امامان گرامي ما ،با دانشي الهي که داشتند در مورد هر سئوالي که از آنان مي‏شد،پاسخي درست و کامل و در حد فهم پرسشگر،مي‏دادند.و هر کس حتي دشمنان،چون با آنان به احتجاج و گفتگوي علمي مي‏نشست،با اعتراف به عجز خويش و قدرت انديشه‏ي گسترده و احاطه‏اي کامل آنان،برمي‏خاست.

هارون الرشيد ، امام کاظم عليه السلام را از مدينه به بغداد آورد و به احتجاج نشست:

هارون-مي‏خواهم از شما چيزهايي بپرسم که مدتي است در ذهنم خلجان مي‏کند و تا کنون از کس نپرسيده‏ام،به من گفته‏اند که شما هرگز دروغ نمي‏گوييد،جواب مرا درست و راست‏بفرماييد!

امام-اگر من آزادي بيان داشته باشم،تو را از آنچه مي‏دانم در زمينه‏ي پرسشت آگاه خواهم کرد.

هارون-در بيان آزاد هستيد،هر چه مي‏خواهيد بفرماييد…

و اما نخستين پرسش من:چرا شما و مردم،معتقد هستيدکه شما فرزندان ابو طالب از ما فرزندان عباس برتريد،در حاليکه ما و شما از تنه‏ي يک درختيم.

ابو طالب و عباس هر دو عموهاي پيامبرص بودند و از جهت‏خويشاوندي با پيامبر،با هم فرقي ندارند.

امام-ما از شما به پيامبرص نزديکتريم.

هارون-چگونه؟

امام-چون پدر ما ابو طالب با پدر رسول اکرم برادر تني (پدر و مادر يکي) بودند ولي عباس برادر ناتني (تنها از سوي مادر) بود.

هارون-پرسش ديگر:چرا شما مدعي هستيد که از پيامبر ارث هم مي‏بريد،در حاليکه مي‏دانيم هنگامي که پيامبر رحلت کرد عمويش عباس (پدر ما) زنده بود اما عموي ديگرش ابو طالب (پدر شما) زنده نبود و معلوم است که تا عمو زنده است،ارث به پسر عمو نمي‏رسد.

امام-آيا آزادي بيان دارم.

هارون-در آغاز سخن،گفتم داريد.

امام-امام علي بن ابيطالب (ع) مي‏فرمايند:با بودن اولاد،جز پدر و مادر و زن و شوهر،ديگران ارث نمي‏برند،و با بودن اولاد براي عمو نه در قرآن و نه در روايات،ارثي ثابت نشده است.پس آنانکه عمو را در حکم پدر مي‏دانند،از پيش خود مي‏گويند و حرفشان مبنايي ندارد (پس با بودن زهرا،فرزند رسول الله (ص) به عموي او عباس ارث نمي‏رسد.)

مضافا آنکه از پيامبر در مورد علي-درود خدا بر او-نقل‏شده است که:«اقضاکم علي‏»،علي بهترين قاضي شماست و نيز از عمر بن خطاب نقل شده است که:«علي اقضانا»علي بهترين قضاوت کننده‏ي ماست.

و اين جمله،عنوان جامعي است که براي حضرت علي به اثبات رسيده،زيرا همه‏ي دانشهايي که پيامبر،اصحاب خود را با آنها ستوده از قبيل علم قرآن و علم احکام و مطلق علم،همه در مفهوم و معناي قضاوت اسلامي،جمع است و وقتي مي‏گوييم علي در قضاوت از همه بالاتر است‏يعني در همه‏ي علوم از ديگران بالاتر است.

(پس گفتار علي که مي‏گويد:با بودن اولاد،عمو ارث نمي‏برد،حجت است و بايد آنرا بپذيريم نه گفته‏ي:عمو در حکم پدر است را،زيرا به تصريح پيامبر،علي از ديگران به احکام دين آشناتر است.)

هارون-پرسش ديگر:

چرا شما اجازه مي‏دهيد مردم شما را به پيامبر نسبت‏بدهند و بگويند:فرزندان رسول خدا در صورتيکه شما فرزندان علي هستيد،زيرا هر کس به پدر خود نسبت داده مي‏شود (نه به مادر) و پيامبر جد مادري شماست.

امام-اگر پيامبر زنده شده و از دختر تو خواستگاري کند،به او مي‏دهي؟

هارون-سبحان الله،چرا ندهم،بلکه در آنصورت بر عرب و عجم و قريش،افتخار هم خواهم کرد.

امام-اما اگر پيامبر زنده شود از دختر من خواستگاري نخواهد کرد و منهم نخواهم داد.

هارون-چرا؟

امام-چون او پدر من است (و لو از طرف مادر) ولي پدر تو نيست.(پس مي‏توانم خود را فرزند رسول خدا بدانم)

هارون-پس چرا شما خود را ذريه‏ي رسول خدا مي‏دانيد و حال آنکه ذريه از سوي پسر است نه از سوي دختر.

امام-مرا از پاسخ اين پرسش معاف دار.

هارون-نه،بايد پاسخ بفرماييد و از قرآن دليل بياوريد…

امام- «…و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون و کذلک نجزي المحسنين و زکريا و يحيي و عيسي (35) …»

اکنون مي‏پرسم:عيسي که در اين آيه ذريه‏ي ابراهيم به شمار آمده،آيا از سوي پدر به او منصوب است‏يا از سوي مادر؟

هارون-به نص قرآن،عيسي پدر نداشته است.

امام-پس از سوي مادر،ذريه ناميده شده است،ما نيز از سوي مادرمان فاطمه-درود خدا بر او-ذريه‏ي پيامبر محسوب مي‏شويم.

آيا آيه‏ي ديگر بخوانم؟

هارون-بخوانيد!امام-آيه‏ي مباهله را مي‏خوانم: «فمن حاجک فيه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الکاذبين (36) »هيچکس ادعا نکرده است که پيامبر در مباهله با نصاراي نجران جز علي و فاطمه و حسن و حسين،کس ديگري را براي مباهله با خود برده باشد پس مصداق ابنائنا (پسرانمان را) در آيه‏ي مزبور،حسن و حسين-درود خدا بر آن هر دوان-هستند،با اينکه آنها از سوي مادر به پيامبر منسوبند و فرزندان دختر آن گرامي‏اند.

هارون-از ما چيزي نمي‏خواهيد؟

امام-نه،مي‏خواهم به خانه‏ي خويش باز گردم.

هارون-در اين مورد بايد فکر کنيم…

   شنبه 2 دی 1391نظر دهید »

عاشورا در آينه آمار و ارقام
محسن رنجبر

مقدمه

يكى از مباحث تاريخ عاشورا كه بايد بحث و بررسى درباره آن صورت گيرد، حادثه كربلا در قالب آمار و ارقام است. اهميت اين بحث از آن روست كه با توجه به بستر تاريخى اين واقعه و تغيير شرايط و اوضاعى كه بر اين حادثه از آغاز تا فرجام آن حاكم بوده است، اعداد و ارقام گزارش شده درباره آن، متفاوت و گاه متناقض است. با توجه به همين نكته، پژوهش حاضر انجام شده، با مقايسه بين منابع كهن تاريخى در اين باره، گزارش شفافى از اعداد و ارقام به كار رفته در اين رخداد تاريخى ارائه مى شود. گفتنى است در اين نوشتار در خصوص آمار و ارقامى كه از آغاز تا فرجام حادثه، قابل توجه و تأمّل است2 به ويژه آمار سپاه طرفين، شهدا، كشته هاى دشمن و… به ترتيب حوادث، تحقيق و بررسى شده است.

1 ـ آمار نامه هاى كوفيان به امام حسين(عليه السلام)

مورّخان، آمار نامه هاى رسيده به امام حسين(عليه السلام) را در مكه گوناگون نوشته اند. گروهى 150 نامه نوشته اند كه هر نامه متعلق به يك يا دو و يا چهار نفر بوده است.3طبرى، تعداد نامه ها را حدود پنجاه و سه4 و بلاذرى 50 نامه نوشته است.5 اما ابن سعد تعداد نويسندگان نامه را 18هزار نفر نگاشته است،6 چنان كه سيّد بن طاووس گزارش كرده است كه در يك روز 600 نامه براى امام(عليه السلام) آمد تا آن كه 12هزار نامه جمع شد.7

گزارش ابن سعد و ابن طاووس را نمى توان پذيرفت، زيرا ـ چنان كه خواهيم نوشت ـ آن چه در برخى منابع كهن آمده، آن است كه بيعت كنندگان (نه نويسندگان نامه ها) 12 يا 18 هزار نفر بوده اند، از اين رو به نظر مى رسد اين دو مورخ بين تعداد نويسندگان نامه ها و آمار بيعت كنندگان خلط كرده اند.

در جمع بندى ديدگاه مورخان در اين باره، به نظر مى رسد گزارش 150 نامه با توجّه به كثرت قائلان و قدمت برخى منابع آن، به واقعيت نزديك تر باشد.

2. تعداد بيعت كنندگان با حضرت مسلم در كوفه

تعداد كوفيان بيعت كننده با مسلم بن عقيل نيز در منابع تاريخى متفاوت نقل شده است. بسيارى از منابع، آمار بيعت كنندگان را 18هزار نفر8 و برخى 12هزار نفر9نوشته اند. در خبرى به نقل از امام باقر(عليه السلام) آمار بيعت كنندگان 20 هزار نفر بيان شده است.10 اما ابن اعثم و خوارزمى بيش از 20 هزار نفر،11 ابن شهرآشوب 25 هزار نفر،12ابن قتيبه و ابن عبدربه بيش از 30 هزار نفر،13 و ابن عساكر و ابن نما حلى (در جاى ديگر به نقل از شعبى)، 40 هزار نفر14 گزارش كرده اند.

در گزارشى، زيد بن على در پاسخ سلمة بن كهيل بيعت كنندگان با جدش امام حسين(عليه السلام) را هشتاد هزار نفر ذكر كرده است15 كه به نظر مى رسد اين رقم نزديك به تعداد افرادى است كه آمادگى خود را براى جنگ با سپاه يزيد اعلام كردند.

گزارش طبرى از ابومخنف كه 18هزار نفر را گزارش كرده است، از اعتبار بيشترى برخوردار است، بهويژه آن كه منابع كهن ديگر نيز اين آمار را تأييد كرده اند.


3ـ كوفيان آماده براى نبرد

در برخى گزارش ها آمده است كه آمار كوفيان آماده براى جنگ با لشكر يزيد 100هزار نفر بودند.16


4ـ قيام كنندگان همراه مسلم

برخى منابع، تنها به همراه شدن كوفيان با مسلم در آغاز قيامش اشاره كرده و سخنى از تعداد آنان به ميان نياورده اند. ابوالفرج اصفهانى مى نويسد: هنگام خروج مسلم، كوفيان نزد وى اجتماع كردند تا آن جا كه مسجد و بازار كوفه از جمعيت پر شد.17 اما ابن سعد و ذهبى، همراهان مسلم را در قيام كوفه، 400 نفر،18 طبرى و شيخ مفيد 4هزار نفر19 و ابن اعثم، مسعودى و خوارزمى، 18هزار يا بيشتر،20 ابن شهرآشوب، 8هزار نفر21 و ابن حجر عسقلانى 40 هزار نفر22 نوشته اند.

با توجه به آن كه فراخوانى نيروها از سوى مسلم بر اثر شرايط اضطرارى كه عبيدالله به وجود آورده بود، ناگهانى و بدون اعلام قبلى صورت گرفت و طبيعتاً نمى شد همه بيعت كنندگان به سرعت به مسلم بپيوندند، گزارش طبرى از ابومخنف و شيخ مفيد، يعنى 4 هزار نفر از اعتبار بيشترى برخوردار است.


5 ـ محاصره كنندگان مسلم

در جريان دست گيرى مسلم توسط نيروهاى رئيس پليس كوفه، برخى منابع، تعداد افرادى را كه مأمور انجام اين كار شده بودند، 60 يا 70 نفر23 و برخى ديگر 100 24 يا 300 نفر25 نوشته اند.

اگر بپذيريم كه حتى كم ترين عدد، يعنى 60 نفر، مأمور دست گيرى حضرت مسلم شده بودند، اين امر حاكى از شجاعت و دلاورى بالاى وى دارد كه حاكم كوفه مجبور مى شود اين تعداد افراد را براى دست گيرى او گسيل دارد.


6 ـ آمار اصحاب امام(عليه السلام)

پيش از پرداختن به گزارش هاى مورخان در اين باره، يادآورى چند نكته ضرورى است:

1 ـ هيچ شيوه اى براى دست يافتن به آمار دقيق و حقيقى ياران امام حسين(عليه السلام)، اعمّ از شهدا و غيرشهدا وجود ندارد و اين مسئله به دو سبب است:

اول: آن كه مستندات و مدارك دست اول در اين باره، گزارش هاى شاهدان عينى حادثه است كه تعداد ياران امام(عليه السلام)را گوناگون نقل كرده اند. اين گونه گزارش ها، طبيعتاً بر مبناى شمارش و آمارگيرى دقيق و تك تك نبوده است، بلكه به اقتضاى ويژگى هاى طبيعى اين قبيل حوادث و بر مبناى مشاهده عينى و حدس و تخمين بوده است.26

دوم: آن كه در ثبت و ضبط نام افراد در منابع تاريخ و حديث، از نظم و قاعده مشخصى پيروى نشده است; به اين معنا كه در ضبط نام افراد، دقت لازم صورت نگرفته است، گاه يك نفر به اعتبار اسم، كنيه، نام پدر يا مادر و يا حتى با مشخصات تيره و تبار، به چند شكل ثبت شده و در نتيجه، اين امر موجب تكرار نام و نشان يك نفر شده است. از اين رو مشاهده مى شود كه در برخى منابع و مقاتل، يك نفر، چند نفر به حساب آمده است.27 اين امر هر محققى را در ارائه گزارش شفاف و دقيق از آمار اصحاب امام(عليه السلام) با مشكل روبه رو ساخته است.

2 ـ تعداد ياران امام حسين(عليه السلام) در همه مراحل قيام، ثابت نبوده است، چنان كه ياران امام(عليه السلام) هنگام خروج از مكه با زمان ورود حضرت به كربلا و با روز عاشورا متفاوت بوده است. براى نمونه ـ چنان كه خواهيم نوشت ـ ابن اعثم و خوارزمى آمار اصحاب امام(عليه السلام) را هنگام خروج حضرت از مكه 82 نفر گزارش كرده اند، اما تعداد سپاه حضرت را در روز عاشورا 72 نفر نوشته اند.

3 ـ گذشته از اختلاف گزارش ها درباره آمار بنى هاشم، اين نكته حائز اهميت است كه برخى از افراد بنى هاشم نه تنها در كربلا حضور نداشته اند، بلكه در اصل وجود آنان نيز شك و ترديد است، مثلا ابراهيم بن حسين(عليه السلام) را برخى منابعِ متأخر، از فرزندان امام حسين(عليه السلام) دانسته اند،28 اما در منابع متقدم تاريخى، حديثى، رجالى و انساب، چنين فرزندى براى امام(عليه السلام) گزارش نشده است.

با توجه به آن چه گفته شد براى آن كه تا حد امكان، گزارش روشنى در اين باره ارائه شود، آمار اصحاب امام(عليه السلام) در چهار مقطع زمانى و مكانى از مراحل قيام، بررسى و ارائه مى شود:

الف) هنگام خروج از مدينه

تا آن جا كه بررسى كرده ايم بسيارى از منابع، تنها به خروج امام حسين(عليه السلام) از مدينه همراه اهل بيت خود اشاره كرده و هيچ سخنى از تعداد همراهان امام(عليه السلام) به ميان نياورده اند.29 تنها رقمى كه در اين باره وجود دارد، در روايت شيخ صدوق(رحمه الله)از امام صادق(عليه السلام) است كه در آن تعداد ياران و اهل بيت همراه امام حسين(عليه السلام) هنگام خروج، 21 نفر گزارش شده است.30

ب) هنگام خروج از مكه

1 ـ ابن سعد تعداد همراهان امام(عليه السلام) را 60 نفر از اصحاب و 19 نفر از بنى هاشم (زن، مرد و كودك) نوشته است.31 ابن عساكر و ابن كثير در گزارش خود، تعداد اهل بيت امام(عليه السلام) را مشخص نكرده اند، اما تعداد ياران امام(عليه السلام) را 60 نفر از كوفيان نوشته اند.32

2 ـ ابن قتيبه دينورى و ابن عبد ربه از زبان مسلم بن عقيل هنگام شهادتش (كه مصادف با زمان خروج امام(عليه السلام) از مكه بوده) همراهان امام حسين(عليه السلام) را از زن و مرد، 90 نفر نوشته اند.33

3ـ ابن اعثم، خوارزمى، محمد بن طلحه شافعى، اربلى و ابن صباغ مالكى همراهان امام(عليه السلام) را هنگام خروج حضرت از مكه 82 نفر نوشته اند.34

4ـ ابن كثير در جاى ديگر، همراهان امام(عليه السلام) را نزديك به 300 نفر نوشته است.35

چنان كه ملاحظه مى شود، صرف نظر از گزارش اخير ابن كثير كه متفرد است، تفاوت آمارهاى ديگر با هم، كمتر از ده نفر است36 كه اين تفاوت ـ چنان كه گفته شد ـ ناشى از گزارش تخمينى راويان (نه آمارگيرى دقيق) است.

ج) در كربلا (پيش از عاشورا)

گزارش آمار ياران امام(عليه السلام) هنگام ورود و حضور در كربلا متفاوت نقل شده است: 1 ـ عمّار دهنى به نقل از امام باقر(عليه السلام) ياران امام حسين(عليه السلام) را هنگام ورود به كربلا 145 نفر (45 نفر سواره و 100 نفر پياده) ذكر كرده است.37

2 ـ برخى مورخان 89 نفر نوشته اند، با اين توضيح كه 50 نفر اصحاب امام(عليه السلام)، 20 نفر از از سپاه دشمن (كه به امام(عليه السلام)پيوستند) و 19 نفر از اهل بيت(عليهم السلام).38 وى پيش از اين، تعداد سواران امام(عليه السلام) را 32 نفر در مسير كربلا نوشته است.39

3 ـ يعقوبى اصحاب و اهل بيت امام(عليه السلام) را 62 يا 72 نفر گزارش كرده است.40

4 ـ مسعودى تنها مورخى است كه آمار اصحاب امام(عليه السلام) را هنگام روانه شدن به كربلا به همراه سپاه حرّ، 500 سوار و حدود 100 پياده نوشته است.41

5 ـ ابن شهرآشوب تعداد ياران امام(عليه السلام) را در كربلا (پيش از عاشورا) 82 نفر نوشته است.42

6 ـ ابن أبار بَلَنْسى43 (م 658 ق) بيش از 70 نفر پياده و سواره نوشته است.44

روايت عمار دُهْنى و گزارش مسعودى را نمى توان پذيرفت. اما روايت عمّار دُهنى ـ صرف نظر از بحث هايى كه در مورد عمار در كتاب هاى رجالى مطرح است 45 از نظر محتوا متفرّد است و نه تنها هيچ شاهدى آن را تأييد نمى كند، بلكه گزارش جدا شدن گروهى از همراهان امام(عليه السلام) در منزل زباله كه به انگيزه پيروزى امام(عليه السلام)ايشان را همراهى كرده بودند،46 حاكى از كاهش چشم گير ياران امام(عليه السلام) است و ـ چنان كه در قسمت پيشين نگاشته شد ـ گزارش هاى آمار ياران امام(عليه السلام)پس از خروج وى از مكه و در بين راه و پيش از ورود به كربلا، حداكثر 90 نفر را تأييد مى كند، از اين رو نمى توان اين گزارش را قابل اعتماد دانست. اما مسعودى در نقل گزارش خود متفرّد است و هيچ شاهد و قرينه اى نقل او را تأييد نمى كند. بنابراين، از مجموع گزارش هاى ديگر، اين نتيجه را مى توان گرفت كه ياران امام(عليه السلام) 70 تا نزديك به 90 نفر بوده اند.

د) روز عاشورا

گزارش هاى تاريخى در مورد تعداد ياران امام(عليه السلام) در روز عاشورا نيز يك گونه نيست كه ذيلاً ملاحظه مى شود:

1 ـ مشهورترين و پرگوينده ترين قول، 72 نفر است. ابومخنف به نقل از ضحّاك بن عبدالله مشرقى، ياران امام حسين(عليه السلام) را 72 نفر (32 نفر سواره و 40 پياده) نوشته است.47

2 ـ گزارش حصين بن عبدالرحمن از سعد بن عبيده كه سپاه امام(عليه السلام) را نزديك به 100 نفر دانسته است.48

3 ـ طبرى از ابومخنف از قول زيد بن على، ياران امام(عليه السلام) را 300 نفر نوشته است.49

4 ـ قاضى نعمان مغربى، كم تر از 70 نفر را نيز گفته است.50

5 ـ مسعودى نويسنده كتاب اثبات الوصيه 61 نفر نوشته است.51

6 ـ خوارزمى (بنابر روايتى) 114 نفر نوشته است.52

7 ـ سبط ابن جوزى، 145 نفر (45 نفر سواره و 100 نفر پياده) نوشته است.53

8 ـ ابن حجر هيتمى (م 974 ق)، بيش از 80 نفر (هشتاد و چند نفر) نوشته است.54

گزارش 72 نفر به اعتبار قدمت و اعتبار منابع و نيز كثرت ناقلان آن، قابل اعتماد و پذيرش است.

2. بنابراين به برخى از اعداد و ارقام كه چندان اهميت ندارد، پرداخته نمى شود.

3. ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج5، ص 29; شيخ مفيد، الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص 38; ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج4، 98; ابن جوزى، المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم، ج5 ص 327; خوارزمى، مقتل الحسين(عليه السلام)، ج1، ص 283; اربلى، كشف الغمه، ج2، ص 253; محمد بن طلحه شافعى، مطالب السؤول فى مناقب الرسول(صلى الله عليه وآله)، ج2، ص 71; سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص من الامة بذكر خصائص الائمة(عليهم السلام)، ج2، ص 146; سيد ابن طاووس، اللهوف على قتلى الطفوف، ص 24; ابن كثير، البداية و النهايه، ج 8، ص 162; ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج2، ص 302.

4. طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج4، ص 262. عبارت وى در اين باره چنين است: «… فحملوا معهم نحواً من ثلاثة و خمسين صحيفة …» البته برخى محققان معاصر، تعبير «ثلاثه» را تصحيف «مائه» دانسته و گزارش طبرى را نيز همان 150 نامه تلقى كرده اند و شاهد بر اين امر را نقل شيخ مفيد، ابن اعثم، خوارزمى و سبط ابن جوزى گرفته اند كه آنان نيز150 نامه نوشته اند و احتمالا همه آنان از ابومخنف نقل كرده اند (محمد هادى يوسفى غروى، وقعة الطف، ص 93). اما چنان كه در متن ملاحظه مى شود، بلاذرى با اين كه احتمالا از ابومخنف نقل كرده است، 50 نفر گزارش كرده است، هم چنان كه سبط ابن جوزى كه 150 نامه گزارش كرده است، از ابن اسحاق نقل كرده است، نه از ابومخنف (همان، ص 244).

5. بلاذرى، انساب الاشراف، ج3، ص 370.

6. محمد بن سعد، «ترجمة الحسين(عليه السلام) و مقتله»، تحقيق سيد عبدالعزيز طباطبايى، فصلنامه تراثنا، سال سوم، شماره 10، 1408ق، ص 174.

7. همان، ص 24. ابن نما نيز به رقم دوازده هزار اشاره كرده است (مثيرالاحزان، ص 16).

8. طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج4، ص 275; ابوحنيفه دينورى، الاخبار الطوال، ص 235; شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص 41; ابن جوزى، همان، ج 5، ص 325; سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص، ج2، ص 141; ابن نما حلى، مثيرالاحزان، ص 21; سيد ابن طاووس، اللهوف على قتلى الطفوف، ص 25; ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 299; ابن عنبه، عمدة الطالب فى أنساب آل ابى طالب، ص 191ـ 192.

9. طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج4، ص259 به نقل از عمار دهنى، ابن عساكر، ترجمة الامام الحسين(عليه السلام)، ص 302; ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج4، ص 99; ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 306; احمد بن حجر هيتمى، الصواعق المحرقة فى ردّ اهل البدع و الزندقه، ص 196. مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص 65 و سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص، ج2، ص 141. 18هزار نفر را به عنوان قول ديگر، بيان كرده اند.

10. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 43; مجلسى، بحار الانوار، ج44، ص 68. اما در برخى مآخذ، به جاى 20 هزار نفر، 18 هزار نفر گزارش شده است (سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس الهلالى، ص 188; مجلسى، بحارالانوار، ج 27، ص 212). خواند مير نيز به اين قول اشاره كرده است (غياث الدين بن همام الدين حسينى (خواند مير)، تاريخ حبيب السير فى اخبار افراد بشر، ج 2، ص 42).

11. ابن اعثم، همان، ج5، ص 40; خوارزمى، مقتل الحسين(عليه السلام)، ج 1، ص 290.

12. ابن شهرآشوب، همان، ج4، ص 99. او پس از اقامت مسلم در منزل عروه، اين آمار را گزارش كرده است.

13. ابن قتيبه دينورى، الامامة و السياسه، ج2، ص8; احمدبن محمد بن عبد ربه اندلسى، العقد الفريد، ج4، ص354.

14. ابن عساكر، ترجمة الامام الحسين(عليه السلام)، ص 284 و ابن نما حلى، مثيرالاحزان، ص 16.

15. طبرى، همان، ج5، ص 489 (حوادث سال 121).

16. ابن سعد، ترجمة الحسين و مقتله، ص 174; بلاذرى، انساب الاشراف، ج3، ص 422; طبرى، تاريخ الامم والملوك، ج4، ص 294; شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 71; ابن نما حلى، مثيرالاحزان، ص 16; سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص، ج2، ص 133; ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج3، ص 299.

17. ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص70ـ71.

18. همان، ص 175 و ذهبى، سيراعلام النبلاء، ج3، ص 299.

19. طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج4، ص 260 به نقل از عمار دهنى و ص 275 به نقل از ابومخنف، و شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص 52.

20. ابن اعثم، الفتوح، ج5، ص 49; خوارزمى، مقتل الحسين(عليه السلام)، ج1، ص 297. مسعودى، تنها 18 هزار نفر را گفته است (مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص 68).

21. مناقب آل ابى طالب، ج4، ص 101.

22. تهذيب التهذيب، ج2، ص 303.

23. طبرى، همان، ج4، ص 279; ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 69. مسعودى، مروج الذهب، ج3، ص 69; شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص 57، طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ج1، ص 443 و ابن نما حلى، مثيرالاحزان، ص 24. تنها 70 نفر را گفته اند.

24. دينورى، الاخبار الطوال، ص 240.

25. ابن اعثم، همان، ج5، ص 53.

26. محمد مهدى شمس الدين، انصار الحسين(عليه السلام)، ص 43.

27. به عنوان نمونه، «يزيد بن زياد بن مهاصر (ابوالشعثاء كندى)» به نام هاى يزيد بن مهاجر جعفى، يزيد بن زياد بن مظاهر كندى، زائدة بن مهاجر و… نيز ضبط شده است. ر.ك: محمد مهدى شمس الدين، همان، ص 111، 117 و 121.

28. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج4، ص 122.

29. دينورى، الاخبار الطوال، ص 228; طبرى، تاريخ الامم والملوك، ج4، ص 253; شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص 34; ابن اعثم، همان، ج 5، ص 22; فتال نيشابورى، روضة الواعظين، ص 171; طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ج1، ص 435; خوارزمى، همان، ج1، ص 273; سبط ابن جوزى، همان، ص 236.

30. شيخ صدوق، الامالى، مجلس 30، ح1، ص 217 و مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 313.

31. ابن سعد، همان، ص 170.

32. ابن عساكر، ترجمة الامام الحسين(عليه السلام)، ص 299; ابن كثير، همان، ج8، ص 178.

33. ابن قتيبه دينورى، الامامة و السياسه، ج2، ص 10 و ابن عبدربه، العقد الفريد، ج4، ص 355.

34. ابن اعثم، همان، ج5، ص 69; خوارزمى، مقتل الحسين(عليه السلام)، ج1، ص 317; محمد بن طلحه شافعى، مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول، ج2، ص 73; اربلى، كشف الغمه، ج2، ص 253; ابن صباغ مالكى، الفصول المهمه، ج2، ص 6. البته اين منابع، تمام همراهان امام(عليه السلام)(اعم از زن و مرد و اهل بيت و ياران) را اين رقم نوشته اند.

35. ابن كثير، همان، ج6، ص 259.

36. اما گزارش ابن عساكر كه ابن كثير نيز آن را نقل كرده است، بدون لحاظ بنى هاشم است كه اگر تعداد آنان نيز در گزارش آمده بود، آمار او به ارقام گزارش هاى ديگر، نزديك مى شد.

37. طبرى، تاريخ الامم والملوك، ج4، ص 292; يحيى بن حسين بن اسماعيل جرجانى شجرى، الامالى الخميسيه، ج1، ص 191ـ 192; سيد ابن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، ص 60; ذهبى، سير أعلام النبلاء، ج3، ص 308; ابن كثير، همان، ج 8، ص 214; ابن حجر عسقلانى، الاصابة فى تمييز الصحابه، ج2، ص 71; همو، تهذيب التهذيب، ج2، ص 304. ابن نما، خبر عمار دهنى از امام باقر(عليه السلام) را مربوط به روز عاشورا دانسته است. (مثير الاحزان، ص 39).

38. همان، ص 178; ابن عساكر، همان، ص 329; ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج3، ص 298 و 300.

39. همان، ص 177.

40. يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج2، ص 243.

41. مسعودى، مروج الذهب، ج3، ص 71. هم چنين سبط ابن جوزى، همان، ج2، ص 161 و مجلسى، بحارالانوار، ج45، ص 74. گزارش مسعودى را نقل كرده اند، اما به جاى 500 سوار، 1000 سوار نوشته اند.

42. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج4، ص 107.

43. بَلَنسيّه، ناحيه و شهرى است در شرق كشور اسپانيا كه امروزه آن را «والنسيا» خوانند (لويس معلوف، المنجد فى الاعلام، ماده «بلنسيه»).

44. ابن ابار، محمد بن عبدالله بن ابى بكر قضاعى، دُرَرَ السمط فى خبر السبط، ص 104.

45. ر.ك: تسترى، قاموس الرجال، ج8، ص 8ـ9 و خويى، معجم رجال الحديث، ج 13، ص 268ـ 269.

46. طبرى، تاريخ الامم والملوك، ص 300ـ301 و شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص 75.

47. طبرى، همان، ج 4، ص320; شيخ مفيد، همان، ج2، ص 95. بسيارى از مورخان، اين قول را قائل شده اند: بلاذرى، انساب الاشراف، ج3، 395; دينورى، الاخبار الطوال، ص 256; ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج5، ص 101; قاضى نعمان مغربى، شرح الاخبار، ج3، ص 155; طبرى، دلائل الامامه، ص 178; فتال نيشابورى، روضة الواعظين، ص 184; طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ج1، ص 457; خوارزمى، مقتل الحسين(عليه السلام)، ج 2، ص 6; ابن جوزى، المنتظم، ج5، ص 339; عماد الدين طبرى، كامل بهائى (الكامل البهائى فى السقيفه)، ج2، ص 281; ابن كثير، همان، ج 8، ص 192.

48. طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج4، ص 295; بلاذرى، انساب الاشراف، ج3، ص 424; شمس الدين ذهبى، تاريخ الاسلام، ج5، ص 15.

49. همان، ج 5، ص 489. (ذيل حوادث سال 121).

50. همان، ج3، ص 154; ابوزيد احمد بن سهل بلخى، البدء والتاريخ، ج2، ص 241.

51. على بن حسين مسعودى، اثبات الوصيه، ص 166.

52. همان، ج2، ص 6; محمد بن ابى طالب حسينى موسوى، تسلية المُجالس و زينة المَجالس، ج2، ص 275; مجلسى، بحار الانوار، ج 45، ص 4. عبارت خوارزمى در اين باره چنين است: «… و كان معه اثنان و ثلاثون فارساً و اربعون راجلاً و فى رواية : اثنان و ثمانون راجلاً …». البته اين در صورتى است كه «اثنان و ثمانون راجلا» عطف به «اربعون راجلا» باشد كه با احتساب سوارگان سپاه امام(عليه السلام)، مجموعا تعداد آنان 114 نفر (سواره و پياده) مى شود.

53. تذكرة الخواص، ج2، ص 160. هم چنين او قول به 170 نفر (70 نفر سواره و 100 نفر پياده) و نيز قول به 30 سواره را نيز بيان كرده است (همان).

54. الصواعق المحرقه، ص 197

 

   شنبه 11 آذر 13912 نظر »

منظور از 25 حرف باقي مانده از علوم در زمان ظهور چيست؟

بشر هرچه از نظر علم و دانش پيشرفت کند، باز هم مجهولات زيادي باقي مي ماند که به مراتب بيشتر از معلومات است. لذا در دوران ظهور پيشرفت علم به حد نهايي خود مي رسد و همه مجهولات حل مي شود. طبق روايات اگر علم و دانش 27 حرف باشد، پيامبران فقط دو حرف آن را آورده اند و 25 حرف باقي مانده را حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف خواهد آورد که اين روايات ميزان پيشرفت علم و دانش را در زمان ظهور بيان مي کنند.

   شنبه 15 مهر 1391نظر دهید »

رسم رفاقت

دوست‏ خوب يکي از سرمايه‏ هاي بزرگ زندگي و از عوامل خوشبختي آدمي‏ است و انسان در انس با دوست احساس مسرت مي‏کند و شادماني و نشاط را در گرو همنشين با رفيق مي‏داند.
«رفيق شايسته‏»، براي جوان جايگاه خاص خويش را دارد و اهميت‏ آن به گونه‏ اي است که در شکل دهي شخصيت او نقش بزرگي ايفا کرده،اولين احساسات واقعي نوع دوستي را در وي ايجاد مي‏کند.
جوان از يک سو به کشش طبيعي و خواهش دل، عاشق دوستي و رفاقت‏ است و به ايجاد عميق‏ترين روابط دوستانه با يک يا چند نفر ازهمسالان خود هست و از طرف ديگر بر اثر احساسات ناسنجيده و عدم‏ نگرش عقلاني ممکن است در دام رفاقت‏با دوستان نادان و تبهکارافتد (1) ; از اين رو خطر وجود دوستان بد و ناپاک، اين نگراني‏ را در جوان ايجاد مي‏ کند که «چگونه يک دوست‏ خوب و يک دل راانتخاب کنم؟»
امام صادق(ع) رفقا را سه نوع مي‏داند:
1- کسي که مانند غذا به آن نياز هست و آن «رفيق عاقل‏» است.
2- کسي که وجود او براي انسان به منزله بيماري مزاحم و رنج‏ آور است و آن «رفيق احمق‏» است.
3- کسي که وجودش به منزله داروي شفا بخش است و آن «رفيق روشن‏ بين و اهل خرد» است. (2)
شيوه انتخاب دوست در نگاه پيشواي ششم، اين گونه است:
«رفاقت، حدودي دارد، کسي که تمام آن حدود را دارانيست، کامل‏نيست، و آن کس که داراي هيچ يک از آن حدود نيست، اساسا دوست‏نيست:
1- ظاهر و باطن رفيق، نسبت‏به تو يکسان باشد.
2- زيبايي و آبروي تو را جمال خود بيند و نازيبايي تو را نازيبايي خود بداند.
3- دست‏يافتن به مال يا رسيدن به مقام، روش دوستانه او رانسبت‏به تو تغيير ندهد.
4- در زمينه رفاقت، از آنچه در اختيار دارد، نسبت‏به تومضايقه ننمايد.
5- تو را در مواقع گرفتاري و مصيبت ترک نگويد.» (3)
«دوست آينه تمام نماي دوست‏» است و دو دوست مثل دو دست‏اند که‏ لايش يکديگر را مي‏شويند و به فرموده امام صادق(ع): «کسي که ‏بيند دوستش روش ناپسندي دارد و او را بازنگرداند، با آنکه توان‏ آن را دارد، به او خيانت کرده است.» (4)
امام صادق(ع) ضمن تاکيد فراوان به‏انتخاب دوست‏خوب و پايداري‏در اين دوستي، جوانان را از رفاقت‏ با نادان و احمق پرهيزمي‏دهد:
«کسي که از رفاقت‏ با احمق پرهيز نکند، تحت تاثير کارهاي‏احمقانه وي قرار مي‏گيرد و اخلاقش همانند اخلاق ناپسند اومي‏شود.» (5)
در فرهنگ نوراني حديثي ما، جوانان را از رفاقت‏ با «بدنامان‏»برحذر داشته، (6) آنان را به دوري از دوستان خائن و متجاوز وسخن چين ترغيب مي‏سازند، امام صادق(ع) مي‏فرمايد:
«از سه طائفه مردم کناره‏گيري کن و هرگز طرح دوستي و رفاقت‏باآن مريز; خائن، ستمکار و سخن چين. زيرا کسي که براي تو به‏ديگري خيانت کند، روزي نيز به تو خيانت‏خواهد کرد و کسي که‏براي تو به ديگران ظلم و تجاوز کند، به تو نيز ظلم خواهد کرد وکسي که از ديگران نزد تو سخن چيني کند، عليه تو نيز نزد ديگران‏نمامي خواهد نمود.» (7)
راه و «رسم رفاقت‏» در ثبات و پايداري دوستي مؤثر است، گوشه‏اي‏از شيوه آن را در کلام امام صادق(ع) مي‏نگريم:
«کمترين حق آن است که: دوست‏بداري براي او چيزي که براي خود دوست مي‏داري. کراهت داشته‏باشي در حق او، از آن‏چه براي خود کراهت داري. از خشم اوبپرهيزي، به دنبال رضا وخشنودي او باشي. با جان و مال و زبان ودست و پايت او را کمک کني. مراقب و راهنماي او و آيينه اوباشي. سوگندش را قبول کني، دعوتش را اجابت نمايي، هرگاه بيمارشد، به عيادتش بروي و هرگاه فهميدي حاجتي دارد، قبل از اين که‏بگويد، آن را انجام دهي، و وي را ناگزير نکني که انجام کار رااز تو درخواست کند…» (8)
خاتمه
سخنان و گفته‏ هاي نغز امام صادق(ع) روح و جان را قوت بخشيده،منشور دستورهاي زندگي و سعادتمندي آن است. اميداست جامعه جوان‏ و پرنشاط، هندسه شخصيت و هويت‏ خود را در پرتو معارف اين‏ امام(ع) ترسيم کرده، خود و جامعه را در سيره ومنش، در مسيرتحقق آرمان جامعه ديني و مدينه آرماني اهل‏ بيت عليهم السلام ،سمت و سو بخشند.
محمدباقر پوراميني

  1. رابطه دوستي و محبت، احمد مطهري، ص 58.
  2. تحف العقول، ص‏223.
  3. الامالي، شيخ صدوق، ص‏397.
  4.  سفينه‏ البحار، ج 2، ص‏59.
  5.  مستدرک الوسايل، نوري، ج 2، ص 64.
  6.  وسايل الشيعه، ج‏3، ص‏206.
  7.  تحف العقول، ص‏326.
  8. ment> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA Styles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true”
    DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″
    LatentStyleCount="267″>
    UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″/>


    اصول کافي، ج 2، ص‏169
   یکشنبه 12 شهریور 13912 نظر »


نگاه مهربان امام صادق(ع) به جوانان، همراه با بزرگداشت‏شخصيت،تکريم استعدادها و صلاحيت‏ها، احترام به نيازها و توجه به قلب‏هاي‏پاک و زلال آنان بود و اقبال جمع جوانان به سوي امام(ع) فرايندعملکرد و رفتار متين، محبت‏آميز، حکيمانه و سرشار از خلوص وعاطفه آن حضرت بود، بدان حد که سخنش بر اريکه دل آنان مي‏نشست،زيرا گرايش جوان به خوبي، نيکي و زيبايي بيشتر و سريعتر ازديگران است. پديده‏اي که امام بدان اشاره نموده مي‏فرمايد:
«انهم اسرع الي کل خير» (1)
جوانان زودتر از ديگران به خوبيها روي مي‏آورند.
رفتار و سخن امام صادق(ع) ترجمان حقيقي اين گفته رسول خدا(ص)است که فرمود:
«اوصيکم بالشبان خيرا، فانهم ارق افئده‏» (2)
سفارش مي‏کنم شما را که، با جوانان به خوبي و نيکويي رفتارکنيد، چرا که آنان نازک دل و عاطفي ‏ترند.
امام ضمن توجه به روح لطيف و احساس آرماني جوانان، ياران‏ ونزديکان خود را نيز به دقت و توجه در اين نکات رهنمون مي‏ ساخت. از جمله، يکي از ياران امام به نام «مؤمن طاق‏» (3) براي پيام رساني و تبليغ دين، مدتي را در شهر بصره گذراند. وقتي که به‏ مدينه بازگشت، خدمت امام صادق(ع) رسيد، حضرت از او پرسيد:
به بصره رفته بودي؟
آري!
اقبال مردم را به دين و ولايت چگونه ديدي؟
بخدا اندک است! مي‏آيند ولي کم!!
جوانان را درياب، زيرا آنان به نيکي و خير از ديگران‏پيشتازترند. (4)
گزيده ‏اي از منشور جوان را در انديشه صادق آل محمد(ص) مرورمي‏ نماييم:
کوچ عصر
جواني «فرصت نيکو» و «نسيم رحمت‏» است که بايد به خوبي ازآن بهره جست و با زيرکي، ذکاوت و تيزبيني آن عمت‏خداداد راپاس داشت; زيرا که اين فرصت، «ربودني‏» و «رفتني‏» است وضايع ساختن آن، چيزي جز غم، اندوه و پشيماني را براي دوران پس‏از آن به ارث نمي‏گذارد.
زندگي کوتاه است و راه کار دراز و فرصت زودگذر! تنها سرمايه‏گرانبهاي ما وقت است که بازگشتي ندارد، از اين رو بزرگترين فن‏ بهترزيستن، بهره جستن از فرصتهاي بي‏ نظيري است که برما مي‏گذرد;اين سخن امام صادق(ع) را بايد جدي گرفت:
«من انتظر عاجله الفرصه مواجله الاستقصاء سلبته الايام فرصته،لان من شان الايام السلب و سبيل الزمن الفوت‏» (5)
به هرکس فرصتي دست دهد و او به انتظار بدست آوردن فرصت کامل آن‏را تاخير اندازد، روزگار همان فرصت را نيز از او بربايد، زيراکار ايام، بردن است و روش زمان، از دست رفتن.
رنگ خدا آدمي با ورود به دوران جواني به دنبال «هويت‏» جديدي مي‏گردد;آن احساس نسبتاپايدار از يگانگي خود، از اين که: «من که هست م ‏و که بايد باشم؟» که دستيابي به آن، به فرد امکان مي‏دهد که‏ ارتباطات خود را با خويشتن، خدا، طبيعت و جامعه تنظيم دهد.
در اين مرحله هويت‏ يابي نقش «آگاهي و بينش‏» بسيار مؤثر وکارساز بوده، بر «رفتار و عمل‏» پيشي دارد، در اين دوران، ممکن است‏ سرگرداني در هويت‏ سبب گردد که جوان نسبت‏ به کيستي خودو نقش اجتماعي خود دچار ترديد گردد و اين شک ضمن برهم زدن‏هماهنگي و تعادل رواني، او را به «بحران هويت‏» بکشاند،بحراني که جوان به پيرامون اهداف بلند مدت، انتخاب شغل،الگوهاي رفاقت ، رفتار و تمايل جنسي، تشخيص مذهبي، ارزشهاي‏اخلافي و تعهد گروهي با ترديد و شک خواهد نگريست.
در شکل‏ دهي هويت، «معرفت ديني‏» نقش مهمي را ايفا مي‏کند و درواقع، دين مي‏تواند تکيه گاه جوان و رهايي دهنده او از اين‏بحران باشد; البته «دانش‏»، «کار و تلاش‏» نيز در ساماندهي‏ هويت او کارساز است. (6)
بنابراين، جوان بايد رنگ خدايي گيرد تا هويتش خدايي گردد،«دين‏» همان «رنگ خدا» است که همگان را بدان دعوت مي‏کنند: (صبغه ‏الله و من احسن من الله صبغه) (7) ; رنگ خدايي (بپذيريد!) وچه رنگي از رنگ خدا بهتر است؟ امام صادق(ع) درباره آيه فوق‏ مي‏فرمايد:
«مقصود از رنگ خدايي همان دين اسلام است.» (8)
دين به انگيزه جوان در بنا و آراستن هويت او پاسخ مي‏دهد، چراکه آدمي داراي عطشي است که فقط با پيمودن راه خدا فرومي‏ نشنيد (9) ; از اين رو امام صادق(ع)، يادگيري بايدها و نبايدهاو انديشه‏ هاي سبز دين را از ويژگيهاي دوران جواني مي‏داند. (10) وگاه نسبت ‏به آن دسته از جواناني که «علم دين‏» نمي‏ دانند و درپي‏ آن نمي‏روند، رنجيده خاطر مي‏گردد. (11)
پي نوشت ها
1- بحارالانوار، ج‏23، ص‏236.
3- محمدبن علي بن نعمان، معروف به «احول‏» و «مؤمن طاق‏» ازبزرگان شيعه و از ياران دانشمند امام صادق(ع) و امام کاظم(ع)بوده است. خاطره مناظرات اوبا ابوحنيفه زيبا و ماندگار است. همچنين امام صادق(ع) او را دوست مي‏داشت. (رجال الشيخ، شيخ‏ طوسي، انتشارات جامعه مدرسين، ص‏296; منتهي المقال، ابوعلي‏حائري، انتشارات آل‏ البيت، قم، ج‏6، ص 135 و136.)
4- بحارالانوار، ج‏23، ص‏236 و237.
5- همان، ج 78، ص 268.
6- روانشناسي نوجوان، اسماعيل بيابانگرد، ص‏133 و123;روانشناسي رشد با نگرش به منابع اسلامي، دفتر همکاري حوزه ودانشگاه، ج 2، ص 998 992; جوان و رسالت‏حوزه، تعريف جواني،ميرباقري، کانون انديشه جوان، ص 30.
7- بقره، آيه 138.
8- اصول کافي، ج 2، ص 14.
9- نهج البلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدي، خطبه 124، ص 122.
10- امام صادق(ع) مي‏فرمايد: «الغلام يلعب سبع سنين، يتعلم سبع‏سنين، يتعلم الحلال و الحرام سبع سنين‏»; فرزند، در هفت‏ سال‏ نخست‏ بازي نمايد، در هفت‏ سال دوم آموزش يابد و در هفت‏ سال سوم(جواني) حرام و حلال را فراگيرد. (وسايل الشيعه، ج 15، ص 194.)
11- امام مي‏فرمايد: «لو اتيت‏ بشاب من شاب الشيعه لايتفقه‏ لادبته‏»; (تحف العقول، حراني، ص 302

 

   شنبه 11 شهریور 1391نظر دهید »

1 2 4