خميني شهرهمچنان بيداراست
متولدکه شدم اسمم راتوي ثبت احوال ثبت کردند ،محل صدورشناسنامه ام را زدند خميني شهر
بزرگترکه شدم پابه عرصه ي علم ودانش گذاشتم ،وقتي حرف ازعلماوشهدا مي شد يادم مي افتاد،به 23هزارشهيد ،به سرداراعتصامي، ابراهيمي، نواب صفوی ،به آيت الله اشرفي ،آيت الله معرفت، وآيت الله جبل آملي، آیت الله فیاض ،آیت الله شیخ محمد حسین نجفی ،….
نيازنبودکه بگويند محرم است همه جا سياه پوش بود،نام حسين بر سردرهمه دلها حک شده بودتاجايي که نام شهرمان راگذاشتند حسينيه ايران ….
روزي که شيپورجنگ به صدا درآمددسته دسته سبکبالان عاشق ازپيروجوان جان به کف دست گرفتندوشربت شهادت نوشيدند….
خيابان هاي شهرما صداي پاي مردان وزنان سلحشورراهنوزبه يادداردکه بامشت هاي گره شده فريادخودرابرسرابرقدرت ها سردادند وباحجاب فاطمي سروده ي زنان برومندراآويزه عالم کردند….
سنگرمساجدومحفل نماز جمعه ماهنوز ازعطرعاشقان ولايت پراست….
سراسرشهرم جز غيرت وعفت وجوانمردي نيست اماامروزچه شده ….
چه شده که دست نامحرمان روزگار به شهرمان درازشده ؟!
مگرخبرندارندکه خميني شهري ها همچنان بيدارند!!
وافسوس که بعضي ناآگاهان روزگار بدون درنظرگرفتن سابقه تابناک خميني شهر پرده جهل تاريک خويش رابررخ پرفروغ آن کشيدند…(بزگنمایی حادثه اراذل و اوباش)
آيا با ابوجهل ها وابوسفيان ها مکه هارابدنام مي کنند؟
مردم خميني شهر همگي محمدي وحسيني اند،،جهالت ها رادرخاک بهشتي خود دفن ونابود مي کنند
خانواده در تفکر اسلامي جايگاهي بسيار رفيع دارد. برخي از امور درخانواده مهم هستند؛ ولي مهمتر از تمامي امور که نميتوان جايگاه آن را از نظر اهميت مشخص کرد، تربيت ديني فرزندان است. تربيت ديني در خانواده جوانه ميزند و در اجتماع ثمر ميدهد. مقالهاي که خواهيد خواند به بررسي ديدگاه تربيتي فرزندان از جنبههاي عميق قرآني و احاديث حضرات معصومين عليهم السلام پرداخته و نقش خانواده در تربيت فرزندان را با اين نگاه کاويده است.
با توجه به ارزش و قداست خانواده در مييابيم که: خانه، اولين مدرسۀ تربيت اخلاقي و ديني است و کودک به تدريج بر اساس مشاهدات روزمره، پايههاي اخلاقي خود را پيريزي ميکند. در محيط خانه کودک تعاليم خوب و بد را فراگرفته و زيربناي اخلاقي او شکل ميگيرد. کودک مثال نهال تازهاي است که هر طور او را پرورش دهيم، رشد ميکند و نيز آنچه را که بطور منظم در محيط خانه ميبيند، نسبت به آن انس پيدا ميکند. مشاهده آداب ديني و عبادات مذهبي بويژه نماز که در شبانهروز بطور منظم از طرف بزرگترها در محيط خانه رخ ميدهد، در ذهن و روان کودک نقش ميبندد.
با توجه به حس تقليــد کودک، مشاهده ميشود که او با شروع سال دوم زندگي، از حرکــات والدين تقليــد ميکند. اگر انجـام اين حرکات با نوازش و تشويق والدين همراه باشد، بر رغبت کودکان ميافزايد. وقتي مادر چادر نماز بر سر ميگذارد و به نماز ميايستد، دختر4 ساله دوان دوان به سراغ چادر يا روســـري خود رفته و آن را بر سر ميکشد و مانند مادرش به رکوع و سجود ميرود.
اگر مادر پس از اتمام نماز يک شکلات يا هديه به کودک دهد، سبب تقويت روحيه نماز خواندن در کودک ميشود. وقتي کودک بزرگتر ميشود، از رفتن به کلاسهاي مذهبياي که بصورت قصه و زبان ساده دين را توضيح دهد، استقبال ميکند. بنابراين به والدين توصيه ميشود زندگي انبياء و داستانهايي در مورد نماز را براي کودک خود بازگو کنند.
وقتي کودک خردسال بر اساس تقليد و الگوبرداري از والدين و ديگران، خود به رکوع و سجود ميرود و حرکات و افعال يک نمازگزار را انجام ميدهــد و بر اثر تقويت و تشويق، ميل و گرايش به نماز در او نيرومند ميشود، ميتوان اقامه نماز به صورت جماعت را در او قــوت بخشـيد. والديني که اهل عبادت و نمـاز هسـتند، مواقعي که اقوام دور هم جمع ميشوند، نماز را به جماعت در خانه برگزار نمايند و با خوش رويي، فرزندان خود را به نماز دعوت کنند. به تـــدريج اين فـرضيه را ميتوان از منـــزل به مسجد محل کشانيد و بدين ترتـيب است که خانواده به نحو احسن ميتواند فرزند خود را در گرايش به نماز ياري و کمک نمايد.
قرآن ميفرمايد: “ان الصلاة تنهي عن الفحشاء و المنکر". “نماز انسان را از فحشاء و منکر باز ميدارد.”
(سورۀ عنکبوت، آيۀ 45)
در جاي ديگر ميفرمايد: “اقم الصلاة لذکري". “نماز را براي ياد و توجه من به پا دار.”
(سورۀ طه، آيۀ 14)
و در جاي ديگر ميفرمايد: “و انما للکبيرة الاعلي الخاشعين". “نماز بار سنگيني است مگر براي افراد خاشع.”
(سورۀ بقره، آيۀ 45)
پيامبر گرامي اسلام صلوات الله عليه و آله فرمودهاند:
“رکعتان من عالم خير من سبعي رکعة من جاهل". “دو رکعت نماز عالم، بهتر از هفتاد رکعت نماز جاهل است.”
در حديث است: “نماز را در وقتش چنان بخوان که گويا آخرين نماز توست و تو بعد از نماز با دنيا خداحافظي ميکني.”
( بحار الانوار، ج/84، ص/223)
حضرت علي عليه السلام فرمودهاند:
“لاقربة بالوافل اذا اضرت بالفرائض". “هرگاه نمازي مستحب به نمازهاي واجب ضرر برساند، آنگونه عبادت موجب قرب به خدا نخواهد بود.”
(الحياة، ج/1، ص/318) ( پرتوي از اسرار نماز محسن قرائتي، ناشر: ستاد اقامه نماز، پائيز 1386، صحفه 26).
(مقدمه)
از آنجايي که روح پرستش از همان ابتداي خلقت انسان در نهاد او جاي گرفت، انسان همواره به دنبال پناهگاه مطمئني بود تا بتـواند به معبـود خويـش دست يابد. روح او خـدا را جستجـو کرد و در حال نماز خواندن، پي به خدا برد. الکسيس کارل فرانسوي مينويسد:
( نيايش در مرحلۀ عاليتر خود از سطح درخواست و عرض حال، فراتر است.)
نماز به قدري فضيلت دارد که حتي زماني که پيامبر(ص) صاحب کوثــر شد، براي تشکـر و قدرداني از خداوند متعال، راهي را جهت شکرگـــزاري از او طلبيد. خداوند فرمود: نخست نمــاز بخوان و بعـد از آن قرباني کن و به مستمندان ده.
جنبههاي تربيتي نماز، بخشي است که تاثيرات قابل مشاهده نماز را بيان ميکنند. اين تاثيرات عبارتند از:
1ـ تهذيب اخلاق 2- روح خوشبيني 3- تکرار نمازها
اعمال مذکور در شبانهروز باعث بروز حالات معنوي در انسان نمازگزار ميگردند.
در مورد اينکه چگونه کودک به نماز علاقه و گرايش داشته باشد و آن را انجام دهد، ميبايست از ابتداي حيات کودک دقت لازم صورت گيرد. نوع انتخاب همسر نيز خود ميتواند در زمان شکلگيري فرزند، نقش مهمي داشته باشد؛ چراکه کودک بيشترين ساعات خود را درخانه و با مادر سپري ميکند. وقتي که اين قضيه با دقت صورت گيــرد، کودک از همان سنين اوليه، تقليد اعمال ديني بويژه نماز را در رفتار پدر و مادر جويا ميشود.
برخي از کودکان در سنين 2 الي 3 سالگي و برخي از 4 سالگي اين حس را بروز ميدهند. البته در 6 سالگي به عينيت ميتوان آن را مشاهده کرد. زمان آغاز نماز خود سخني جداگانه است. در خاندان اهل بيت(ع) کودکان از 5 سالگي نماز ميخواندند؛ اما در افراد عادي کودکان بايد از سنين 7 سالگي به خواندن نماز بپردازند. علت آن هم اين است که کودکان تا سن 7 سالگي بايد بازي کنند.
(ماهنامه پرورشي تربيت وزارت آموزش و پرورش، شماره 10و11، تابستان 1383، صفحه 19)
بنابراين ما خانوادهها بايد سعي بر آن داشته باشيم که از همان اوان کودکي فرزندانمان را با نماز آشنا سازيم؛ زيرا سعادت و خوشبختي آنان مهمتـر از هر چيز، در خواندن نماز و عمل به دستورات آن است و به اين آيه شريفه قـــرآن تمسک جوييم که:
“ان الصلاة تنهي عن الفحشاء و المنکر". و بدين ترتيب آيندۀ فرزندانمان بيمه خواهد شد.
داشتههايمان را پاس بداريم
سالها پيش، اميرمؤمنان(ع) بر سست عنصري و ناتواني خواص در دفاع از حق شوريد و جسارت و پافشاري دشمن را بر انگارههاي پوچ و باطل ستود. خلق و خوي مذمومي كه در نهايت به عقب نشيني سپاه حق، پيشروي دشمن و چيرگي آنها بر سرزمينهاي اسلامي و يغماي حيثيت، ناموس و اموال مسلمانان انجاميد:
وَ انّي لَاَظُنُّ ان هؤلاء القوم سُيدالون منكم باجتماعهم علي باطلهم و تفّرقكم عن حقّكم»[1] صبحي صالح، نهجالبلاغه، خطبه 25 بيجهت نيست كه آنحضرت ياران مرعوب و سست اراده را مكرراً سرزنش و نفرين كرد:
«فيا عجباً! عجباً!، واللّه يميت القلب و يجلب الهمّ من اجتماع هؤلاء القوم علي باطلهم و تفرقكم عن حقكم! فقبحاً لكم و ترحاً… قاتلكم الله، لقد مَلاءتم قلبي قيحاً… اللهم انّي مللتهم و ملّوني و سئمتهم و سئموني فابدلني بهم خيراً منهم و ابدلهم بي شرّاً منّي»[2] صبحي صالح، نهج البلاغه، 27
امروز نيز همان زخم كهنه و تلخ، سر باز كرده است. جوامع غربي به رغم فروپاشي كانون خانواده، سقط جنين، كودكان سر راهي، انحرافات جنسي، ناهنجاريهاي اخلاقي، روسپيگري و تجارت فحشأ، رشد منفي جمعيت و بحران نسل كه همه روزه اخبار آن در جهان منتشر ميشود امّا با غرور و جسارت كامل به دفاع از اين پيامدها و برون دادها، پرداخته و حتّي آن را لازمه آزادي زنان و شادمانه زيستن آنها ميدانند.[3] ميشل، آندره، پيام يونسكو، شماره، 23 جالبتر آن كه با برپايي كنفرانسها، تدوين كنوانسيونها و تبليغات گسترده به تحميل آن بر ديگر ملل و نحل همت گماردهاند.
در اين روي سكه، امّا جوامع اسلامي با تكيه بر منبع لايزال وحي و آموزههاي وحياني، زمين گير شده و با پيوستن به موج فرهنگي غرب، سنگرهاي ارزشي خود را ـ از جمله در مسائل زنان ـ يك به يك به فرهنگ بيگانه واگذار ميكنند. البته از بسياري از كشورهاي اسلامي انتظاري بيش از اين نيست چراكه فقر شديد فرهنگي و ظلم و ستمهايي كه حتّي هم اينك بر جامعه زنان روا ميدارند، آنها را در موضع ضعف قرار داده است. امّا اين رويكرد حتي در ضعيفترين شكل آن، از ايران اسلامي پسنديده نيست.
ما در جهان امروز، مدعي غرب، فرهنگ غربي والگوها و مدلهاي آنها هستيم و در درون مرزهاي فرهنگي خود، به يمن اسلام و انقلاب، به الگوها و گزينههايي دست يافتهايم كه آثار و نتايج حقيقي و واقعي آن، جوامع غربي را به حسرت و سردرگمي دچاركرده است. به يمن همين الگوها و گزينههاي نوين است كه:
ـ زنان مسلمان با رعايت همه شوون و حريمهاي اخلاقي، مؤقرانه، در كنار همسر و خانواده نقشهاي بي بديلي را در عرصههاي علمي، آموزشي، اجتماعي و فرهنگي به خود اختصاص دادهاند. حضور موثر و تعيين كننده زنان مسلمان بويژه در عرصههاي علمي و پژوهشي و نهضت نرمافزاري با هيچ يك از برهههاي تاريخي ايران زمين قابل مقايسه نيست به گونهاي كه امروز حتي زنان غربي به الگوي زن مسلمان گرايش پيدا كردهاند.
ـ جامعه ديني ما به ظهور خيل عظيمي از زنان سلحشور و فداكار مفتخر است كه براي آرمانهاي مقدس ديني و انساني همچون معنويت، عدالت، امنيت و آرامش جامعه، همسران و فرزندان خود را بيهيچ توقع و انتظاري، در راه خدا به مسلخ فرستادند. در سايه استواري و حمايت چنين همسران و مادراني بود كه مسؤولان نظام و فرماندهان نظامي، توفيق يافتند در آرامش تمام به مديريت بحران و جنگ بپردازند. فرشتههاي زميني كه امروز جوامع فردگراي غرب بويژه آمريكا در روِياي داشتن آنها همهگونه تدابيرتشويقي اتخاذ كردهاند اما با مرگ يك سرباز آمريكايي، نظم اجتماعي از سوي خانوادههاي سربازان متشنج و مختل ميشود.
ـ قلب خانواده هنوز در پيكره ايران اسلامي ميتپد و يگانه شكل مقبول روابط مشترك است.
ـ روابط صميمانه خويشاوندي به سردي و نابودي نگراييده است و عامل مهمي در كاهش بحرانهاي رواني و عاطفي است.
جامعه ديني و مسلمان ما با بحرانهاي بزرگ جنسي و اخلاقي غرب ـ همچون سقط جنين، كودكان سرراهي، فروپاشي خانواده، انحرافات جنسي و مهمتر رشد منفي جمعيت و نابودي نسل مواجه نيست.
با وجود اين دستاوردهاي سترگ، معنا ندارد كه در مقابل مدلهاي رنگباخته غربي، كوچكترين كرنشي صورت گيرد، چه رسد به اينكه همهساله در گزارشهاي رسمي، تقيد به الگوها و برنامههاي كشورهاي غربي را اعلام نماييم.
ناگفته نگذاريم كه اين نوع نگاه، دچار خوشبيني مفرط و ايدهآليستي نيست و بر نابسامانيها و كاستيهاي موجود اذعان دارد امّا معتقد است كه حجم وسيع تبليغات و جنگ رواني عليه اسلام و انقلاب كه از طريق برجستهسازي و بزرگ نمايي مشكلات پيگيري ميشود، موجب نوعي يك سويهنگري، بدبيني، دلسردي و نوميدي شده است كه بهويژه در رسانههاي مكتوب و مطبوعات به چشم ميخورد و همين سرخوردگي و نوميدي زمينه را براي پذيرش تدريجي الگوها و مدلهاي غربي فراهم آورده است. بروز درد و ظهور علايم بيماري براي هر تن سالمي قابل پيشبيني است امّا توجه افراطي به آنها نبايد موجب دلسردي و ناميدي از كل پيكره شود بلكه بايد با خويشتن داري، تأمل و برنامه ريزي به درمان و پيشگيري آنها پرداخت. بهرحال جامعه ديني ما “دوران گذار فرهنگي” و جايگزيني و تثبيت فرهنگ ديني را ميپيمايد و دوران گذار و انتقال در هرجامعهاي كه رخ دهد، طبيعتاً با يكسري كنشها و تنشها روبهرو است. هدف جنگ وسيع تبليغاتي و رواني نظام نوين جهاني عليه انقلاب آن است كه با تكرار، بزرگ نمايي و غيرطبيعي جلوه دادن اين اختلالات و معضلات، رقيب جدي جديد را از صحنه خارج كند و از اين طريق و در مغالطهاي آشكار، حقانيت خود را اثبات كند.
ظاهراً و مع الاسف، در اين مسير كم هم موفق نبوده است و اين همان درد و خطري است كه نگارنده را بر نگارش اين چند سطر هشدار، تحريك و تحريض نمود. اين در حالي است كه مشكلات و معضلات موجود در مقابل آفتاب دستاوردهاي بزرگ اسلام و انقلاب مانند شاپركهايي هستند كه نميتواند و نبايد فرصت خودنمايي پيدا كنند چه رسد به اينكه موجبات شك و ترديد در وجود آفتاب را فراهم آورد.
بيائيد در شرائط حساسي كه جهان معاصر آبستن رويارويي تمام كفر در برابر اسلام و انقلاب اسلامي است، از تكرار دوباره تاريخ جلوگيري كنيم و سستي و مداهنه در دفاع از حق را بار ديگر تجربه نكنيم، به داشته هايمان ايمان آوريم و آنها را آگاهانه و مؤمنانه پاس داريم و با اعتقاد و جسارت كامل به معرفي و دفاع از آن در مقابل گزينههاي رو به افول غرب بپردازيم. بي شك براي تحقق اين مهم، توجه به چند نكته اساسي، ضروري است:
1 ـ اطلاع رساني اميد بخش
جايگاه ممتاز زنان در آموزههاي ديني و نقش موثر آنان در پيروزي و استمرار انقلاب اسلامي موجب شده است كه در طول دو دهه گذشته، تلاشهاي ارزشمندي براي بهبود وضعيت زنان در جمهوري اسلامي صورت گيرد. اين تلاشها در عرصههاي مختلف (اقتصادي، سياسي، علمي، آموزشي، فرهنگي، هنري و ورزشي) دستاوردهاي بزرگي را به همراه داشته است كه قابل قياس با هيچ يك از دورههاي تاريخي نيست. بازگويي، بازخواني و اعلام مكرر اين گونه موفقيتها، ضمن اين كه شكر نعمت و تعظيم شعائر الهي محسوب ميشود، نوعي تقدير و قدرداني از مجاهدتهاي خاموش انقلاب اسلامي و موجبات اميدواري افكار عمومي به آيندهاي روشن را فراهم ميكند. اشخاص حقيقي و حقوقي فعّال در موضوع زنان، به بهانه اختلاف سليقه و نقد و انتقاد، نميتوانند و نبايد به تخريب يكديگر، ناديدهانگاري موفقيتها و بزرگ نمايي اشكالات و معايب همديگر بپردازند. اين رويه ناصواب، كه با عنوان “تشييع فاحشه” مورد مذمت شديد قرآن قرار گرفته است، اطلاع رساني را از مسير مثبت و اميدبخش به ميداني براي تاخت و تاز بدبينيها و بدگوييها تبديل ميكند. نتيجهاي كه از وراي اين مباحث و اطلاعرساني منفي عايد افكار عمومي ميشود، سرخوردگي و نااميدي از آينده است. بنابر آنچه گذشت رويه اطلاع رساني در رسانههاي مكتوب و غير مكتوب بايد مورد بازشناسي و تغيير قرار گرفته و موسسات و نهادهاي فعّال در موضوع زنان از هم اكنون، متعهد شوند كه در جهت تبديل اطلاع رساني منفي به اخبار مثبت، واقعي و اميد بخش گام بردارند.
2 ـ بازگشت به خويشتن
با گذشت بيست و ن سال از انقلاب اسلامي، هنوز متون اسلامي ـ و هم فرهنگ و خرده فرهنگهاي ايراني ـ مورد كاوش تخصصي دقيق، عميق و جامع در همهِ زمينهها ـ و از جمله مباحث زنان ـ قرار نگرفته است و از ارايه الگويي عيني و راهبردي محروم بودهايم. اظهار نظرهاي رسمي و غير رسمي هم كه در مباحث زنان صورت ميگيرد، اصولاً مستند به دين ژوهي و بررسي روشمند منابع و متون ديني نيست. برداشتها و استحسانات سطحي و عاميانهِ ديني و مسامحه در ارايه الگويي مستند از زن مسلمان، موج گسترش اظهار نظرهاي غير كارشناسي، سليقهاي و كاملاً متعارض به نام اسلام در فضاي فرهنگي جامعهِ ما شده است.
بنابراين در وضعيت كنوني، سازماندهي مطالعات كارشناسي در متون ديني به منظور ارايه الگويي جامع و راهبردي از زن مسلمان در عصر حاضر، از سياستهاي راهبردي نظام و جامعهِ زنان محسوب ميشود. در غير اين صورت، ارتباط متقابلِ فرهنگي معنا و مفهومي نخواهد داشت و نمايندگان و نخبگان فرهنگي ما در مجامع بينالمللي به يك شنوندهِ خوب و عنصر تأثيرپذير تبديل خواهند شد (مشكلي كه اكنون با آن مواجه هستيم.)
براي ارايه الگويي مطلوب از زن معاصر، افزون بر آگاهي دقيق از الگوهاي رايج جهاني، دو نوع دانش و آگاهي ديگر لازم و ضروري است: يكي، آگاهي دقيق از هويت و ميراثهاي فرهنگي ايران زمين و آشنايي با پشتوانهها و ضرورتهاي تاريخي و كاركردي آنها؛ ديگري، توانايي علمي بر ارجاع الگوها و مسائل روز زنان به منابع ديني و قدرت استنباط و استخراج احكام از آنها.
از كارشناسان سكولار كه بگذريم، انديشمندان مسلماني كه به پيوند وثيق دين با سياست و زندگي اجتماع معتقدند، نميتوانند، مانند سكولارها با تكيه به استحسانات ذهني و بدون توجه و آگاهي از منابع ديني در مسائل اجتماعي و فرهنگي، موضعي را اتخاذ يا اعلام كنند. آنها به عنوان دينداران واقعي، كه به اسرار حكمتآميز و نهفتهِ احكام ديني در گسترهِ اجتماعي و سياسي ايمان دارند، به حكم عقل و شرع وظيفه دارند پس از شناخت دقيق موضوعات و مسائل جديد اجتماعي (مسائل مستحدثه)، براي شناخت و استخراج احكام ديني به متون ديني مراجعه كنند.
عزلت امام و حالت تعبد
معروف است که امام سجاد (ع) به دور از کارهاي اجتماعي،انديشهاي جز عبادت و روي گرداني از امور دنيا نداشته است. دراين باره گفتهاند: ايشان بيرون از مدينه، اتاقکي از مو برايخود ساخته بود و در آن جا به عبادت و تضرع به درگاه پروردگارميپرداخت. در بعضي از روايات علت انزوا و رويگرداني امام (ع) ازفعاليتهاي اجتماعي، فرمان و امر الهي و خط مشي غيبي، ذکر شدهاست. به امام صادق (ع) نسبت دادهاند که فرمود: علي بن حسين (ع)بعد از شهادت پدرش، مهر چهارم وصيت فرود آمده از جانب خدا راگشود. در آن نوشته بود: «سکوت کن و خاموش بنشين.» جاي آناست که بپرسيم: به کدامين علت و انگيزه، امام سجاد (ع) بهانزوا روي آورد و براي چه خداوند او را به سکوت و خاموشيفرمان داد و اين که در امور اجتماعي و عامه و رهبري آنها واردنشود؟! در پاسخ به اين سؤال، به دو عامل مهم برميخوريم کهامام را به گزينش چنين زندگياي آن هم در ميان مردم وادارکرد: اول: اوضاع و احوال سياسي دوم: شفاف شدن عمل مرحلهاي امام (ع)
منظور از وضع سياسي، سياستي است که در زمان حيات امامسجاد (ع) جريان داشت و دو دوره داشت: دوره اول که با حکومتيزيد آغاز شد و ستيزهجويي و سختگيري را به نمايش گذارد. ايندوره نه سال اضطراب و جنگ بين امويان و زبيريها را بر سرحکومت، در پي داشت و انقلابهاي شيعي متعددي را در عراق شاهدبود. دوره دوم هم بعد از سيطره عبد الملک بر حکومت و ظلم و ستماو، و به کار گماردن واليان قسي القلب و خونريز بر امت مسلمانشروع شد. امام (ع) فرزند مرد انقلابياي چون حسين (ع) بود. همين امر او رااز رهبران بني هاشم و در صف دشمنان شماره يک امويان و داعيهدارانحکومت، قرار ميداد. علاوه بر اين، شورشهاي شيعي که درگوشه و کنار به وقوع ميپيوست، امام را به رهبري خويش فراميخواندند. همه اينها عرصه را بر امام (ع) تنگ ميکرد و ازخطرهاي بسياري که در کمين او بود، برحذر ميداشت. اما شفاف شدن عملکرد مرحلهاي امام (ع):انتقال از مرحله جنگ با دولتحاکم که روش ائمه پيشين بودبه مرحله آتشبس و فرصتيابي براي نشر علم و تربيتشيعيان وبالابردن سطح فرهنگ آنها و رسوخ دادن مفاهيم انديشه امامت درذهن و زبانها، همه نشان از انعطاف و نرمش بسيار در شيوه عملائمه داشت. اين انعطاف به يک شخصيتبزرگ و عمل عميق و ريشهداراحتياج داشت تا مرز بين آثار مرحله اول را به وجود آورد ولوازم و مقدمات فعاليت مرحله دوم را سازمان دهد. قصد امام (ع)از روي کار آوردن مرحله دوم اين بود که مردم و شيعيان نوعبرخورد با ائمه خود را، که بدان خو کرده بودند، کنار بگذارندو آن گونه با ايشان برخورد کنند که برخاسته از يک فهم و شعوراصولي باشد و نه عاطفي صرف. انزواي حضرت، همان عملکرد فاصل بين دو مرحله و مرز مميز آنبود. مرحله دوم از آن جا آغاز شد که با روي کار آمدن روشهاينو و وسايل جديد، ته ماندههاي مرحله دوم تمامي پذيرفت و راهبراي ائمه بعدي باز و هموار گرديد. بنابراين، ميتوان ادعا کرد که امام سجاد (ع) به تدريج، دامنخود را برچيد و انزوا را به گوشهاي نهاد و بعد از به ثمرنشستن آن روش و تحقق يافتن هدفها، آرام آرام به کارهاياجتماعي و فعاليتهاي هدفمند در بين صفوف جامعه اسلامي، روي خوشنشان داد. پس خانهاي که امام (ره) در بيرون مدينه، براي عبادت خود ساختهبود، به دوره اول زندگي حضرت تعلق داشت; يعني به زماني که ازکربلا به مدينه مراجعت فرمود. اين که امام (ع) تمام عمر خود رادر آن خانه به عبادت صرف، پرداخته باشد سخني ناصواب است. بيشکاين کار، با توجه به اين که امام، هادي مردم و حجتخداوند است،از ايشان بعيد و با هدف امامت ناسازگار مينمايد. گرچه امام (ع) از انزواي خود کاست و تدريجا آن را به کنارينهاد، اما هيچ گاه با تمام وجود وارد جامعه نشد و خود را بافعاليتهاي اجتماعي آشتي نداد. او مانند انساني زاهد و عابد،به دور از مسائل و مشغوليات دنيا، زندگي کرد و وقتخود را صرفموعظه مردم، رسيدگي به فقرا و برآوردن نيازهاي مردم نمود.اين که روش امام سجاد (ع) با ديگر ائمه (ع) سر از تناقض درآورد،غير ممکن است. بنابراين بين دوره اول از زندگي امام و دورهدوم فاصلهاي که آن دو دوره را در برابر هم قرار دهد، وجودندارد. آن اوضاع و احوال و به تبعش آن انگيزههاي خاص، امام (ع) رااحاطه کرد و انزوا و نپرداختن به فعاليتهاي اجتماعي را پيشروي ايشان گذارد و طبيعي است که در چنين موقعيتي، شخص به آن چهمحبوب و مرغوب اوست، روي ميآورد. امام (ع) نيز عبادت پروردگارو مناجات و تضرع با او را انتخاب نمود و خود را با نماز وروزه مشغول داشت. اين حالت امام (ع)، با وضع ظاهري و روحي امامکاظم (ع) و ائمه ديگري که به زندان ميافتادند شباهت کامل دارد.آنها به پاس اين فرصت ناب، خدا را شاکر بودند و از موقعيتفراهم آمده، نهايتسود معنوي را ميبردند.
رهبري امام و حالت تعبد
جنبه روحي مردم عابد و زاهد را به دو گونه ميتوان تفسير نمود: گونه اول، رويکرد روحي صحيح و اسلامي، که مورد توجه اسلام واولياي الهي است. کسي که در عبادت خود چنين سمت و سويي دارد،نور ايمان، روح تقوا، اخلاق اسلامي و روح جهادگري در راه خدا،در او آشکار و نمايان است و زندگي دنيايي بين خصلتهاي اوجدايي نمياندازد. اين انسان، هم مجاهد است، هم زاهد و عابد.هر که با او بنشيند خشنود برخيزد، حال آنکه ميل همنشيني هنوزدر آن شخص باقي است و اين همه از اثر بشاشتيقين و ايمان وگريه بر گناهان و تقصيرات، پديد آمده است. اما رويکرد دوم که از آن به روي کرد روحي منحرف (صوفيانه)ياد ميکنيم آنکه چنين جهتگيري را برميگزيند، در فهم اسلام ومفاهيم آن، و درک شريعت محمدي، به کژ راهه خواهد رفت. اوگرچه، بيشتر به عبادت متوجه است اما اين عبادت در او کارگرنيست و چه بسيارند عابدان و زاهدان اين چنين که زنگارهايجاهليت و ارزشهاي آن، از قلوبشان آويخته است و از شفافيتايمان و طهارت روح در آنها اثري نيست. اين گروه از مدعيان،اسلام را در همين حد فهميدهاند و آن را کافي دانستهاند.پس زندگي را رها کرده به عبادت سرگرم شدهاند. و اين همانانحراف و صوفيانه عبادت کردن است. جهتگيري اول -که اسلام نيزبه آن سفارش کرده- فاصل عملکرد ائمه (ع) و وجه تمايز آنها ازديگران است. روحيه امام و عبادت او، اجتماعي و عامه است.به گونهاي که همنشيني با امام، انس و الفت را به دنبال دارد وعلاوه بر مردم که جذب ايشان ميشوند مخالفان نيز نوعي ميل و کششبه آن حضرت، احساس ميکنند. لب مطلب اين که، زهد و عبادتامامان (ع) هيچ تاثير سوء و ناگواري براي مردم به بارنميآورد. هر انسان مسلمان و با ايمان، در برخورد با صنف اول از زاهدانو عابدان، و شنيدن سخنان ايشان، مهرشان را به دل ميگيرد وبزرگشان ميدارد. چرا که اين گروه، نمونهاي صد درصد اسلامي، ازيقين استوار و ايمان پابرجايند. حتي کساني که از مسلماني والتزامات روحي و عملي آن بويي نبردهاند، به انسان عابد، بهاين اعتبار که او شخصيتي قدرتمند و ميل و رغبتي ديگرگون نسبتبه دنياي مادي دارد، احترام عميق ميگذارند و از او تجليلميکنند. از آن جا که خداوند در ذات بشر تمايلات خير و گرايش به خوبيهارا به وديعت نهاده، هر انساني، انسان زاهد و سالک الي الله رابه ديده تکريم مينگرد و از اين احترام، به حب و تقرب و رابطهتعبير ميکند و گاه، گرچه آن ارتباط را آشکار نميسازد، ولي ازرهگذر آن، با انسان متعبد، برخورد و سلوک ميکند. اين معنا را بيشتر ما، به تجربه دريافتهايم. اگر در باره يکانسان زاهد و عابد، مطالبي بشنويم که بوي بدگويي و ناسزاميدهد، با ديدن آن شخص و مشاهده رفتار و گفتار او، حالت روحيما به سرعت تغيير ميکند، و ما چارهاي جز دفاع از آبروي آنانسان و تکذيب شنيدههاي خود نخواهيم داشت. براي نمونه، از سرگذشتحضرت کاظم (ع) و زندانبان او حکايتيبشنويم. روزي که امام (ع) را به زندان بردند، زندانباني برايشانگماشتند تا مراقب حضرت و اوضاع زندان باشد. اين شخص نسبتبهامام (ع) بسيار جسور بود و در آزار و اذيت، سعي بليغ ميکرد.روزها گذشت و زندانبان جز عبادت و نيک رفتاري امام (ع) چيزيمشاهده نکرد، دانست که آن چه در باره امام (ع) شنيده و نسبتهايزشت و ناروايي که به ايشان دادهاند، يکسره دروغ و بياساساست. پس از کار خود کناره گرفت. اين اندک ثمرهاي بود که بر زهد و عبادت بيپرده امام کاظم (ع)مترتب گشت، تا برسد به نتيجه برتر و مقصود اصلي ايشان. پيش ازاو، امام سجاد (ع) عينا، همين روش را در باره عبادت خود، پيگرفته بود. عبادت روشمند امام (ع) با آن شکل خاص، مردم را برآن ميداشت که او را بزرگ بدارند، قدرش را بدانند و با او همدردي و هم فکري کنند. امام (ع) اين گونه، قلب بسياري از مردم وشيعيان را صاحب شده بود. حالت تعبد، به عنوان يک صفتبارز در امام، نظر مردم را جلبکرده بود و در نگاه آنها امام شخصي بود، زاهد، روي گردان ازمتاع دنيا و لذات آن، که هم خود را به عبادت و تضرع صرفميکرد. در آن زمان، فرد ديگري را نميشد سراغ گرفت که مانندامام سجاد (ع) عمل کند و سخن بگويد. مردم اين را ميدانستند واحترام و تکريمشان، رنگ تقديس به خود ميگرفت و با گذشت روزها،ماهها و سالها، افزون هم ميشد. امام (ع) منحصر به فرد بود.مدام ذکر خدا ميگفت و پيوسته ميگريست. چنان از قيامتبيمداشت، گويي آن را پيش روي خود ميبيند. سلوک عبادي حضرت، همواره با پديدههاي ديگري چون انفاق،دستگيري از بيچارگان، انجام اعمال نيک و دوستي با مردم، توامبود. اهل مدينه، به فضل و برتري امام (ع) بر ديگران معترفبودند و او را بر بسياري از اطرافيانش که گاه مانند او عملميکردند و از بزرگان بني هاشم بودند، ترجيح ميدادند. در روايت است که شخصي به سعيد بن مسيب گفت: «با تقويتر ازفلاني نديدم.» سعيد گفت: «آيا، تا به حال علي بن حسين راديدهاي؟» گفت: «نه.» گفت: «کسي را نديدم که از اوپرهيزگارتر و عابدتر باشد.» زهري، همصدا با بزرگان عصر خود،گفته است: «در ميان بني هاشم، کسي را برتر از علي بن حسين (ع)نيافتم.» اين سخن هم از اوست که: «کسي از اهل اين خاندان رانميشناسم که شايستهتر از علي بن حسين (ع) باشد.» «حرب صحاف»از سعيد، غلام حسن بن صالح نقل کرده است که گفت:«کسي را سراغ نداشتم که در ترس از خدا به مقام حسن بن صالحرسيده باشد، تا اين که به مدينه رفتم و با علي بن حسين (ع) آشناشدم.او آن چنان از خوف خدا و آتش دوزخ بيمناک بود که گويي جهنم راتجربه کرده و چشيده است.» خلاصه سخن اين که تعبد، آنگونه که درزندگي امام (ع) چهره نمود، به بار نشست، رهبري و زعامتحضرت راپايدار ساخت و امامت و قدسي بودن او را، به همگان ثابت نمود. ادامه دارد
اين مقاله، ترجمه يک فصل از اين کتاب است: الامام السجاد،(محاوله لاکتشاف دور الامام الرابع في الامة من خلال تشخيصالمرحلة و الاهداف و الوسائل التي کان يعتمد عليها في قيادةالمسيرة الاسلامية المظفرة)، حسين باقر، شماره 9 از سلسله«کتاب قضايا الاسلامية معاصرة» حسين باقر از شاگردان شهيد صدرميباشد که در باره زندگاني امام سجاد (ع) فعاليتهاي فکري و قلميبسيار جالبي کرده است.
امام سجاد عليه السلام و عبادت (1)
حسين باقر
ترجمه محمد مهدي رضايي
در بررسي اساسيترين مظاهر زندگي امام سجاد (ع) به مواردي چون:ترک دنيا، کثرت عبادت، زهد نسبتبه مال دنيا و خوشيهاي آنخواهيم رسيد. ما از اين مظاهر به «تعبد» و روي گرداني ازدنيا، تعبير ميکنيم. «تعبد» در حيات پربرکت امام (ع) به گونهاي است که محتاج دليلو نص تاريخي نيست. همين کافي است که بدانيم آن حضرت را «زينالعابدين» و «سجاد» لقب دادند. در نظر علماي غير شيعي،امام سجاد (ع) عابدترين و زاهدترين فرد خود زمانه است که مانندخورشيدي بر تارک انسانيت ميدرخشد و تاريخ او را در اعلا مرتبهميستايد. براي معرفي عبادت امام (ع) به صورت زنده و شناساندن کيفيت ومقدار آن و بررسي حالاتي مانند ترس از خدا، زهد و موعظه که ازلوازم عبادت امام بشمار ميآيد، برخي از روايات را که متضمناين معنايند، يادآور ميشويم: 1) از يکي از کنيزان امام (ع)،در باره عبادت آن جناب، سؤال کردند، او گفت: «آيا مختصر بگويميا تفصيل بدهم» گفتند: «مختصر بگو» گفت: «هرگاه براي ايشان غذا ميبردم يا ميرفتمکه رختخوابشان را پهن کنم، در حال نماز و عبادت ميديدمشان.هر روز و شب هزار رکعت نماز ميخواند.پيشاني حضرت از زيادي سجده پينه بسته بود و مانند پوست زانويشتر شده بود.» 2) امام باقر -عليه السلام- عبادت پدر بزرگوارشان را چنينتوصيف ميکند: «پدرم شبها آن قدر نماز ميخواند که هنگام رفتنبه رختخواب، از ناتواني بر روي زمين خود را ميکشاند.» رواياتي هم کيفيت عبادت امام -عليه السلام- را شرح دادهاند:گفتهاند: امام (ع) در حال نماز، مانند چوب خشکي بيحرکتميايستاد، مگر اينکه باد لباسهاي ايشان را به حرکت درميآورد. چون به نماز قامت ميبست، رنگ چهرهاش متغير ميشد و در حالسجده، آن قدر ميماند که عرق از سر و روي مبارکش جاري ميشد.هنگام وضو گرفتن، از خوف خدا، رنگش ميپريد و اين چنين خود رابراي ديدار پروردگار آماده ميساخت. بعضي از دوستداران امام، با ديدن آن همه عبادت و سختگيري حضرتدر تضرع و مناجات، خوف بر آنان را برميداشت و از امام تقاضاميکردند که از عبادت خود کم کند و اندکي مراعات حال خود رابنمايد. دخترش فاطمه، روزي به صحابي جليل القدر، جابر بنعبد الله انصاري، گفت که هر طور شده امام (ع) را قانع سازد ازعبادتش بکاهد، تا خداي ناکرده صدمهاي به ايشان نرسد و بهمريضي گرفتار نيايد. زيرا او تنها فرزند به جا مانده حسين (ع)و تنها حجتخدا، بر روي زمين است. کيفيت عبادت امام، اختيار از کف حاضران ميربود و دل آنها راميسوزاند. آنها ميگريستند و ميترسيدند که ضعف و ناتواني، کهبيسابقه نبود، کار دست امام بدهد. ميگويد، روزي امام باقر (ع)نزد پدر رفت و او را در نماز، به حالتي عجيب مشاهده کرد.حالتي که کسي را ياراي رسيدن به مرتبه آن نبود. رخسار امام (ع)از شدت شبزندهداري زرد شده بود و چشمانش از گريه بسيار سرخ.در اثر سجدههاي طولاني، پيشاني مبارکش پينه بسته بود و بينيايشان زخم شده بود و ساق پاها به کلي از کار افتاده بود. امامباقر (ع) گويند: وقتي پدرم را بدين حالت ديدم، نتوانستم تحملکنم و گريستم. همه کساني که در باره امام سجاد (ع) کتابي نگاشتهاند و اين حالاترا متعرض شدهاند، کمتر به تفسيري روشن و دقيق دراين باره دستزدهاند. توضيح ندادهاند که چرا در زندگي ائمه ديگر، عبادت رابدين صورت مشاهده نميکنيم. البته اين نويسندگان بيميل نيستندکه عبادت را به گونهاي که در زندگي امام سجاد (ع) بروز يافته،دليل برتري ايشان بدانند و کثرت تضرع و شبزندهداري آن حضرترا، گواه عظمت مرتبه و امامتبه شمار آرند. بسنده کردن به اين گونه تفاسير نارس و عقيم، نشان از درک ناقصيدارد که با شان و منزلت، و شخصيت امام (ع) سازگار نيست. عبادترا صرفا يک فضيلت و ارزش قلمداد کردن، يعني بررسي حيات وشخصيت ائمه -عليهم السلام- به صورتي غير دقيق و غير شيعي ورسيدن به فهمي نادرست و غير واقعي. اما معرفتشيعي که مبتني بر اصول اعتقادي ماست، مجالگستردهتري را براي بررسي نقش ائمه -عليهم السلام- و پيگيريهدفهاي مشترک ايشان و بحث در وسايلي که براي رسيدن به ايناهداف به کار گرفتهاند، پيش روي ما ميگذارد. اين که چنين پديدهاي را بدين کيفيت در طول حيات ائمه پيش و بعداز امام سجاد (ع) نميبينيم، ما را به اين نتيجه ميرساند کهعبادت آن گونه امام، حرکتي اصولي و وسيلهاي کارآمد بود، تا درپرتو آن، اهداف بزرگي را که بر عهده داشت، تحقق ببخشد. نهامام حسن (ع) و نه امام صادق (ع) هيچ کدام، آنگونه که امامسجاد (ع) به عبادت ميپرداخت، نپرداختند، و حال آنکه همه امامان-عليهم السلام- در رتبه و شان، برابر و يکسان بودهاند. کدام اوضاع و احوال، امام سجاد (ع) را به اتخاذ چنين رويهاي مجبورميساخت و اهدافي که اين رويه متضمن تحقق بخشيدن بدانها بود،کدام است؟ براي اين که خواننده بتواند ما را در فهم هر چه بهتر اين پديدههمراهي کند و از ابعاد و مفاهيم و مضاميني که در آن پديدههست، آگاهي يابد، ناچاريم که آن را از ديدگاههاي مختلف بررسيکنيم و به همان نظرگاه معمول و واحد اکتفا نکنيم، زيرا به درکناقص و نااستوار ما از جاي گاه حقيقي پديده عبادت در حياتطيبه امام سجاد (ع) خواهد انجاميد.
1. بررسي حالت تعبد همگام با مظاهر انساني ديگر
تعبد، تنها جنبه قابل بررسي زندگي امام سجاد (ع) نيست. جنبههايارزشمندي چون، آزاد کردن بردگان، بخشش و انفاق نيز در کنارتعبد وجود داشتند. در بحث از زندگي امام (ع)، بايد اين جنبههارا کنار هم گذارد و از زاويهاي واحد بدانها نگريست. اين روش،ما را به لمس زيبايي تناسب بين آنها و درک ضرورت ارتباطشان بايکديگر ميرساند و فهم دقيق جوانب قدرت و تاثيرگذاري اينپديدهها را در فربهي و تکامل شخصيت، به ما ارزاني ميکند. آنوقت است که به چگونگي به کارگيري اين ابزار توسط امام (ع) وشيوه جمع کردن بين آنها، به عنوان يک صفت واحد پي خواهيمبرد. در بررسي مشترک اين پديدهها، به خاطر وحدت انگيزه و هدف،نقش هر يک از اين پديدهها در تحقق بخشيدن به هدفهاي جزيي مختصبه خود، انکارناپذير است، اما مجموع اين اهداف جزيي است کههدف عام و گسترده امام (ع) را شکل ميدهد و متبلور ميسازد.
2. بررسي حالت تعبد از رهگذر توجه به اوضاع و احوال زمانامام (ع)
اوضاع سياسي زمان امام سجاد (ع) مختص آن حضرت بود و با اوضاعسياسي روزگار ائمه ديگر، تفاوت داشت.امام (ع) فرزند يک انقلابي بود که بر ضد حکومت اموي قيام کردهبود و در راه تصحيح افکار انحرافي آن زمان، شهادت را برگزيدهبود. سرزمينهاي اسلامي، در زمان امام (ع)، خاصه در دوره اول امامت،در تب تند اضطراب، هرج و مرج و ناامني ميسوخت. دولت اموي درحال نابودي و فروپاشي بود و دولت زبيري در حال شکلگيري وسامان يافتن. البته دوره دوم امامتحضرت (ع) بهتر از دوره اولنبود. جامعه اسلامي در چنگال کابوس وحشتناک و خفهکننده، و ظلم فاجعهآفرينيگرفتار شده بود که علم آن را عبد الملک و واليان قسيالقلب او يعني حجاج، خالد قسري و بشير بن مروان بر دوشميکشيدند. همچنين آن دوران، دوران تحولات اجتماعي بود که در پيفتوحات گسترده مسلمانان پديد آمد; فتوحاتي که حکام را، بيآنکهبه مخاطرات کشور گشايي و آميخته شدن مسلمين با کفار بينديشند،به غنائم و خوشيهاي فتح سرگرم ميکرد. در آن دوران، همچنين سردمداران فکري و شخصيتهاي ديني، پا بهعرصه اجتماع گذاردند و مردم را به تبعيت از خويش فراخواندند;کاري که در دوران زندگي امام حسن و امام حسين -عليهما السلامهيچ کسي جرات انجام آن را نداشت. در کنار همه اين امور، اعمال تبليغاتي امويان، ضد اهل بيت وبنيهاشم، همچنين کوشش حکومت در مسخ کردن چهره نوراني فرزندانرسول (ص)، کم کم به ثمر نشست و در دل مردم رسوخ نمود. در اينزمان بود که کار تحريف آغاز گشت و دستگاه اموي با خريدنفحاشان و اجير کردن راويان دروغگو، به نيرنگبازي و دسيسه بامسلمانان پرداخت. همه اين امور بود که دستبه دست هم داد و چهره واقعي دورانحيات امام (ع) را شکل بخشيد، لذا در بررسي پديده تعبد ناچاريماسباب، اهداف و نتايج آن را مورد توجه و دقت قرار دهيم.
3. بررسي پديده تعبد، با توجه به نقش امام (ع) و عمل هر يک ازائمه -عليهم السلام- در هر مرحله
نقش و عملکرد امام سجاد (ع) نشاندهنده نوعي انعطاف در سيره وعمل ائمه (ع) بود. دوره ائمه پيش از ايشان دوره جنگ سياسي ومطالبه حکومتبود، اما دوره دوم; يعني دوره امام سجاد (ع) وبعد از او، دوره رهبري فکري و جدال بر محور اين موضوع بود.حيات حضرت در ابتداي اين دوره، ظهور يافت و طبيعتا پديدهها وتجليات جديد و رفتار هم شان آن را طلب ميکرد. رنگ و کيفيتاين پديدهها به فهم شيعه آن زمان، مقدار آگاهي و سطح فرهنگآنها و نوع ارتباطشان با هم بستگي داشت، چرا که شيعه،مجموعهاي بود از تمايلات عاطفي و جمعيتي که داراي اصول و مبانياست. وظيفه ماست که به بررسي اهداف واقعي و برنامههاي تبليغي امامبپردازيم:اهدافي چون: پاسداري از احکام اسلام و تبعيت امت از آن احکام،روشنگري مسلمانان، پروردن علما و به وجود آوردن يک شخصيتنمونه و کامل. همچنين بايد به مقدار عنايت مردم و شيعيان بهامام -عليه السلام- براي به عهده گرفتن رهبري و ادامه رهبري، توجهداشته باشيم. در اين مجال به بررسي پديده تعبد در زندگي امامزين العابدين -عليه السلام- ميپردازيم تا به تفسيري درست و روشن ازآن و انگيزههايي که امام را به انتخاب اين روش، واداشت، برسيم.
▲ ميلاد فرزند شجاعت
سالها از شهادت جانگداز دختر پيامبر، حضرت زهرا ميگذشت. حضرت علي(ع) پس از فاطمه با امامه (دختر زادة پيامبر اکرم) ازدواج کرده بود. امّا با گذشت بيش از ده سال از آن داغ جانسوز، هنوز هم غم فراق زهرا در دل علي(ع) بود.
براي خاندان پيامبر، سرنوشتي شگفت رقم زده شده بود. بني هاشم، در اوج عزّت و بزرگواري، مظلومانه ميزيستند. وقتي علي(ع) به فکر گرفتن همسر ديگري بود، عاشورا در برابر ديدگانش بود. برادرش «عقيل » را که در علم نسب شناسي وارد بود و قبايل و تيره هاي گوناگون و خصلتها و خصوصيّتهاي اخلاقي و روحي آنان را خوب ميشناخت طلبيد. از عقيل خواست که: برايم همسري پيدا کن شايسته و از قبيله اي که اجدادش از شجاعان و دلير مردان باشند تا بانويي اين چنين، برايم فرزندي آورد شجاع و تکسوار و رشيد.(2)
پس از مدّتي، عقيل زني از طايفة کلاب را خدمت اميرالمؤمنين(ع) معرفي کرد که آن ويژگي ها را داشت. نامش «فاطمه»، دختر حزام بن خالد بود و نياکانش همه از دليرمردان بودند. از طرف مادر نيز داراي نجابت خانوادگي و اصالت و عظمت بود. او را فاطمة کلابيّه مي گفتند و بعدها به «امّ البنين» شهرت يافت، يعني مادرِ پسران، چهار پسري که به دنيا آورد و عبّاس يکي از آنان بود.
عقيل براي خواستگاري او نزد پدرش رفت. وي از اين موضوع استقبال کرد و با کمال افتخار، پاسخ آري گفت. حضرت علي(ع) با آن زن شريف ازدواج کرد. فاطمة کلابيّه سراسر نجابت و پاکي و خلوص بود. در آغاز ازدواج، وقتي وارد خانة علي(ع) شد، حسن و حسين (عليهماالسلام) بيمار بودند. او آنان را پرستاري کرد و ملاطفت بسيار به آنان نشان داد(3).
گويند: وقتي او را فاطمه صدا کردند گفت: مرا فاطمه خطاب نکنيد تا ياد غمهاي مادرتان فاطمه زنده نشود، مرا خادم خود بدانيد.
ثمرة ازدواج حضرت علي با او، چهار پسر رشيد بود به نامهاي: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، که هر چهار تن سالها بعد در حادثة کربلا به شهادت رسيدند. عباس، قهرماني که در اين بخش از او و خوبيها و فضيلتهايش سخن ميگوييم، نخستين ثمرة اين ازدواج پر برکت و بزرگترين پسر امّ البنين بود.
فاطمة کلابيه (امّ البنين) زني داراي فضل و کمال و محبّت به خاندان پيامبر بود و براي اين دودمانِ پاک، احترام ويژه اي قائل بود. اين محبت و مودّت و احترام، عمل به فرمان قرآن بود که اجر رسالت پيامبر را «مودّت اهل بيت» دانسته است(4). او براي حسن، حسين، زينب و امّ کلثوم، يادگاران عزيز حضرت زهرا (س)، مادري ميکرد و خود را خدمتکار آنان ميدانست. وفايش نيز به اميرالمؤمنين (ع) شديد بود. پس از شهادت علي(ع) به احترام آن حضرت و براي حفظ حرمت او، شوهر ديگري اختيار نکرد، با آن که مدّتي نسبتاً طولاني (بيش از بيست سال) پس از آن حضرت زنده بود.(5)
ايمان والاي امّ البنين و محبتش به فرزندان رسول خدا چنان بود که آنان را بيشتر از فرزندان خود، دوست ميداشت. وقتي حادثة کربلا پيش آمد، پيگير خبرهايي بود که از کوفه و کربلا ميرسيد. هرکس خبر از شهادت فرزندانش ميداد، او ابتدا از حال حسين(ع) جويا ميشد و برايش مهمتر بود.
عبّاس بن علي(ع) فرزند چنين بانوي حق شناس و بامعرفتي بود و پدري چون علي بن ابي طالب(ع) داشت و دست تقدير نيز براي او آينده اي آميخته به عطر وفا و گوهر ايمان و پاکي رقم زده بود.
ولادت نخستين فرزند امّ البنين، در روز چهارم شعبان سال 26 هجري در مدينه بود.(6) تولّد عباس، خانة علي و دل مولا را روشن و سرشار از اميد ساخت، چون حضرت ميديدند در کربلايي که در پيش است، اين فرزند، پرچمدار و جان نثار آن فرزندش خواهد بود وعباسِ علي، فداي حسينِ فاطمه خواهد گشت.
وقتي به دنيا آمد حضرت علي(ع) در گوش او اذان و اقامه گفت، نام خدا و رسول را بر گوش او خواند و او را با توحيد و رسالت و دين، پيوند داد و نام او را عباس نهاد(7). در روز هفتم تولّدش طبق رسم و سنّت اسلامي گوسفندي را به عنوانِ عقيقه ذبح کردند و گوشت آن را به فقرا صدقه دادند(8).
آن حضرت، گاهي قنداقة عبّاس خردسال را در آغوش ميگرفت و آستينِ دستهاي کوچک او را بالا ميزد و بر بازوان او بوسه ميزد و اشک ميريخت. روزي مادرش امّ البنين که شاهد اين صحنه بود، سبب گرية امام را پرسيد. حضرت فرمود: اين دستها در راه کمک و نصرت برادرش حسين، قطع خواهد شد؛ گريهء من براي آن روز است(9).
با تولّد عبّاس، خانة علي(ع) آميخته اي از غم و شادي شد: شادي براي اين مولود خجسته، و غم و اشک براي آينده اي که براي اين فرزند و دستان او در کربلا خواهد بود.
عبّاس در خانة علي(ع) و در دامان مادرِ با ايمان و وفادارش و در کنار حسن و حسين (عليهماالسلام) رشد کرد و از اين دودمان پاک و عترتِ رسول، درسهاي بزرگ انسانيت و صداقت و اخلاق را فرا گرفت.
تربيت خاصّ امام علي(ع) بي شک، در شکل دادن به شخصيت فکري و روحي بارز و برجستهء اين نوجوان، سهم عمده اي داشت و درک بالاي او ريشه در همين تربيتهاي والا داشت.
روزي حضرت امير(ع) عبّاسِ خردسال را در کنار خود نشانده بود، حضرت زينب (س) هم حضور داشت. امام به اين کودک عزيز گفت: بگو يک. عبّاس گفت: يک. فرمود: بگو دو. عباس از گفتن خودداري کرد و گفت: شرم ميکنم با زباني که خدا را به يگانگي خوانده ام دو بگويم. حضرت از معرفت اين فرزند خشنود شد و پيشاني عبّاس را بوسيد(10).
استعداد ذاتي و تربيت خانوادگي او سبب شد که در کمالات اخلاقي و معنوي، پا به پاي رشد جسمي و نيرومندي عضلاني، پيش برود و جواني کامل، ممتاز و شايسته گردد. نه تنها در قامت رشيد بود، بلکه در خِرد، برتر و درجلوه هاي انساني هم رشيد بود. او ميدانست که براي چه روزي عظيم، ذخيره شده است تا در ياري حجّت خدا جان نثاري کند. او براي عاشورا به دنيا آمده بود.
اين حقيقت، موردتوجّه علي(ع) بود، آنگاه که ميخواست با امّ البنين ازدواج کند. وقتي هم که حضرت امير در بستر شهادت افتاده بود، اين «راز خون» را به ياد عبّاس آورد و در گوش او زمزمه کرد.
شب 21 رمضان سال 41 هجري بود. علي(ع) در آخرين ساعات عمر خويش،عبّاس را به آغوش گرفت و به سينه چسبانيد و به اين نوجوان دلسوخته، که شاهد خاموش شدن شمع وجود علي بود، فرمود: پسرم، به زودي در روز عاشورا، چشمانم به وسيلة تو روشن ميگردد؛ پسرم، هرگاه روز عاشورا فرا رسيد و بر شريعة فرات وارد شدي، مبادا آب بنوشي در حالي که برادرت حسين(ع) تشنه است.(11)
اين نخستين درس عاشورا بود که در شب شهادت علي(ع) آموخت و تا عاشورا پيوسته در گوش داشت.
شايد در همان لحظات آخر عمر علي(ع) که فرزندانش دور بستر او حلقه زده بودند و نگران آينده بودند، حضرت به فراخور هر يک، توصيه هايي داشته است. بعيد نيست که دست عبّاس را در دست حسين(ع) گذاشته باشد و عبّاس را سفارش کرده باشد که: عباسم، جان تو و جان حسينم در کربلا! مبادا از او جدا شوي و تنهايش گذاري!
عبّاس، نجابت و شرافت خانوادگي داشت و از نفسهاي پاک و عنايتهاي ويژة علي(ع) و مادرش امّ البنين برخوردار شده بود. امّ البنين هم نجابت و معرفت و محبّت به خاندان پيامبر را يکجا داشت و در ولا و دوستي آنان، مخلص و شيفته بود. از آن سو نزد اهل بيت هم وجهه و موقعيّت ممتاز و مورد احترامي داشت. اين که زينب کبري پس از عاشورا و بازگشت به مدينه به خانة او رفت و شهادت عبّاس و برادرانش را به اين مادرِ داغدار تسليت گفت(12) و پيوسته به خانة او رفت و آمد ميکرد و شريک غمهايش بود، نشانِ احترام و جايگاه شايستة او در نظر اهلبيت بود
<< 1 ... 78 79 80 ...81 ...82 83 84 ...85 ...86 87 88 ... 101 >>