نداشتند در تمام موارد، طبق علومی که از راههای غیر عادی حاصل میشد عمل کنند، بلکه تکالیف دینی آنان همواره طبق علومی بود که از راههای عادی پیدا میشد.
روش و رفتار آنان در زندگی، در معاملات، معاشرت، زناشویی، پوشیدن، نوشیدن، خوردن، خوابیدن، تندرستی و بیماری، صلح و جنگ، فقر و توانگری، حکومت و سیاست، مثل سایر مردم است، مثلا پیامبر(ص) و امامان(ع) منافقان را خوب میشناختند و میدانستند که آنها ایمان واقعی ندارند، ولی هرگز با آنها مانند کفار برخورد نمیکردند، بلکه از نظر معاشرت و ازدواج و دیگر احکام با آنها مانند سایر مسلمانان بودند.
همچنین هنگامی که در مسند قضاوت و حل و فصل مشکلات مردم می نشستند، مطابق قوانین قضایی اسلام حکم میکردند و از علم خدادادی خود استفاده نمیکردند و در موردی که دلیل شرعی مثلا بر قاتل بودن متهمی وجود نداشت، امام یا پیامبر با تکیه بر علم غیب، حکم قصاص صادر نمیکردند.
معصومان(ع) میتوانستند در خود مصونیتی به وجود بیاورند که ضربه شمشیر و سم در آنها اثر نکند، یا اگر مؤثر شد، سریعا از راه اعجاز، خود را شفا بدهند، ولی این کار را نکردهاند، زیرا بشر هستند و قضای کلی الهی بر این است که در زندگی مانند سایر مردم عمل کنند. از این رو وقتی مریض میشدند، به طبیب مراجعه کرده و از دارو استفاده میکردند و درد را تحمل میکردند و در بستر بیماری میافتادند. زیرا اگر غیر از این بود امتحان، آزمایش، صبر و مقاومت در برابر مشکلات معنا نداشت.
آنها در این جهت مانند مردمان عادی بودند که در معرض آزمونهای سخت قرار میگرفتند و علم لدنی آنها در اینجا هیچ دخالتی نمیتوانست داشته باشد.
گرچه امامان(ع) از علم خدادادی برخوردار بودند و از گذشته و آینده خبر میدادند و از نحوه شهادت خود با خبر بودند، ولی مؤظف نبودند طبق علمشان عمل کنند، بلکه در همه موارد (مگر مصلحت ایجاب کند) مطابق آن چه علوم عادی اقتضا میکرد، عمل مینمودند. همان گونه که خداوند میتوانست در تمام برخوردهای بین کفر و توحید، پیامبران، امامان و اولیای الهی و رهروان راه حق را پیروز گرداند و کفر و کافران را مغلوب کند، ولی این کار را جز در موارد استثنایی انجام نداد، چرا که سنت الهی بر این است که جریان امور دنیوی به طور عادی و طبیعی پیش رود. در غیر این صورت دنیا بستر آزمایش برای بشر نخواهد شد.
امام حسین(ع) بر اساس علم عادی خود و در پی نامههای گوناگون شیعیان کوفه و اضطرار خروج از مدینه و بر حسب مساعد دیدن اوضاع عراق به سمت کوفه حرکت میکنند، هر چند به علم امامت میدانند که این سفر به داستان کربلا منجر خواهد شد.
همان طور که برای علی(ع) بر اساس علم عادی بشری شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجری مانند سایر شبهاست. به همین جهت به سمت مسجد حرکت میکند. علم غیبی که به اذن خداوند در مورد شهادت خود دارد، برای ایشان تکلیفی ایجاد نمیکند و مأمور است که بر اساس علم عادی عمل کند.
البته اگر از راه طبیعی، کسی به ایشان خبر میداد که امشب بنا است شما را در مسجد ترور کنند، حضرت از رفتن خودداری میکرد، یا احتیاط بیشتری به خرج میداد، چنان که وقتی چنین خبری به امام حسن(ع) داده شد، حضرت زیر لباس خود زره پوشیدند.
دلیل این نوع سلوک و رفتار میتواند امور و دلایل مختلفی باشد از جمله:
1 - عمل بر اساس علم غیب با حکمت بعثت انبیاء(ع) و نصب ائمه(ع) منافات دارد، زیرا در این صورت جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد. افراد بشر از وظایف فردی و اصلاحات اجتماعی به بهانه برخوردار بودن آنان از علم غیب و عمل بر اساس علم خدادادی از وظیفه خود سرباز خواهند زد.
2 - عمل بر اساس علم غیرعادی موجب اختلال در نظام عالم هستی است، زیرا مشیت و اراده خداوند به جریان امور بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعی و علم عادی نوع بشر تعلق گرفته است. به همین جهت پیامبر(ص) و ائمه(ع) برای شفای بیماری خود و اطرافیان خویش از علم غیب استفاده نمیکردند. شاید یکی از حکمتهای ممنوع بودن تمسک به نجوم، تسخیر جن، برای غیب گویی و کشف غیر عادی حوادث آینده، همین امر یعنی اختلال در نظام عالم هستی باشد.
در نتیجه؛
گرچه مورد امام رضا(ع) اصولا از این بحث خارج است و آن حضرت اختیاری در نخوردن از آن انگور یا شربت مسموم نداشته و به انجام این عمل مجبور شدند؛ اما در سایر موارد امیر مؤمنان علی(ع) جریان شهادت خود را میدانسته و قاتل خویش را میشناختند، لیکن این علم افاضی (خدادادی) بود و بر حضرت لازم نبود طبق آن عمل کند و به مسجد نرود بلکه وظیفه آن بود که طبق علم عادی رفتار کند و “ابن ملجم” هم تصمیماش مبنی بر شهادت حضرت علی(ع) را مخفی نگه داشته بود و از این امر کسی غیر از همدستانش با خبر نبود.
در نتیجه موقعی که علی(ع) به مسجد تشریف بردند، در ظاهر مطلبی که دلالت کند فردی در مسجد مصمم بر قتل حضرت است، وجود نداشت. از این رو حضرت مثل سایر روزها برای اقامه نماز جماعت به مسجد تشریف برده و براساس علم عادی خود رفتار کردند و به علم غیر عادی خود ترتیب اثر ندادند، چون مکلف و مأمور نبود تا به علم غیبی خود عمل کند، این حرکت حضرت هم خودکشی نبود.
چنان که در قضاوت و حکومت و تدبیر امور و انجام سایر تکالیف، طبق راهها و علمهای معمولی عمل میفرمودند، نه طبق علم غیب. اگر در ظاهر آب نبود، ولی از راه علم غیب از وجود آب اطلاع داشت، تکلیفش مثل دیگران تیمم بود.(2)
امام حسین طبق تکلیف الهی عمل کردند. از بیعت سر باز زده و دعوت کوفیان را اجابت کردند و همان گونه که روش طبیعی و مرسوم اقتضا میکرد، قبل از حرکت سفیرانی را به کوفه فرستاده و سپس دست به جهاد با دشمن زده و شهید شدند.
با توجه به معنای اخیر انداختن در هلاکت و خودکشی هم مورد ندارد، چون در امور عادی خود، علم و آگاهی غیبی به ماجرا نداشتند یا در این امور، اراده علم غیب نمیکردند تا از آن آگاه شوند و یا اگر علمی هم داشتند، مأمور بودند که به علم عادی رفتار کنند. در حالی که خودکشی و هلاکت به از بین بردن جان خود با اسباب عادی و از طریق علم عادی و طبیعی است.
برای مطالعه بیشتر در این خصوص میتوانید به کتاب معارف دین، نوشته آیتالله لطف الله صافی گلپایگانی(ج 1، ص 120 به بعد) مراجعه کنید.
پینوشتها:
1. ثقة الاسلام کلینی، الکافی، دار الکتب الإسلامیة تهران، 1365 ه ش، ج1، باب: ان الائمة اذا شاؤوا ان یعلموا علموا.
2. علامه مجلسی، بحارالأنوار. نشر اسلامیه، تهران بی تا، ج 42؛ ص 258 و 259.
س: چرا به امام رضا (ع) غریب میگویند، فقط به خاطر عزیمت به مرو؟ مگر در آنجا شناخته شده نبودند؟
«x-shobhe »: معنای غربت، ناشناس بودن نیست، بلکه «تنها» و بییار و یاور بودن است و چه بسا انسان در میان انبوهی از آشنایان نیز غریب میشود. مضافاً بر این که حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام به «مرو» عزیمت ننمودند، بلکه به صورت تبعید و به اجبار به مرو منتقل شدند.
از عمدهترین دلایل لقب «غریب» برای امام رضا (ع) میتوان به نکات ذیل اشاره نمود:
الف – تغییر مکان جغرافیایی زندگی، نه تنها برای معصوم (ع) که حجت خدا در زمین و آسمانهاست، ناگوار و غربت نیست، بلکه در صورت ضرورت به عنوان یک استراتژی بدان عمل میگردید. چنان پیامبر اکرم (ص) برای تشکیل حکومت از زادگاه خود مکه به مدینه عزیمت نموده و پس از استقرار حکومت و فتح مکه نیز او خواستند که به شهرش برگردد، فرمود: «ما از جایی که برویم، دیگر بر نمیگردیم». یا امیرالمؤمنین (ع)، پس از اصرار مردم به پذیرش حاکمیت، از مدینه به کوفه هجرت نموده و آن شهر را مرکز حکومت قرار دادند. بردن امام رضا (ع) به سوی مرو نیز به خاطر فشار اذهان عمومی مردم ایران بود که حکومت را حق اهل بیت (ع) میدانستند و مأمون برای فریب اذهان عمومی چنین نمود. پس صرف جا به جایی مکانی غربت نیست، بلکه سلب اختیار از اتخاذ محل اقامت برای یک امام این تبعید غربت است. غربت این است که بسیاری از مردم طرفدار و حتی شیعیان خوشحال شدند که «الحمدلله» امام به مرکز حکومت رفتند و حتی نخواستند تأمل کنند که اگر او را برای حکومت میبرند، پس چرا اجازه نمیدهند خانوادهاش را به همراه ببرد؟! این یک اسارت بود، لذا ایشان وقت خروج به اهل خانهی خود فرمودند: من میروم و شما برای من مجلس عزا برگزار کنید [یعنی به جای خوشحالی و راضی شدن بفهمید و بفهمانید که این سفر شهادت است]. پس «غربت» در این سفر اجباری بدین معنا است نه به خاطر نقل مکان از مدینه به مرو.
ب – پدر ایشان، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام که سالیان درازی از عمر امامت خود را در زندانها و تحت شکنجهها گذراندند و عاقبت نیز در حبس و زیر شکنجه به شهادت رسیدند، نمایندگانی تحت عنوان «نمایندهی امام» در میان مردم داشتند که از سویی رابط بودند و از سوی دیگر وجوهات شرعیه را اخذ و در موارد امر امام مصرف میکردند. این نمایندگان پس از شهادت ایشان، به خاطر آن که وجوهات اخذ شده را تصاحب کنند، هیچ یک امامت علی بن موسی (ع) را نپذیرفتند، برخی گفتند: امام شهید نشده، برخی دیگر گفتند او همان امام زمان است و بر میگردد … و شیعهی هفت امامی نیز آنجا تأسیس گردید. و این خود نشانی دیگر بر غربت آن امام عزیز است.
ج – حتی عموها و عموزاده از ایشان نمیپذیرفتند که امام جواد (ع) فرزند ایشان است. خوب تأمل کنید که چه غربتی از این بالاتر است که بستگان نزدیک، فرزندی اولاد انسان را نپذیرند؟! عاقبت گفتند: باید نسبشناس بیاوریم. امام (ع) قبول نکردند، چرا که فرمودند: حضرت رسول اکرم (ص) از نسبت دادن اولاد به تأیید نسبشناس منع کردهاند. اما آنها تنها شرط برای پذیرش را رأی نسبشناسان بیان داشتند و به امام نیز گفتند: چون ممکن است هیبت شما نسبشناسان را تحت تأثیر قرار دهد، نباید در جمع ما باشی. بلکه باید مثل یک کشاورز ساده، با لباس مندرس و کلاه حصیری و … در مزرعه مشغول کار و بیل زدن باشی. امام (ع) به خاطر ضرورت شناساندن امام بعد از خود، مجبور به پذیرش شدند. نسبشناسان آمدند و این بستگان نزدیک امام جواد (ع) را آوردند و به آنها گفتند: شما بگویید این فرزند کدام یک از ماست؟ آنها نیز پاسخ دادند: هیچ کدام. وقت خروج چشمشان به امام در مزرعه افتاد و گفتند: به یقین فرزند آن کشاورزی است که روی زمین کار میکند و دلایل خود را نیز بیان داشتند. سپس این عموها و عموزاده که نه امام میشناختند و نه حرمتی برای او قائل شده بودند، مجبور به پذیرش و عذرخواهی شدند. و این هم خود غربتی بزرگ بود.
د- شایعهپراکنیهای مأمون و دروغپردازی به نام امام (ع) از دیگر دلایل غربت آن حضرت بود و دیگر آن که تا مرگ مأمون (لعن الله علیه) که ده سال پس از شهادت امام (ع) واقع شد، هیچ کس حق نداشت بگوید که ایشان به شهادت رسیدهاند و باید میگفتند که به مرگ طبیعی از دنیا رفتهاند.
و - غربت بالاتر، نشناختن تعریف امام، حق امام، جایگاه امام و منزلت امام، حتی در میان شیعانش میباشد که شامل همهی معصومین (ع) میگردد. چنان چه در زیارت عاشورا، ابتدا کسانی که «مقام و رتبه» امام را نشناختند مورد لعن (دوری از رحمت الهی) شناخته میشوند و در انتها به کسانی که به جنگ با امام پرداختند اشاره میگردد.
«و لعن الله امة دفعتکم عن مقامکم، و ازالتکم عن مراتبکم الّتی رتبکم الله فیها، و لعن الله امة قتلتکم».
هر روز که از خانه بیرون می آمد،
همین آش بود و همین کاسه.
داستان،همان داستان روز قبل
زباله و خاکروبه و سنگ و چوب
یکبار هم که شکمبه گوسفند.
بد همسایه ای بود این یهودی
حالا هم که سخت بیمار شده بود و در بستر افتاده بود.
محمد به عیادتش رفت و با مهربانی گفت:
دیدم چند روزی است پیدایت نیست
گفتند بیماری
آمده ام حالت را بپرسم.
به همین سادگی.
ایمان آورد.
یهودی ایمان آورد
کتابخانه تخصصی حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام (دانلود 210 جلد کتاب)