خميني شهرهمچنان بيداراست
متولدکه شدم اسمم راتوي ثبت احوال ثبت کردند ،محل صدورشناسنامه ام را زدند خميني شهر
بزرگترکه شدم پابه عرصه ي علم ودانش گذاشتم ،وقتي حرف ازعلماوشهدا مي شد يادم مي افتاد،به 23هزارشهيد ،به سرداراعتصامي، ابراهيمي، نواب صفوی ،به آيت الله اشرفي ،آيت الله معرفت، وآيت الله جبل آملي، آیت الله فیاض ،آیت الله شیخ محمد حسین نجفی ،….
نيازنبودکه بگويند محرم است همه جا سياه پوش بود،نام حسين بر سردرهمه دلها حک شده بودتاجايي که نام شهرمان راگذاشتند حسينيه ايران ….
روزي که شيپورجنگ به صدا درآمددسته دسته سبکبالان عاشق ازپيروجوان جان به کف دست گرفتندوشربت شهادت نوشيدند….
خيابان هاي شهرما صداي پاي مردان وزنان سلحشورراهنوزبه يادداردکه بامشت هاي گره شده فريادخودرابرسرابرقدرت ها سردادند وباحجاب فاطمي سروده ي زنان برومندراآويزه عالم کردند….
سنگرمساجدومحفل نماز جمعه ماهنوز ازعطرعاشقان ولايت پراست….
سراسرشهرم جز غيرت وعفت وجوانمردي نيست اماامروزچه شده ….
چه شده که دست نامحرمان روزگار به شهرمان درازشده ؟!
مگرخبرندارندکه خميني شهري ها همچنان بيدارند!!
وافسوس که بعضي ناآگاهان روزگار بدون درنظرگرفتن سابقه تابناک خميني شهر پرده جهل تاريک خويش رابررخ پرفروغ آن کشيدند…(بزگنمایی حادثه اراذل و اوباش)
آيا با ابوجهل ها وابوسفيان ها مکه هارابدنام مي کنند؟
مردم خميني شهر همگي محمدي وحسيني اند،،جهالت ها رادرخاک بهشتي خود دفن ونابود مي کنند


موضوعات: عمومی
   چهارشنبه 1 تیر 1390نظر دهید »

فقهاي دين بر چه اساسي در زمان غيبت کبري بر ديگران ولايت دارند؟


يکي از دلايل نقلي ولايت فقيه، علاوه بر دلايل عقلي آن، روايت امام صادق عليه السلام است که فرمود: « ينظر ان الي من کان منکم ممن قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فليرضوا به حکما فاني قد جعلته عليکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم يقبله منه فانما استخف بحکم الله و علينا رد و الراد علي الله و هو علي حد الشرک بالله؛ نگاه کنند به هر کس از شما که راوي حديث ماست و در حلال و حرام صاحب نظر است و احکام ما را مي داند پس حاکميت او را بپذيرند؛ زيرا من او را بر شما حاکم قرار دادم، پس هرگاه مطابق حکم ما حکم کند و از او پذيرفته نشود، امر خداوند خوار شمرده شده است و ما ( اهل بيت ) را رد کرده اند و رد کردن ما، رد کردن خداوند است و آن شخص به منزله مشرک است ».(1)
لذا اين ولايت را ائمه معصومين عليهم السلام ساليان طولاني قبل از نيابت خاصه به فقها داده اند.
به تصريح اين نوع روايات(2) مجتهد جامع الشرايط حتي در زمان حضور امام معصوم و در همان شهر مي تواند فتوا بدهد و مردم موظف اند از او اطاعت کنند. بنابراين،‌ ولايت فقيه ويژه دوران غيبت نيست که ادامه نيابت خاصه باشد. آري، هنگام حضور امام، رهبري جامعه بر عهده اوست و فقها ياوران امام هستند، اما در نبود ظاهري ايشان،‌ رهبري جامعه نيز بر عهده فقيه جامع الشرايط است. اما اين امر، سعه و ضيق ولايت است، نه اصل ولايت.
پي نوشتها :
1.کافي ، ج1، ص 67، حديث 10.
2. در يک روايت امام باقر عليه السلام با آن که خود در مدينه است، به ابان بن تغلب مي فرمايد » « در مسجد مدينه بنشين و فتوا بده »؛ ( وسائل الشيعه، ج20، ص116 ) در روايت ديگر مي فرمايد: «‌ بر ديگران واجب است از فقها تقليد کنند »؛ ( وسائل الشيعه، ج18، ص 95 ).


موضوعات: عمومی
   شنبه 9 دی 1391نظر دهید »

(در دنيا  اگر خانه كسي را آتش زدند صاحبخانه مي تواند از خطر حريق نجات يابد،يا اگر لباس او را آتش زدند مي تواند لباس را از بدن جدا كند و نجات يابد ،‌اما اگر اين آتش از درون بر خاست ، اين شخص جايي براي فرار كردن ندارد.

آتش هاي دنيا از بيرون شروع مي شود و بعد ممكن است به درون برسد اما نار الله  از درون شروع مي شود.

ما همان طوري كه فقه و اصول و فلسفه داريم ، فن شريف اخلاق هم داريم . اخلاق از قوي ترين و دقيق ترين علوم اسلامي است كه باطن كار را به ما نشان مي دهد .

ما با اخلاق زندگي ميكنيم و اخلاق آب زندگاني و آب حيات جامعه است و اگر اخلاق را از جامعه برداريم ، آن جامعه ار باً اربا مي شود.)

قسمتي از بيانات آيت اله جوادي آملي برگرفته از كتاب لقمان زمان


موضوعات: در محضر علما
   چهارشنبه 6 دی 13911 نظر »

جوهره تشيع, محبت است و جوهره محبت, صفا و اخلاص در عمل و محكم بودن اعتقادات و آراستگى باطن به اخلاق نيكو و ظاهر به اخلاقيات پسنديده است. اگر اينها در وجود انسان نباشد, محبت واقعى و تشيع حقيقى, تحقق نيافته است. سمت شيعيان و حليت دوستداران خاندان عصمت و طهارت همينهاست. محبت واقعى, سنخيت مىآورد و سنخيت علت انضمام است. آنهايى كه سنخيت يافته اند, انوارى پيرامون آل پيامبرند. چنانكه آل, انوارى است پيرامون پيامبر.
اشاره كرديم كه همانطورى كه محبت, گوهر دين است, تشيع هم گوهر محبت است. هرچند درباره اين كه تشيع گوهر گرانبهاى محبت است, توضيحى داده شد, ولى حيف است كه به سرعت از كنار آن بگذريم.
در روايتى آمده است: هنگامى كه خداوند, ابراهيم را آفريد, حجاب از ديده او برگرفت و او به عرش نگريست و نورى مشاهده كرد. عرض كرد: خدايا اين چه نورى است؟ خطاب آمد كه نور پيامبر گرامى اسلام است. پيرامون آن نور, انوار ديگرى ديد. درباره آنها پرسش كرد. خطاب آمد كه اهل بيت پاك و عترت طاهره اويند. بازهم پيرامون آن ها انوار ديگرى مشاهده كرد كه پس از سوال, معلوم شد كه شيعيان آنهايند و ابراهيم چنان دل باخته شد كه از خداوند تقاضا كرد كه او را هم از شيعيان و پيروان پيامبر اسلام قرار بدهد. از اينرو گفته شد: (و ان من شيعته لابراهيم)(1). ((يكى از شيعيان او ابراهيم است)).
مفهوم تشيع
شيعه به معناى پيرو است. پيرو, مى تواند از نظر زمانى بر پيشوا مقدم يا موخر باشد.
بر حسب ظاهر لفظ, ضمير ((شيعته)) در آيه فوق به نوح(عليه السلام) باز مى گردد و بنابراين, مقصود اين است كه دين ابراهيم, همانند دين نوح, دين توحيد است و ابراهيم,
ادامه دهنده راه و پيرو كيش توحيدى اوست.
ولى برحسب باطن لفظ, مانعى نيست كه مطابق روايت فوق, ضمير ((شيعته)) به پيامبر اسلام بازگردد. چرا كه نبوت و رسالت ساير انبيإ(عليهم السلام) به گونه اى از مراتب نبوت و رسالت آن حضرت است و نام هر پيامبرى اشاره به مرتبه اى از مراتب نام آن بزرگوار و نام پاك او, جامع همه نامهاى پاك آنهاست.
نام احمد نام جمله انبياست
چون كه صد آمد نود هم پيش ماست
نام آنها در احمديت او و كمال آنها در محمديت او فانى است و همه آنها از مظاهر وجود او و مكتبشان از مظاهر مكتب اوست. پرواضح است كه مظهر, رتبه اش از مظهر, تإخر دارد.
اشاره كرديم كه شيعه لازم نيست از نظر زمانى, موخر باشد. اكنون اضافه مى كنيم كه در صورت تإخر زمانى, لازم نيست كه بلافاصله باشد. چنانكه گفته اند: حضرت ابراهيم حدود 24 قرن از نوح فاصله زمانى داشته است.
شاهد اينكه اطلاق شيعه بر متقدم زمانى هم صحيح است, اين آيه است:
(و حيل بينهم و بين ما يشتهون كما فعل بإشياعهم من قبل)(2).
((ميان آنها و شهواتشان جدايى افكنده شد. همان طورى كه قبلا در مورد شيعيان و پيروانشان انجام شد)).
در آيه فوق, شيعه (يا اشياع) به كسانى گفته شده است كه قبل از كسانى بوده اند كه در زمان خود پرچمدار كفر و ضلال و طغيان بودند. بنابراين, آنهايى كه در زمان قبل بوده اند, شيعه و پيروان اينهايند كه بعد آمده اند.
پس ملاك حقيقى در تشيع, پيروى است. هركس تابع راه و رسم كس ديگرى باشد و الگوهاى او را محترم و مقدس شمارد و تخلف از آنها را ناروا بشمارد, شيعه آن كس است. در اين ملاك, زمان را هيچگونه مدخليتى نيست. الگوها نبايد مقطعى و محدود و موقت باشد. بايد كسى يا كسانى را انتخاب كرد كه تنها الگوى آغاز يا نيمه راه نباشند, بلكه در تمام مراحل, الگو بودن خود را حفظ كنند و چنين نباشد كه روزى, پيروان آنها از خودشان جلو بيفتند. بلكه همواره سابق, سابق; و لاحق, لاحق باشد.
اينجاست كه معلوم مى شود اگر ابراهيم را شيعه پيامبر بدانيم, همواره تابع, تابع; و متبوع, متبوع است اما اگر ابراهيم را شيعه نوح بناميم, اين قاعده, معكوس مى شود; چراكه ابراهيم, سرانجام بر نوح افضليت مى يابد و از اين پس نوح, تابع و ابراهيم, متبوع خواهد بود.
ضرورت پيروى از الگوى والا, در تشيع
هيچ كس نبايد در حركت كمالى خود, دستخوش وقوف و ركود گردد. همه موجودات بايد تا آنجا كه استعدادات و قواى آنها اجازه مى دهد, پويا باشند. پيامبران هم از اين قانون, جدا نيستند. ابراهيم كه ظاهرا شيعه نوح است, باطنا شيعه پيامبر است و بر حسب اين سير باطنى است كه هم در شخصيت ابراهيم, ركود و وقفه اى لازم نمىآيد و هم برترى هميشگى متبوع, محفوظ مى ماند.
از اينجا مقام و منزلت شيعه هم شناخته مى شود. شيعيان اهل بيت كه الگويى آن چنان والا در پيش روى دارند كه ابراهيم هم بايد به تشيع در برابر آنها افتخار كند, چرا و چگونه مى توانند به همين تشيع لفظى افتخار كنند و در راه رسيدن به كمالات الگوها همواره پويا نباشند و بايد بدانند كه اين تبعيت به گونه اى است كه هرگز مستلزم وقوف و ركود نيست. چرا كه متبوع به آنجا رسيده كه در سايه اطاعت پيامبر خاتم و پيروى بدون قيد و شرط او, ((به جز خدا نبيند)).
او از پيروان خود, انتظار عمل دارد. ظاهر و باطن آن ها بايد تجلى ظاهر و باطن متبوع باشد. عمل, جلوه ظاهر و اعتقادات و اخلاق, جلوه باطن اوست. اخلاقيات هم از مظاهر اخلاق است. چرا كه سرچشمه اخلاقيات, اخلاق; و سرچشمه عمل, اعتقاد است. آدمى كه به توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى رسيده, كارهايش همه توحيدى است و آنكه به اين مرحله نرسيده, مشركانه عمل مى كند. شرك ذاتى, شرك جلى; و شرك افعالى, شرك خفى است. آدمى كه از خلق و خوى حسد پاك است, كار حسودانه نمى كند و آدمى كه گرفتار خلق و خوى بخل نيست, كار بخيلانه نمى كند. حال آنكه وقتى بخل و حسد, در درون انسان ريشه بزند, تمام گفتار و كردار انسان را مى پوشاند و هرچه مى گويد يا انجام مى دهد, بخيلانه يا حسودانه است. اينگونه كارها را اخلاقيات مى ناميم; چراكه به خلقها و خويهاى نفسانى كه همانا فضايل و رذايل شمرده مى شوند, منسوب و مربوطند.
اخلاق و اعتقاد, در عمق جان انسان ريشه دوانيده است. هرچند اگر بخواهيم بيانگر تقدم و تإخر آنها باشيم, ناگزير بايد اعتقاد را نسبت به اخلاق, مقدم بداريم. در حقيقت, اخلاق; روبناى اعتقادات, و اعتقادات; زيربناى اخلاق است. گو اينكه هر دوى آنها نسبت به اعمالى كه به واجبات و محرمات شرعى مربوطند و اخلاقياتى كه به اخلاق و خويهاى باطنى مربوطند, زيربنا محسوب مى شوند.
مى توان اخلاقيات و اعمال انسان را سمت و علامت شمرد. اخلاقيات و اعمال نيكو, حليت و زيور ظاهرى شيعيان است. مسلمان شيعى بايد همواره پيشتاز ميدان مسابقه خيرات باشد. چراكه الگوى او با الگوى ديگران فرق دارد. درست است كه همه مسلمانان به مقتضاى (لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه)(3) الگوى برجسته اى دارند كه مقام والاى احمدى و تجلى تمام عيار حضرت احدى است. ولى پيروان اهل بيت(عليهم السلام) كه فانى در آن مقامند كجا, و پيروان ديگران كه حتى حاضرند در صورتى كه مصالح فردى و گروهى ايشان به خطر بيفتد, به مقام والاى رسول نسبت هذيان گويى بدهند; كجا؟!.
اين مطلب, درست به اين مى ماند كه گفته شود: پيروان همه اديان كنونى ديندار و اهل كتابند و اسلام هم ميان اهل كتاب و غير اهل كتاب, فرق گذاشته است. ولى آنها كجا و مسلمانان كجا كه پيامبرى چون پيامبر اسلام دارند كه بر تومار نبوت, مهر خاتميت كوبيد و شريعت را به كمال رسانيد و كتابى چون قرآن دارند كه همانگونه كه خداوند بر همه هستى هيمنه و سيطره دارد و يكى از اسمإ حسناى او ((مهيمن))(4) است, قرآن نيز بر همه كتابهاى آسمانى سلف, هيمنه دارد و خداوند درباره اش فرمود:
(و إنزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه… )(5).
((قرآن را به حق, بر تو نازل كرديم كه نسبت به كتابهاى پيشين تصديق كننده و مهيمن است)).
اين كتاب آسمانى به لحاظ اينكه با نشانه هايى كه در كتب پيشين آمده, مطابقت دارد, تصديق كننده آنها و به لحاظ اينكه بر حفظ و نگهدارى اصول كتابهاى آسمانى پيشين مراقبت كامل دارد و كامل كننده آنهاست, ((مهيمن)) است.
اهل كتاب از مجراى كليسا و كنيسه و كنشت و به راهنمايى كشيش و خاخام و موبد, روبه خدا مى روند; ولى مسلمان از طريق پيامبر و قرآن, خداى را مى جويد و صد البته كه اين بر آن, رجحان دارد.
همانطورى كه همه پيروان اديان در يك رديف نيستند و چاره اى جز حكم به ضلالت غير مسلمان نداريم, پيروان همه مذاهب اسلامى نيز در يك رديف قرار ندارند, بلكه راهى جز حكم به ضلالت پيروان مذاهب غير جعفرى وجود ندارد.
اينك آيا ممكن است پيروان مذهبى كه پيوندش با آن اسوه و الگوى قرآنى از همه مذاهب, مستحكم تر است; در اخلاقيات و اعمال عبادى و غير عبادى, لنگ لنگان حركت كنند و كار به جايى برسد كه امامان و پيشوايان مذهب كه خود مجرى تمام عيار كتاب خدا و سنت پيامبرند, از دست آنها بنالند و از اينكه افرادى نام شيعه بر خود نهاده اند, ولى سمت و حليت تشيع و محبت اهل بيت در رفتار و اخلاقيات آنها ديده نمى شود, شكوه و ناله كنند و از آنها بخواهند كه زينت آنها باشند, نه ننگ آنها؟!.
اكنون لازم است از زبان درربار خود آنها كه به تمام معنى به لحاظ اعتقادى و اخلاقى و عبادات و اخلاقيات, در وجود آن اسوه و الگوى الهى مستغرق بودند, سمتها و حليتهاى شيعيان واقعى را بشناسيم, تاهم براى شيعيان تمام عيار, شوق انگيز و دل انگيز باشد و هم براى آنهايى كه در مذهب خويش, كندى نشان مى دهند و آنگونه كه مورد انتظار است, عمل نمى كنند, اسباب تنبه و بيدارى و هشيارى باشد.
نشانه ها و اوصاف دوستان و شيعيان
ابوحمزه ثمالى -كه خود از دوستداران اهل بيت(عليهم السلام) و راوى دعاى زيباى سحرهاى ماه مبارك رمضان است- از نوف بكالى نقل كرده است كه به خاطر حاجتى به همراه جندب بن زهير و ربيع بن خثيم و برادر زاده اش همام -كه خطبه معروف همام در نهج البلاغه نامش را بلند آوازه كرده است- به محضر اميرالمومنين(عليه السلام) شتافتيم. حضرتش را هنگامى كه از مسجد بيرون مىآمد, ديدار كرديم و با او به راه افتاديم. در اين هنگام با افرادى روبه رو شديم كه منتظر ديدار او بودند و همينكه حضرت را ديدند, شتابان به سوى آن بزرگوار آمدند و سلام كردند. حضرت جواب سلام آنها را داد و پرسيد: اينها كيانند؟ گفتند: گروهى از شيعيان تو. فرمود: خير است. آنگاه به آنها فرمود:
((يا هولإ مالى لا إرى فيكم سمه شيعتنا و حليه إحبتنا إهل البيت)).
((اى حاضران, چرا در شما علامت شيعيان و زيبايى و آراستگى دوستانمان را نمى بينم؟)).
آنها حيا كردند و از پاسخ, سرباز زدند.
در اين هنگام, جندب و ربيع عرض كردند: علامت و صفت شيعيان شما چيست؟ حضرتش از پاسخ آنها خوددارى كرد و خطاب به آن دو فرمود:
((اتقيا الله إيها الرجلان و إحسنا فان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون))(6).
((از خدا بپرهيزيد و نيكى كنيد كه خداوند با كسانى است كه تقوا پيشه كنند و نيكوكار باشند)).
اما همام كه عبادتكارى كوشا بود, كوتاه نيامد و گفت: تو را سوگند مى دهم به خدايى كه شما را گرامى داشت و برگزيد و برترى داد, صفات شيعيانتان را براى ما بيان كن.
فرمود: مرا سوگند نده كه صفات آنها را براى شما خواهم گفت. سپس دست همام را گرفت و داخل مسجد شد و دو ركعت نماز گزارد. آنگاه رو به ما نشست و مردم اطرافش گرد آمدند.
در مقدمه گفتار, حمد و ثناى الهى به جاى آورد و بر پيامبر درود فرستاد و بيان كرد كه خداوند بندگان را آفريده و معيشت را ميان آنها تقسيم كرده و آنها را به طاعت و عبادت, مكلف ساخته و در عين حال از آنها بى نياز است و نفع و ضررى از طاعت و معصيت آنها نمى برد.
آنگاه دست بر دوش همام نهاد و فرمود:
آنكه مى خواهد اوصاف شيعيان اهل بيت را -كه خداوند پليدى را از آنها زدوده و آن ها را به همراه پيامبر در كتابش تطهير كرده است- بداند, توجه كند كه:
هم العارفون بالله, العاملون بإمرالله, إهل الفضائل والفواضل, منطقهم الصواب و ملبسهم الاقتصاد و مشيهم التواضع…))(7).
((آنها عارفان به خدا, عاملان به فرمان خداوند, اهل فضيلت و فاضلانند. منطقشان صواب و پوششان ميانه رو و معتدل و مشيشان, تواضع است)).
آنگاه صفات ديگر را برشمرد, تا آنجا كه فرمود:
((اولئك عمال الله و مطايا إمره و طاعته و سرج إرضه و بريته, اولئك شيعتنا و إحبتنا و منا و معنا إلا هاه شوقا اليهم)).
((اينان, كارگزاران خدا و مراكب فرمان و طاعت او و چراغهاى زمين و مخلوقات اويند. اينان, شيعيان ما و دوستان ما و از ما و با مايند. آه كه چه آرزومند ديدار آنهايم)).
هنگامى كه رشته سخن بدينجا رسيد, همام ناله اى كرد و بيهوش شد و بر زمين افتاد. چون به بالينش آمدند و او را حركت دادند, معلوم شد كه دار فانى را وداع گفته است.
ربيع با ديدن اين صحنه, به گريه در آمد و گفت: اى اميرمومنان, چه سريع, موعظه تو در برادر زاده ام اثر كرد! كاش من به جاى او بودم.
امام فرمود:
((إهكذا تصنع المواعظ البالغه بإهلها إما والله لقد كنت إخافها عليه)).
((موعظه هاى رسا اينگونه در اهلش اثر مى گذارد. به خدا, من از مرگ او بيمناك بودم)).
مردى كه اهل جدال و چون و چرا بود و نمى خواست يا نمى توانست از معارف بلندى كه در درس شيعه شناسى اميرالمومنين(عليه السلام) بيان شده بود, استفاده كند. گفت:
((فما بالك إنت يا إميرالمومنين؟)) ((اى اميرمومنان, چرا اين موعظه ها با تو چنين نكند؟)).
فرمود:
((و يحك! ان لكل واحد إجلا لن يعدوه و سببا لن يجاوزه فمهلا لا تعدلها فانما نفثها على لسانك الشيطان)).
((واى بر تو, هركسى را اجلى است كه هرگز از آن نگذرد و سببى است كه از آن تجاوز نكند. آرام بگير و ديگر بار, چنين سخنى بر زبان نياور كه آن را شيطان, بر زبانت دميد)).
نوف بكالى گويد: در اين هنگام پس از غسل و كفن, حضرت بر جسد پاك و مطهر همام, نماز گزارد و او را به خاك سپرديم. حضرت هم حضور داشت.
شخصى كه داستان آموزنده همام را از نوف بكالى شنيده و براى ابو حمزه ثمالى نقل كرده بود, مى گويد: نزد عموى همام, يعنى ربيع رفتم و براى اطمينان خاطر, آنچه را از نوف شنيده بودم, براى او بازگو كردم. ربيع به قدرى گريه كرد كه نزديك بود قالب تهى كند. سپس گفت: برادرم راست گفته است. موعظه دل نشين اميرالمومنين(عليه السلام) را به گوش خود شنيدم و صحنه صيحه و جان باختن برادرزاده ام را به چشم خود ديدم. از آن پس هرگاه به ياد آنچه بر همام گذشت مى افتم, اگر در حال خوشى باشم, بر من تلخ و ناگوار مى شود و اگر در حال غم و غصه و ناراحتى باشم, غم و غصه ام را به كلى فراموش مى كنم(8).
پى نوشت
1. الصافات, 83.
2. سبا, 53.
3. احزاب, 21.
4. حشر, 23.
5. مائده, 48.
6. جمله ((فان الله… محسنون)), آيه128, از سوره نحل است.
.7 اين خطبه را مى توانيد در نهج البلاغه, به شماره 191 يا 193 مطالعه كنيد.
8. سفينه البحار, ج1, ص732 و 733(شيع).

مقاله از احممد بهشتي


موضوعات: عمومی
   دوشنبه 4 دی 1391نظر دهید »

امامان گرامي ما ،با دانشي الهي که داشتند در مورد هر سئوالي که از آنان مي‏شد،پاسخي درست و کامل و در حد فهم پرسشگر،مي‏دادند.و هر کس حتي دشمنان،چون با آنان به احتجاج و گفتگوي علمي مي‏نشست،با اعتراف به عجز خويش و قدرت انديشه‏ي گسترده و احاطه‏اي کامل آنان،برمي‏خاست.

هارون الرشيد ، امام کاظم عليه السلام را از مدينه به بغداد آورد و به احتجاج نشست:

هارون-مي‏خواهم از شما چيزهايي بپرسم که مدتي است در ذهنم خلجان مي‏کند و تا کنون از کس نپرسيده‏ام،به من گفته‏اند که شما هرگز دروغ نمي‏گوييد،جواب مرا درست و راست‏بفرماييد!

امام-اگر من آزادي بيان داشته باشم،تو را از آنچه مي‏دانم در زمينه‏ي پرسشت آگاه خواهم کرد.

هارون-در بيان آزاد هستيد،هر چه مي‏خواهيد بفرماييد…

و اما نخستين پرسش من:چرا شما و مردم،معتقد هستيدکه شما فرزندان ابو طالب از ما فرزندان عباس برتريد،در حاليکه ما و شما از تنه‏ي يک درختيم.

ابو طالب و عباس هر دو عموهاي پيامبرص بودند و از جهت‏خويشاوندي با پيامبر،با هم فرقي ندارند.

امام-ما از شما به پيامبرص نزديکتريم.

هارون-چگونه؟

امام-چون پدر ما ابو طالب با پدر رسول اکرم برادر تني (پدر و مادر يکي) بودند ولي عباس برادر ناتني (تنها از سوي مادر) بود.

هارون-پرسش ديگر:چرا شما مدعي هستيد که از پيامبر ارث هم مي‏بريد،در حاليکه مي‏دانيم هنگامي که پيامبر رحلت کرد عمويش عباس (پدر ما) زنده بود اما عموي ديگرش ابو طالب (پدر شما) زنده نبود و معلوم است که تا عمو زنده است،ارث به پسر عمو نمي‏رسد.

امام-آيا آزادي بيان دارم.

هارون-در آغاز سخن،گفتم داريد.

امام-امام علي بن ابيطالب (ع) مي‏فرمايند:با بودن اولاد،جز پدر و مادر و زن و شوهر،ديگران ارث نمي‏برند،و با بودن اولاد براي عمو نه در قرآن و نه در روايات،ارثي ثابت نشده است.پس آنانکه عمو را در حکم پدر مي‏دانند،از پيش خود مي‏گويند و حرفشان مبنايي ندارد (پس با بودن زهرا،فرزند رسول الله (ص) به عموي او عباس ارث نمي‏رسد.)

مضافا آنکه از پيامبر در مورد علي-درود خدا بر او-نقل‏شده است که:«اقضاکم علي‏»،علي بهترين قاضي شماست و نيز از عمر بن خطاب نقل شده است که:«علي اقضانا»علي بهترين قضاوت کننده‏ي ماست.

و اين جمله،عنوان جامعي است که براي حضرت علي به اثبات رسيده،زيرا همه‏ي دانشهايي که پيامبر،اصحاب خود را با آنها ستوده از قبيل علم قرآن و علم احکام و مطلق علم،همه در مفهوم و معناي قضاوت اسلامي،جمع است و وقتي مي‏گوييم علي در قضاوت از همه بالاتر است‏يعني در همه‏ي علوم از ديگران بالاتر است.

(پس گفتار علي که مي‏گويد:با بودن اولاد،عمو ارث نمي‏برد،حجت است و بايد آنرا بپذيريم نه گفته‏ي:عمو در حکم پدر است را،زيرا به تصريح پيامبر،علي از ديگران به احکام دين آشناتر است.)

هارون-پرسش ديگر:

چرا شما اجازه مي‏دهيد مردم شما را به پيامبر نسبت‏بدهند و بگويند:فرزندان رسول خدا در صورتيکه شما فرزندان علي هستيد،زيرا هر کس به پدر خود نسبت داده مي‏شود (نه به مادر) و پيامبر جد مادري شماست.

امام-اگر پيامبر زنده شده و از دختر تو خواستگاري کند،به او مي‏دهي؟

هارون-سبحان الله،چرا ندهم،بلکه در آنصورت بر عرب و عجم و قريش،افتخار هم خواهم کرد.

امام-اما اگر پيامبر زنده شود از دختر من خواستگاري نخواهد کرد و منهم نخواهم داد.

هارون-چرا؟

امام-چون او پدر من است (و لو از طرف مادر) ولي پدر تو نيست.(پس مي‏توانم خود را فرزند رسول خدا بدانم)

هارون-پس چرا شما خود را ذريه‏ي رسول خدا مي‏دانيد و حال آنکه ذريه از سوي پسر است نه از سوي دختر.

امام-مرا از پاسخ اين پرسش معاف دار.

هارون-نه،بايد پاسخ بفرماييد و از قرآن دليل بياوريد…

امام- «…و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون و کذلک نجزي المحسنين و زکريا و يحيي و عيسي (35) …»

اکنون مي‏پرسم:عيسي که در اين آيه ذريه‏ي ابراهيم به شمار آمده،آيا از سوي پدر به او منصوب است‏يا از سوي مادر؟

هارون-به نص قرآن،عيسي پدر نداشته است.

امام-پس از سوي مادر،ذريه ناميده شده است،ما نيز از سوي مادرمان فاطمه-درود خدا بر او-ذريه‏ي پيامبر محسوب مي‏شويم.

آيا آيه‏ي ديگر بخوانم؟

هارون-بخوانيد!امام-آيه‏ي مباهله را مي‏خوانم: «فمن حاجک فيه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الکاذبين (36) »هيچکس ادعا نکرده است که پيامبر در مباهله با نصاراي نجران جز علي و فاطمه و حسن و حسين،کس ديگري را براي مباهله با خود برده باشد پس مصداق ابنائنا (پسرانمان را) در آيه‏ي مزبور،حسن و حسين-درود خدا بر آن هر دوان-هستند،با اينکه آنها از سوي مادر به پيامبر منسوبند و فرزندان دختر آن گرامي‏اند.

هارون-از ما چيزي نمي‏خواهيد؟

امام-نه،مي‏خواهم به خانه‏ي خويش باز گردم.

هارون-در اين مورد بايد فکر کنيم…

   شنبه 2 دی 1391نظر دهید »

قديمي ترين ماخذ تاريخي دربارة حضرت رقيّه عليهاالسلام


دختر خورشيد است… رقيه (سلام الله عليها) از تبار نور و از جنس آبي آسمان است. رقيه (سلام الله عليها) جلوه ديگري از شکوه و عظمت حماسه عاشورا است. حضور اين کودک خردسال در متن نهضت سرخ حسيني بي هيچ شک و شبهه‌اي اتفاقي ساده و ناچيز نبوده است، چنانکه هر يک از کساني که در واقعه نينوا حضور داشته‌اند، چون نيک بنگريم، حامل پيامي شگرف و شگفت بوده‌اند.

به گواه تاريخ نگاران و مقتل نويسان رحلت شهادت‌ گونه رقيه (سلام الله عليها) اندکي پس از واقعه خونين کربلا در سال شصت و يکم هجري رخ داده است و در اين هنگام وي سه يا چهار ساله بوده است و نخستين نکته شگفت درباره حضرت رقيه (سلام الله عليها)، شايد همين باشد که با چنين عمر کوتاهي، از مرزهاي تاريخ عبور کرد و به جاودانگي رسيد، آن گونه که برادر شيرخوارش علي ‌اصغر (عليه السّلام) به چنين مرتبه‌اي نايل شد.

به عبارت ديگر يکي از جلوه‌هاي رويداد بزرگ عاشورا تنوع سني شخصيت‌هاي آن مي‌باشد که از پايين‌ترين سن آغاز و به بالاترين سنين (حضرت حبيب‌ بن مظاهر) ختم مي‌گردد. نکته قابل تأمل ديگر در بررسي اين مهم آن است که در پديد آوردن اين حماسه بي ‌بديل و شکوهمند تنها يک جنسيت سهيم نبوده، بلکه در کنار اسامي مردان و پسران جانباز و ايثارگر اين واقعه، نام زنان و دختران نيز حضوري پررنگ و تابناک دارد.

مصائب و شدائدي را که رقيه (سلام الله عليها) از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام متحمل مي‌شود، آنچنان تلخ و دهشتناک است که وجدان هر انسان آزاده و صاحبدلي را مي‌آزارد و قلب و روح را متأثر و مجروح مي‌سازد. تحمل گرماي شديد کربلا همراه با تشنگي، حضور در صحنه شهادت خويشاوندان، اسارت و ناظر رفتارهاي شقاوت آلود بودن، آزار و شکنجه‌ هاي جسمي و روحي فراوان، دلتنگي براي پدر در خرابه شام و … نشانگر مصائب عظمايي است که يک کودک خردسال با جسم و روح لطيف خود با آن مواجه شده است. از ديگر سو همين قساوت سپاه يزيد است که بر عظمت نهضت سترگ عاشورا مي‌افزايد، زيرا حضرت امام حسين (عليه السّلام) با شناخت و پيش‌بيني تمام اين مصائب و شدائد به قيام در راه احياء دين جد بزرگوار خويش قد علم فرمود و چنين دشواري‌هايي نتوانست هيچ گونه خللي بر عزم استوار آن حضرت در راه آزمايش بزرگ الهي پديد آورد.

رقيه (سلام الله عليها) برهان بزرگ ديگري است بر حقانيت قيام امام حسين (عليه السّلام) که تنها کسي مي‌تواند چنين به مبارزه و مقابله با ستم برخيزد که مقصدي الهي داشته باشد، و رقيه (سلام الله عليها) برهان بزرگ ديگري است بر مظلوميت عترت پاک پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و رسواکننده سياهکاراني است که داعيه جانشيني رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را سر دادند و رقيه (سلام الله عليها) برهان بزرگ ديگري است براي آن که اوج توحش و سنگدلي دژخيمان دستگاه بني ‌اميه براي هميشه تاريخ به اثبات بماند، و رقيه (سلام الله عليها) فاتح شام و سفير بزرگ عاشورا در اين سرزمين است، و رقيه (سلام الله عليها) برهان بزرگ ديگري است بر اين حقيقت بزرگ که حق بر باطل پيروز خواهد شد و اينک پس از قرن‌هاي متمادي آنان که به مرقد مطهر آن حضرت در شام مشرف مي‌شوند به عينه تفاوت ميان مقام و مرتبه اين کودک سه ساله را با خليفه جابري چون يزيد درمي‌يابند.

آرامگاه‎‎‎ ملکوتي‎ دخت‎ سه سـالـه امـام‎‎ سـوم شيعيان‎ در شام‎ کنـار بـاب‎ “الفـراديـس ” مابين‎ کوچه‎ هاي‎ تاريخي‎ و پر ازدحام‎ دمشـق‎ است‎‎ که‎‎ هر ساله بسياري‎ از شيفتگان‎ اهل‎ بيت (عليهم السّلام) را از مناطق‎ مختلف به شوق زيارت بهآن مكان مي كشاند.


موضوعات: عمومی
   چهارشنبه 29 آذر 13911 نظر »

1 ... 73 74 75 ...76 ... 78 ...80 ...81 82 83 ... 101