اسرار وجودي حضرت زهرا عليها سلام

چكيده

جايگاه زن در عالم وجود از منظر عرفان اسلامي به عنوان شاهكار خلقت و مظهر قابليت و فاعليت خداوند مطرح شده است. در اين ميان سيده زنان عالم، صديقه كبري (س)، مظهر اتم و اكمل قابليت و فاعليت الهي است. تعينات علمي و استعدادها توسط نور وجودي ايشان، تحقق و ظهور پيدا كرده و به فعليت مي‌رسد. لذا محور اصلي سير كمالي عبودي، در رضاي فاطمه (س) و محبت به او و اهل بيت (ع) است و وصول به مقام توحيد و سير صحيح الي الله بدون ولايت ايشان ممكن نيست و اين همة راز الگوپذيري شيعه است.


واژگان كليدي

حضرت فاطمه زهرا (س)، فاطر، رضا، انسان كامل، خلقت

انسان نوع اكمل موجودات است و پيامبر اكرم (ص) به شهادت دلايل متقن عقلي و نقلي فرد اتمّ و اكمل نوع انسان است. وقتي فردي اكمل باشد يعني از آغاز تا انجام همة مراتب انسانيت در اختيار اوست: «بُدِئ به الامر و ختم» (ابن عربي، 1370: ص24). يعني امر انسانيت، هويت نوع انساني و كمالات مترتب بر وجود آدمي از او آغاز و به او ختم مي‌شود؛ چرا كه در اول، روح او ايجاد شد و نبوت و رسالت بدو پايان يافت: «كنتُ نبياً و آدمُ بين الماء و الطين» (من نبي بودم پيش از آن كه آدم به دنيا آيد) (مجلسي، 1404ق: ج16، ص402). اين سابقه يعني نورانيت پيامبر (ص)، سبقت بر خلقت آدم (ع) دارد. پيغمبر (ص) بايد سابق بر آدم (ع) باشد تا واجد مراتب او باشد. «و ما كان محمدٌ ابا احدٍ مِن رجالكم و لكن رسولَ الله و خاتَمَ النبيين» (احزاب،40). بركات وجودي ايشان تا قيامت است. لذا پيامبر فرد اتم و اكمل نوع انساني و نظام خلقت است. «در قلمرو امكان مظهر اسم اعظم خداوند، وجود مبارك پيامبر (ص) است كه احدي در محدودة امكان همانند او نيست؛ زيرا مظهر تام خداي بي‌همتا را همتا نخواهد بود» (جوادي آملي، 1382: ج2، ص66).
1) مقدمه

اين آيينة تمام نماي صفات جمال و جلال الهي مي‌فرمايد: «حُبِّبتُ اليّ من الدنيا ثلاث، النسا و الطيب و جعلت قرّة عيني في الصلوة» (از دنياي شما سه چيز را محبوب من قرار دادند: زن، عطر و نور چشم مرا در نماز قرار دادند) (مجلسي، 1404ق: ج79، ص211؛ حر عاملي، 1409ق: ج8 ، ص117).

بزرگداشت و حرمت نوع زن در قرآن و روايات و معارف اسلامي يك حقيقت و اصل محوري است كه در عبارت فوق به طور وضوح، تمام ثقل و ارزش آن به شخصيت و هويت اوست. او در تكوين و آفرينش بدانگونه ارزيابي مي‌شود كه مظهريت وجودش در اسماء و صفات الهي قوي‌تر ديده مي‌شود. پيامبر(ص) نفرمودند كه اولين چيزي را كه محبوب من قرار داده‌اند، «المرئه» است؛ بلكه واژة «النساء» را به كار مي‌برند كه هم مفرد است و هم جمع. يعني اسم جمع است مثل قوم و طايفه. كاربرد اسم جمع حكايت از يك شخصيت جامع مي‌كند و نشان‌دهنده جامعيت شخصيت اوست كه گرچه مفرد است، ولي هويت جمعي دارد. از سوي ديگر «نساء» از ريشة «نسئه» به معني تاخّر و به دنبال آمدن است كه در اين تعبير تأخر وجود زن از مرد لحاظ شده است (ابن عربي، 1370: ص218): «خلقكم من نفسٍ واحدة ثم خلق منها زوجها» (زمر،6) (ما شما را از يك نفس واحد آفريديم و از او زوجش را). يعني زن از جنس خود مرد آفريده شده است. حوّا متاخّر از آدم (ع) آفريده شده است، ولي اين به معناي نقص نيست؛ بلكه بر عكس، اين تاخّر هم فضيلت است. زن مكمّل حضور مرد مي‌شود و كمال انساني با آفرينش زن تحقق پيدا مي‌كند.

اين محبت پيامبر (ص) به زن محبتي تكويني است؛ زيرا «حُبِّبْتُ» به صورت فعل مجهول آمده و فاعل يعني خداوند نيز به جهت شدت ظهور بيان نشده است. محبّتي است صددرصد الهي و جداي از غرايز و شهوات نفساني. پيامبر(ص) چون فاعليت و قابليت خداوند را در آينة زن، به نظاره مي‌نشينند، زن برايشان دوست داشتني است.

اگر اصل پديداري اشياء عالم را در دو محور فاعل و قابل خلاصه كنيم، زن قوة قابل و انفعال نظام خلقت است. اگر پديده‌اي جزء و كل داشته باشد، جزء محور تحقق كل است، البته اين جزء، جزء منطقي نيست؛ بلكه جزء نهادي و بنيادي است كه سازنده كل مي‌باشد، كمال در تحقق كل است؛ پس وقتي در پديداري اشياء، جزء و كل و قابل و فاعل داشته باشيم، فاعليت فاعل در صورت قابليت قابل ممكن است.

فاعل اين نظام، خدا و قابل آن، عالم وجود است. عالَم مظهر تجلي خداست. آيينه‌اي است كه خدا چهرة خود را و خدائيت خويش را در اين آيينه مي‌بيند. پس خلقت يعني سرايت فعل فاعل در قابل و ظهور فعليت حق در پديده‌ها. خاتم‌النبيين (ص) شخصيتي است كه هم مظهر فاعليت حق است و هم قابليت او؛ زيرا: «اول ما خلق الله نوري» (مجلسي، 1404ق: ج15، ص10). كه آن وجود منبسط، فيض اقدس و همان حقيقت محمديه (ص) است. مخاطب اوليه نظام خلقت، پيامبر (ص) است. از طرفي پيامبر «لولاك لما خلقت الافلاك» است (همان، ص27؛ ابن شهر آشوب، 1401ق: ج1، ص216) (اگر تو نبودي (اي پيامبر) افلاك را خلق نمي‌كردم) و از طرفي فرمان خلقت ابتدا بر سر اين نور نشسته است. پس هم مظهر اتمّ فاعليت حق است و هم قابليت او. پيامبر (ص) اگر بخواهد در عالم به تماشاي موضع خود بنشيند، در وجود «زن» به تماشا مي‌نشيند؛ زيرا زن جامع هر دو خصوصيت است؛ قابل است چون پديداري هر انسان مديون قابليت پذيرش زن است و از جهتي تحقق فاعليت حق در وجود زن عملي است؛ لذا زن شاهكار خلقت است.

اين شاهكار خلقت، سرآمد و برتريني دارد كه به او لقب سرور زنان جهانيان «سيدة نساء العالمين» داده شده است.

2) جايگاه حضرت فاطمه (س) در عالم وجود
در بينش عرفان اسلامي، مراحل ظهور عالم وجود از نخستين تجليات حق تعالي شروع شده و به منتهي‌اليه درجات ظهور فعلي در عالم خاتمه مي‌يابد كه از آن به دو قوس «نزول» و «صعود» تعبير مي‌شود. قوس نزول كه در عرفان نظري مطرح است، مراحل ظهور و تجلياتي است كه موجب تحقق مظاهر وجود با درجات و مراتبي متناسب با سعه و ضيق آنها مي‌شود. از وجود مقيد به تعيّن «هوالاول» شروع شده و به اضعف مظاهر خلقت (عالم ناسوت) مي‌رسد. قوس صعود مراحل كمال‌يابي است كه از ناسوت شروع مي‌شود و به واسطه امدادها و فيوضات حق به عوالم ملكوت و جبروت و در نهايت به فناء في الله و بقاء بالله منتهي مي‌شود.

پس قوس نزول وجود، از اولين مخلوق الهي يعني نور وجودي پيامبر اكرم (ص) آغاز مي‌گردد: «اول ما خلق الله نوري» (مجلسي، 1404ق: ج15، ص10) و ساير مراتب و مخلوقات همه از او و پس از اوست: «ابتدعه مِن نوره و اشتقّه مِن جلال عظَمته» (همان، ص24) كه در احاديث متعددي اين نور به حضرت علي (ع) و اهل بيت رسول الله (ص) نيز نسبت داده شده است؛ گاه به صورت جمعي و گاه به لحاظ مراتب. قال رسول الله (ص): «ان الله خلقني و علياً و فاطمة و الحسن و الحسين من قبل ان يخُلَق الدنيا بسبعة الاف عامٍ. قلتُ فأين كنتم يا رسول الله؟ قال: قدّام العرش نسبّحُ الله و نحمده و نقدسه و نمجّده» (همان، ص8). (رسول الله فرمودند: خداوند تعالي من و علي و فاطمه و حسن و حسين را هفت هزار سال قبل از اينكه دنيا را خلق كند، آفريد. از ايشان سوال كردم يا رسول الله شما كجا بوديد؟ فرمودند: ما در عرش تسبيح و تحميد و تقديس الهي و تمجيد الهي مي‌كرديم).

در حديث ديگري نيز وارد شده است: «خلق مِن نوري علياً، فدعاه فأطاعه و خلق من نوري و نور علي فاطمةَ، فدعاها فأطاعتْه، خلق منّي و مِن علي و من فاطمه الحسنَ و الحسينَ، فدعاهما فأطاعاه، فسمّانا بالخسمة الاسماء، مِن اسمائه الله المحمود و انا محمد، والله العلي و هذا علي، والله فاطر و هذه فاطمه، والله ذوالاحسان و هذا الحسن، والله المحسن و هذا الحسين ثم…» (همان، ص10) (خداوند از نور من نور علي را خلق كرد، سپس وي را خواند و او اطاعت كرد، از نور من و علي فاطمه را خلق كرد، سپس وي را خواند و او اطاعت كرد، از نور من و علي و فاطمه، حسن و حسين را خلق كرد، سپس آن دو را خواند و آنها اطاعت كردند و ما را به پنج نام از اسماء خود ناميد. اسم او «المحمود» است و من محمد، او «العلي» است و اين علي، او «الفاطر» و اين فاطمه، او «ذو الاحسان» است و اين حسن، او «المحسن» است و اين حسين…).

با دقت در اين احاديث سرّ جايگاه حضرت فاطمه (س) در عالم تكوين گشوده مي‌شود؛ حضرت محمد (ص) (حقيقت محمديه (ص)) اولين تجلي آن وحدت غيبي ذات اقدس الهي است كه نور وجود حضرت علي (ع)، از لاتعيّني به تعيّنِ علمي آمدن آن است و حضرت فاطمه (س) به آن تعيّن، ظهور عيني بخشيدند، به همين جهت «زهرا» ناميده شدند. استعدادهايي كه در اعيان ثابته بوده توسط نور وجود ايشان تحقق و ظهور پيدا كرده و از ظلمت قوه به نور فعليت تبديل شد؛ لذا عوالِم تعيّن همه مديون فاطمه (س) هستند: «ثم فتق نور ابنتي فاطمه فخلق منه السماواتُ و الارض، فالسمواتُ و الارض من نور ابنتي فاطمه، فاطمه افضل مِن السماوات و الارض» (همان، ج25، ص16). (سپس نور دخترم فاطمه را شكافت (منتشر كرد) و از او آسمان و زمين را خلق كرد، پس آسمان‌ها و زمين از نور دخترم فاطمه‌اند؛ در حالي كه فاطمه برتر از آسمان و زمين است).اگر فاطمه (س) نبود، زمين و آسمان و انسان‌ها تعيّن نمي‌يافتند و در حالت استعدادي خود باقي مي‌ماندند.

1-2) فاطمه (س) مظهر اسم «فاطر»
ظهور اسماء حُسني و صفات علياي حق در مقام واحديت وجود، همان ظهور حقيقت محمديه (ص) در مقام تفضيل اسماء است. چون باطن وجود او عين اسم اعظم است و اسماء حسني از شاخه‌ها و فروع و شعب و رقايق اسم اعظمند.

در احاديث قدسي وارد شده است كه خداوند، آدم ابوالبشر را در مقام حقايق اسماء و معرفت مسمّيات آن اسماء، مخاطب قرار داده و گفته است: «يا آدم هذا محمد و انا الحميد المحمود، شققت له اسماءً من اسمي و هذا علي و انا العلي الاعلي، شققت له اسماً من اسمي» (مجلسي، 1404ق: ج18، ص312). به همين معني محمول است آن چه در ادعيه مأثوره از قبيل: «و بالاسم الذي خلقت به العرش و بالاسم الذي خلقت به الكرسي و بالاسم الذي خلقت به السماوات» (همان، ج94، ص256) و غير اينها از تعبيرات وارد شده است (آشتياني، 1375: ص743).

در حديث اشتقاق است كه «اين فاطمه است و من فاطر آسمان‌ها و زمينم. دشمنانم را در روز فصل (قيامت) از رحمت خود فطم (قطع) مي‌كنم و دوستان خويش را از آنچه باعث سرزنش و شين است، فطم (قطع) مي‌كنم؛ پس اسمي از اسماء خويش براي وي مشتق كردم» و رسول خدا (ص) فرمود: «اي فاطمه، الله تعالي از اسماء خود اسمي براي تو مشتق كرده، اسم الله فاطر است و تو فاطمه هستي» دانسته بودي كه رحم از رحمان اشتقاق يافته، پس بدان كه وديعه مصطفي(ص)، فاطمه انسيه حورا (س) مطلع انوار علوي و مادر امامان و صندوق دانش و وعاء معرفت است (حسن زاده آملي، 1378: ص668).

شناخت حقيقت وجود حضرت زهرا- صديقه كبري (س)- در تكوين و قوس نزول وجود، در شناخت نقش ايشان در صعود و سير كماليه ما بسيار مهم است. ايشان تجلي اسم «فاطر» خداوند است. فاطر به معناي شكافنده است و همانطور كه فاطمه (س) حقيقتي است كه باعث شد اعيان ثابته به تجلي اسمائي ظهور كنند و بذر هستي همة عالم وجود را شكافت، در سير كماليه نيز بذر همه استعدادهاي وجودي ما به نور وجود ايشان شكوفا مي‌گردد. بذر آسمان‌ها و زمين، نوع انسان‌ها و تمامي عوالم وجود در مرتبه تعيّن علمي (اعيان ثابته) فقط اقتضاي ظهور داشتند؛ ولي در بطن حقيقت فاطمه (س) است كه همه، پرورش داده شده و شكافته مي‌شوند. اگر فاطمه نباشد، هيچ وجودي از مرتبة استعداد، به فعليت نمي‌رسد؛ لذا در همه عوالم وجودي، او مظهر اسم فاطر حق تعالي است؛ پس تكوين ما و همه هستي ما عين ربط به فاطمه (س) است.

«اگر فاطمه (س) نبود خلق و ظهوري نبود، اگر علي (ع) نبود، تعيّني نبود و اگر پيامبر (ص) نبود، ايجادي نبود. اكنون در هستي تمام عوالم به محبت فاطمه (س) و استعداد علي (ع) و حقيقت پيامبر (ص) تعيّن يافته و ايجاد شده‌اند. يـعني خداوند، اسماء و صفاتش را از آيينه پيامبر (ص)، پيامبر (ص) از آيينه علـي (ع) و علـي از آيينه فاطمه (س) ظهور داده است» (ميرزايي، 1384: ص208). آري، همة وجود ما از خداست كه از طريق اين آيينه‌ها در ما به تجلي و ظهور مي‌نشيند.

در حديث كساء آمده است: «فقال الله عزّوجل يا ملائكتي و يا سكّان سمواتي انّي ما خلقتُ سماءً مبنيةً و لاارضاً مدحيةً و لاقمراً منيراً و لاشمساً مضيئة و لافَلكاً يدور و لابحراً يجري و لافلكاً يسري الّا في محبّة هولاء الخسمة الذين هم تحت الكساء. فقال الامينُ جبرائيل يا ربّ و مَن تحت الكساء؟ فقال عزّوجل هم اهلُ بيت النبوة و معدن الرسالة هم فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها» (خداوند عزوجل شأنه فرمود: اي فرشتگان من و اي ساكنان آسمان‌ها (بدانيد) كه من خلق نكردم آسمان را برافراشته و زمين را گسترده شده و ماه را نوراني و خورشيد را درخشان و فلك را دورزننده و دريا را جاري و كشتي را سيركننده، مگر به جهت (و علت) محبت اين پنج تن كه در زير كساء (عبا) هستند. سپس جبرئيل امين عرض كرد: اي پروردگار من چه كساني زير عبا هستند. خداي عزوجل فرمود: آنها اهل بيت پيغمبر و معدن رسالتند. آنها فاطمه و پدر او و شوهر او و فرزندان اويند).

با دقت بر اينكه در اين حديث شريف، ابتدا نام حضرت فاطمه (س) ذكر شده و همه ضماير به او برمي‌گردد، محوريت محبّت به ايشان در عالم به وضوح اثبات مي‌شود.

برگرفته از سايت مركز مديريت

   یکشنبه 24 اردیبهشت 13911 نظر »

عقل ما زنان ناقص است؟

دوست خوبم، خانم دكتر «ط» جهت شركت در سميناري، به يكي از كشورهاي عربي دعوت شده بود. بعد از قراري كه با هم گذاشتيم به منزل ما آمد. مي‏خواستيم اندكي در زمينه مباحثي كه ايشان قصد داشت در سمينار مطرح كند، تبادل نظر كنيم. اولين سؤالي كه طرح شد اين بود: يقينا از من پرسيده خواهد شد شما زنها را موجودات ناقصي مي‏دانيد كه حتي قدرت درك و تعقّل آنان كامل نيست و اين اعتقاد شما به دليل اين سخن منسوب به، علي(ع) است كه فرمود: «ان النساء نواقص العقول». دوستم با نگراني پرسيد: براستي مراد از اين روايات چيست؟ پاسخ دادم: اين گونه روايات تنها از علي(ع) نقل نشده است بلكه حضرت رسول(ص) نيز رواياتي بدين مضمون دارند1 ولي يقينا مراد از اين روايات اين نيست كه تمامي زنان در همه اعصار و امكنه داراي عقلي ناقص و در تفكر و تدبير ضعيف مي‏باشند.
علي(ع) در كلامي ديگر مي‏فرمايد: «من هانت عليه نفسه فلا ترج خيره»؛2 كسي كه ارزش خويش را كم يافت اميدي به خير او نداشته باشيد.
به يقين اميرالمؤمنين(ع) هرگز خود مبادرت به تحقير انسانها نمي‏نمايد. آن هم نيمي از جمعيت بشر در طول تاريخ كه همان زنان مي‏باشند. اگر باور فردي اين باشد كه توان فهم مسايل را ندارد اين اعتقاد مجوز هر نوع عمل خطايي از جانب او خواهد بود و نيز عشق به تلاش و اميد به صعود را نيز از او خواهد گرفت. حال آنكه اين انسان كامل، همواره بشر را تشويق به سرعت و سبقت در كمالات نموده است.
خداوند نيز خطاب به زنان، چون مردان، امر نموده است كه: «فاستبقوا الخيرات»؛3 در خيرات سبقت بگيريد. و يا فرموده است: «السابقون السابقون اولئك المقربون»؛4 سبقت‏گيرندگان مقرّبان درگاه الهي‏اند.
جالب توجه اينكه پيامبر عظيم‏الشأن اسلام(ص) در بيان مصداق سبقت‏گيرندگان زني را با نام فاطمه(س) معرفي نموده است: «يا سلمان انّ ابنتي لفي الخيل السوابق»؛5 اي سلمان! دخترم فاطمه در زمره سبقت‏گيرندگان است.
خداوند طبيعت را به گونه‏اي قرار داده تا تأثير مادر در شكل‏گيري شخصيت فرزند و رشد و تعالي او بيشتر باشد.
اين بانو چنان سبقتي گرفته است كه امام حسن عسكري(ع) طبق نقلي مي‏فرمايند: «نحن حجة‏اللّه‏ و فاطمة حجة علينا» ما امامان حجت خدا بر شما مردم هستيم و فاطمه بر ما حجت است.» چه زيباست كه زني حجت و برهان بر تمام امامان مي‏گردد. پس بدان خواهرم كه بيش از آنكه ما دل در گرو مهر خلايق نهاده باشيم، علي(ع) است كه به انسانها عشق مي‏ورزد و فارغ از جنسيت آنها، آنان را تشويق به قرب الي اللّه‏، آن كمال بي‏نهايت مي‏نمايد.
كلام علي(ع) در بيان نقص عقل زنان، مشتمل بر بيان ظرايفي است كه اگر به آن توجه شود به حقانيت آن اذعان خواهيم كرد لذا جهت روشن شدن مطلب بايد به چند نكته توجه نماييم:
1ـ در روايات، عقل با معاني مختلفي به كار رفته است. حضرت علي(ع) مي‏فرمايند: «العقل عقلان عقل الطبّع و عقل التّجربه …»6 «عقل دو نوع است: عقل طبيعي فرد و عقل تجربه.» حال چه بسا در روايات نقص عقل، مراد ضعف عقل تجربه زن باشد. خداوند با خلق انسان اراده نمود كه با تداوم نسل او، هرچه بيشتر اشرف موجودات، مسجود ملائك، پا به عرصه هستي گذارد. هر چند در توليد مثل هر فرد از آدميان پدر و مادر سهمي يكسان دارند ولي خداوند طبيعت را به گونه‏اي قرار داده تا تأثير مادر در شكل‏گيري شخصيت فرزند و رشد و تعالي او بيشتر باشد. فرزند، 9 ماه از ابتداي هستي خود را كه مهمترين بخش زندگيش در شكل‏گيري وجودي او مي‏باشد، در جسم مادر قرار دارد و از حالات و رفتار او اثر مي‏پذيرد. پس از تولد نيز خداوند غذاي انحصاري كودك را در بدن مادر قرار داده است. علاوه بر آن به دليل آنكه خداوند ساختار وجودي زن را به گونه‏اي قرار داده كه عاطفه بسيار دارد و صبر فراوان، لذا در ساليان اوليه زندگي كودك كه هر اثر تربيتي چون نقشي بر روي سنگ به يادگار خواهد ماند كودك دايما از مادر تأثير پذيرفته و شخصيتش شكل
مي‏پذيرد. مادران مسؤوليت تربيت نسل بشر را بر عهده مي‏گيرند و پدران مسؤوليت تأمين نيازهاي اقتصادي خانواده را دارند. لذا زن با خانه انس بيشتري مي‏يابد و مرد در صحنه اجتماع حضور بيشتري دارد. اين امر چه بسا موجب كمبود تجارب اجتماعي در زنان مي‏گردد ولي در عوض سبب مي‏شود تا زنان نقش مادري خود را بهتر ايفا نمايند و بدان مرتبت نايل آيند كه بهشت در زير پاي آنان قرار گيرد.1
به وضوح روشن است كه نقص در عقل تجربه، ضعف چنداني براي زنان محسوب نمي‏گردد. چرا كه هرگاه لازم ديد، جهت ازدياد تجارب در صحنه جامعه حضور جدي مي‏يابد و هر گاه اين حضور را مخلّ به مسؤوليتهاي ديگر خود نيابد در صدد جبران اين نقص برخواهد آمد.
تاريخ مالامال از نام زناني است كه در مقابل ظلم و ستم
حكام استوار ايستاده‏اند و در آن هنگام كه مردان فراوان از ترس اهل جور، مهر سكوت بر لبها نهاده بودند با كلام يا عمل خود مخالفت خويش را با اهل ستم نشان دادند.
2ـ اين گونه نيست كه زنان به صورت كلي ناقص‏العقل معرفي شده باشند. حضرت علي(ع) در سخني، زناني را كه تجربه شده‏اند، شايسته مشورت مي‏داند:
«اياك و مشاورة النساء الاّ من جرّبت بكمال عقل …»1 «برحذر مي‏دارم تو را از مشورت با زنان مگر آن زناني كه به دارا بودن كمال عقل تجربه شده‏اند.»
3ـ در روايات، عقل مردان نيز همواره كامل به حساب نيامده است. حضرت علي(ع) مي‏فرمايد: «من استمتع بالنساء فسد عقله»؛2 مردي كه در طلب كامجويي از زنان است، دچار فساد عقل مي‏شود.»
4ـ امام صادق(ع) فرموده‏اند: «أنقص الناس عقلاً من ظلم دونه و لم يصفح عمّن اعتذر اليه»؛3 «كم‏عقل‏ترين افراد كساني هستند كه به غير خود ظلم مي‏نمايند و از آنان كه عذر خويش به نزدشان مي‏آورند، نمي‏گذرند.»
نگاهي گذرا بر صفحات تاريخ، به وضوح نمايان خواهد ساخت كه اين كتاب مملو از نام مردان ظالم و ستم‏پيشه است و به ندرت به نام زني برجسته در جنايت و ستم برمي‏خوريم. مرداني كه به فرموده امام صادق(ع) ناقص‏العقل‏ترين افراد بشر از زن و مرد مي‏باشند. در كلامي ديگر پيامبر(ص) فرموده‏اند: «انقص الناس عقلاً اخوفهم للسّلطان و اطوعهم له»؛4 «كم‏عقل‏ترين انسانها افرادي هستند كه از حاكمان ستم‏پيشه بيشتر مي‏ترسند و اطاعت ايشان بيشتر مي‏نمايند.»
تاريخ مالامال از نام زناني است كه در مقابل ظلم و ستم حكام استوار ايستاده‏اند و در آن هنگام كه مردان فراوان از ترس اهل جور، مهر سكوت بر لبها نهاده بودند با كلام يا عمل خود مخالفت خويش را با اهل ستم نشان دادند. نگاهي گذرا به تاريخ اسلام نمونه‏هاي فراوان را در معرض ديد ما خواهد گذاشت. از آن زمان كه در اسلام اولين شهيد مسلمان يك زن گشت تا آنجا كه عالمان صادق به ما خبر دادند در مقابل جور فراگير تمام زمين اگر آن موعود ظهور نمايد، در زمره 313 صحابي خاص او، 50 زن قدرت پوشالي هرچه ابرقدرت است را به سخره مي‏گيرند و استوارتر از كوه، مردان ديگر را نيز به قيام فرا مي‏خوانند.
به همگان توصيه شده است كه هرگز خود را كامل عقل نپندارند و خطاي تعقل خويش را ناديده نگيرند تا بدين وسيله از اشتباه در امان مانند.
امام باقر(ع) فرموده‏اند: «… انّه ينادي باسم القائم و اسم ابيه حتي تسمعه العذراء في خدرها فتحرّض اباها و اخاها علي الخروج»؛5 «ندايي ملكوتي به گوش مي‏رسد كه به اسم قائم [آل‏محمد(ص)] و نام پدرش ندا سر مي‏دهد، به گونه‏اي كه دختران در پرده نشسته نيز شنيده و پدر و برادران خويش را بر خروج و همراهي وي تشويق مي‏نمايند …»
حال مطابق كلام پيامبر(ص) آيا مردان خائف از جور جائرين عقلشان كامل است و زنان مؤمنه و شجاع طول تاريخ دچار نقصان عقلند؟
5ـ در روايات اگر نقصان عقل زن مطرح شده علت آن نيز بيان گرديده است. در روايتي از حضرت علي(ع) علت نقص عقل برخي زنان و در نتيجه نهي از مشورت با اين گروه از زنها، چنين بيان شده است: «فانّ رأيهن يجرّ الي الافن و عزمهنّ الي وهن»6 «بدرستي كه رأي آنان رو به ضعف دارد و اراده‏شان سست مي‏باشد.» آن حضرت تغيير و تحول سريع و بدون منطق در رأي و اراده را نشانه نقصان عقل زنان بيان مي‏كنند. پس لزوما، اگر زنان مانع از غلبه احساسات و هيجانات روحي بر تفكر و عمل سنجيده خويش شوند، نه تنها ناقص العقل نخواهند بود بلكه در برابر مردان بسياري كه به دلايلي ديگر دچار نقصان عقل گرديده‏اند، داراي عقلي كاملتر خواهند بود.
لذا آن حضرت در روايتي ديگر مي‏فرمايند: «كيفية الفعل تدلّ علي كميّة العقل»؛7 «چگونگي عمل نشان دهنده مقدار عقل است.» پس زنان با عمل صحيح خود يا به تعبيري با انجام عمل صالح و نه اعمال برخاسته از احساسات زودگذر و بدون مبناي دين و عقل، داراي عقلي كامل خواهند بود.
در احاديث حضرت رسول(ص) نيز نوع
عمل برخي زنان دليل بر عقل ناقص آنها شمرده شده است. آن حضرت خطاب به زني فرمودند: «زنان كم‏خردند زيرا زياد لعن مي‏كنند و خوبيهاي بستگان را ناديده مي‏گيرند چرا كه شما زنان ده سال يا بيشتر با مردي با مسالمت زندگي مي‏كنيد و همسر به شما نيكي نموده و نعمتها به شما عرضه مي‏دارد ولي آنگاه كه فشار مالي بر مرد وارد شد و تنگدست گرديد، هنوز مدت اندكي از تنگدستي او نگذشته به او مي‏گوييد: هرگز از تو خيري نديده‏ام.»1 پيامبر(ص) در اين كلام، قضاوت بر اساس هيجانات آني را در برخي زنها، نشانه نقص عقل آن زنان بيان كرده‏اند.
در حديثي ديگر بيان شده كه پيامبر(ص) از كنار زناني گذشتند و آنان را چنين خطاب كردند: «اي زناني كه عقلتان ناقص است و عقول صاحبان خرد را نيز ضايع مي‏نماييد.»2 البته در روايات مشخص نيست كه نحوه حضور اين زنان در جامعه چگونه بوده است كه ضايع كننده عقول صاحبان خرد ناميده شده‏اند.
شايد اين تعبيرات اشاره به نحوه حضور برخي از زنها دارد كه با جلوه‏گريهاي زنانه خويش در انظار، سعي در جلب توجه مردان به سمت خود مي‏نمايند و با اين عمل موجب مي‏گردند برخي، به جاي توجه به كمالات انساني و به جاي تدبير و تلاش سازنده، معطوف به امور شهواني شده و سبب نزول شخصيت خود در مراتب پست حيواني گردند. پرواضح است كه توجه به اميال جنسي و امور شهواني سبب ضايع شدن تعقّل و تفكر مردان مي‏گردد. همان گونه كه علي(ع) فرموده‏اند: «عدوّ العقل الهوي»؛3 هوي و هوس دشمن عقل مي‏باشد.
6ـ جملاتي ديگر از حضرت علي(ع) مؤيد اين معناست كه بشر با رفتارهاي ارادي خود قادر است عقل خويش را تكامل بخشيده و نقص آن را برطرف سازد. از آن حضرت روايت شده كه: «العلم يدل علي العقل، فمن عقل علم، فمن علم عقل»4؛ علم دلالت بر عقل مي‏كند، پس هر كه عاقل است علم دارد و هر كه عالم است صاحب عقل مي‏باشد.
ميزان عقل زنان تابع رفتارهاي ارادي و اختياري آنهاست.
با توجه به اينكه مطابق كلام پيامبر(ص) طلب علم بر هر زن و مرد مسلماني واجب شمرده شده است،5 اگر زنان به فرمان رسول خدا(ص) گوش سپرند و علم آموزند عاقل نيز خواهند بود. روايات بسيار ديگري نيز معيار سنجش عقل انسانها را اموري چون ميانه‏روي، اطاعت الهي، تقوا و حلم قرار داده كه زن و مرد در كسب آن يكسان مي‏باشند. حسن ختام اين بخش را اين روايت علي(ع) قرار مي‏دهيم كه فرمودند: «حد العقل الانفصال عن الفاني و الاتّصال بالباقي»؛6 «بالاترين ميزان عقل، انفصال از فاني و اتصال به باقي است.» اگر نگوييم كه زنان به دليل لطافت روحي خويش، استعداد بيشتري در «فصل» از فاني و «وصل» به بقا دارند بايد گفت زنان و مردان در اين امر داراي استعدادي يكسان مي‏باشند. گاه مصداق اين عقل به بشر معرفي شده است. از جمله امام حسين(ع) كه در وصف دختر خود سكينه فرمودند: «و اما سكينة فغالب عليها الاستغراق مع اللّه‏»؛7 «سكينه غرق در خداست.» حال بايد توجه داشت كه عقل اين گونه زنان چه ميزان است؟
7ـ همه افراد بايد متوجه اين امر باشند كه حيات دنيوي آنها زمينه‏اي است تا خويش را بسازند و اگر از عالم خاك سر برآورده‏اند به افلاك سر كشند. هر كه در اين سير تعمق بيشتري در درون داشت و نقايص خويش را دقيق‏تر دريافت، بهتر به جبران ضعف خويش خواهد پرداخت و اوج بيشتري خواهد يافت. به همين جهت حضرت علي(ع) خطاب به تمام مردان و زنان جهان مي‏فرمايد: «اتهموا عقولكم فانّه من الثقّة بها يكون الخطاء»؛8 «عقل خويش را متهم سازيد؛ بدرستي كه
خطا و اشتباه به جهت اطمينان به عقلهاتان، حاصل مي‏شود.»
پس به همگان توصيه شده است كه هرگز خود را كامل عقل نپندارند و خطاي تعقل خويش را ناديده نگيرند تا بدين وسيله از اشتباه در امان مانند.
نكته ظريف آنكه پس از اين هشدار، آن حضرت راه كامل شدن عقل را به ما زنان ياد داده است. او مي‏فرمايد: «العقل غريزة تزيد بالعلم و التجارب»؛1 «عقل سرشت و طبيعتي است كه به وسيله علم و تجربه زياد مي‏شود.»
در حقيقت آن حضرت مي‏فرمايد كه اگر ما زنان بكوشيم تا بر علم خود افزوده و تجارب خويش را نيز گسترش دهيم كاستي جبران خواهد شد. فرزند بزرگوار آن حضرت امام حسين(ع) نيز مي‏فرمايند: «لايكمل العقل الاّ باتباع الحقّ»؛2 «عقل كامل نمي‏شود مگر با پيروي از حق». پس هرگاه ما زنان سعي كنيم تا به جاي تبعيت از هوسها، احساسات خالي از تعقل و خرافات ذهني، تابع حق گرديم عقلهامان از مرداني كه به چنين مرتبتي نايل نيامده‏اند نيز كامل‏تر خواهد گشت.
زني كه وجود شريفش مالامال از حق گشته و تابع محض او است احساسش آنچنان ارزشمند است كه پيامبر گرامي اسلام(ص) خطاب به او مي‏فرمايد: «يا فاطمة! ان اللّه‏ تبارك و تعالي ليغضب بغضبك و يرضي لرضاك.»؛3 اي فاطمه غضب تو غضب خداست و خشنوديت رضاي او …

خلاصه:

الف ـ حضرت علي(ع) هرگز به زنان اهانت نمي‏نمايد.
ب ـ به نظر مي‏رسد مقصود از عقل در اين روايات، قدرت تعقل ذاتي زنان نباشد.
ج ـ آن حضرت برخي زنان را كامل عقل معرفي مي‏نمايد.
د ـ برخي مردان نيز نه تنها ناقص‏العقل بلكه فاسدالعقل به شمار مي‏آيند.
ه••• ـ ميزان عقل زنان تابع رفتارهاي ارادي و اختياري آنهاست.
و ـ علت كاستي عقل برخي زنان كه ضعف در تعقل دارند بيان شده است.
ز ـ اين امر فضيلت اخلاقي محسوب مي‏شود كه هيچ كس خود را داراي عقل كامل نپندارد.
ح ـ راه و روش جبران ضعف عقل برخي زنان به آنان آموزش داده شده است.
وقت بحث رو به پايان بود و سخن فراوان. جهت حسن ختام بحث به دوستم يادآوري كردم كه حضرت آيت‏اللّه‏ جوادي آملي نيز در ارتباط با روايات وارده در نكوهش زن، نظر خاصي دارند. به او توصيه كردم كتاب «زن در آيينه جمال و جلال الهي» را مطالعه نمايد چرا كه ايشان اين روايات را نظير قضاياي شخصيه مي‏دانند و نيز احتمال مي‏دهند با توجه به شرايط مخصوص آن عصر، مطرح شده باشد. ايشان مي‏گويند قدح يا مدحي كه در شرايط خاصي از گروه مخصوصي به عمل آمده، نبايد به عنوان قضاياي طبيعيّه يا حقيقيّه تلقي نمود.

پي نوشتها :

1 ـ وسائل الشيعه، ج14، ص18، ج18، ص198.
1 ـ نهج‏البلاغه صبحي‏صالح نامه 31 ـ بحار، ج100، ص253.
1 ـ انكنّ تكرن اللحن و تكفرن للعشير تمكث احداكنّ عند الرّجل عشر سنين فصاعدا يحسن اليها و ينعم عليها نازا ضاقت يده يوما اوساعة خاصة قالت، ما رأيت منك خيرا، وسائل الشيعه، ج18، ص198.
1 ـ همان.
2 ـ غرر و درر، ص408.
2 ـ غررالكحم و دررالكلم، نشر مكتب الاعلام الاسلامي، محقق: مصطفي درايتي، ص263.
2 ـ وسائل، ج14، ص18.
2 ـ بحارالانوار، ج78، ص127.
3 ـ بحارالانوار، ج78، ص12.
3 ـ سوره بقره، آيه 148، سوره مائده، 48.
3 ـ بحارالانوار، ج78، ص228.
3 ـ امالي صدوق، ص230، دلائل الامامة، ص52.
4 ـ سوره واقعه، آيات 1، 11.
4 ـ غرر و درر، ص43.
4 ـ همان، ج77، ص154.
5 ـ معجم احاديث المهدي، ج3، ص254.
5 ـ بحارالانوار، ج8، ص303.
5 ـ طلب العلم فريضة علي كل مسلم و مسلمة، بحارالانوار، ج1، ص177.
6 ـ غرر و درر، ص51.
6 ـ بحارالانوار، ج78، ص9.
6 ـ بحارالانوار، ج100، ص253؛ نهج‏البلاغه، صبحي صالح، نامه 31.
7 ـ نورالابصار، ص21.
7 ـ غرر و درر.
8 ـ غرر و درر، ص56.

منابع:

1. معجم احاديث المهدي,jeld=3,254
2. بحارالانوار,ج،78,ص،228
3. بحارالانوار,ج،77,ص،154
4. بحارالانوار,ج78,ص9
5. كنزالعمال
6. بحار,ج،100،ص253
7. غرر و درر,ص408
8. وسائل الشيعه,ج14,ص18
9. وسائل الشيعه,jج18,ص198
10. غررالكحم و دررالكلم,محقق: مصطفي درايتي,نشر مكتب الاعلام الاسلامي,ص263
11. بحارالانوار,ج8,ص303
12. وسائل,ج14,ص18
13. بحارالانوار,،ج78،ص12
14. بحارالانوار,ج1,ص177
15. نورالابصار,ص21
16. غرر و درر,ص56
17. امالي صدوق,ص230
18. دلائل الامامة,،ص52

برگرفته ار مقاله زهرا آيت اللهي (سايت مركز مديريت )


   یکشنبه 10 اردیبهشت 1391نظر دهید »

 

عصمت صديقه كبري فاطمه زهرا (س)
مقام صديقه كبري فاطمه زهرا(س) مقام بسيار بزرگي است، ايشان بر گردن مسلمانان حق بزرگي دارند، ولي متأسفانه آنگونه كه مستحق است اين حق را ادا نكرده‌ايم. اين مقاله به بررسي عصمت صديقه كبري فاطمه زهرا (س) مي‌پردازد.

متعصب‌ترين و نقادترين فقهاي اهل سنّت، بخاري را صحيح و معتبر مي‌دانند، در اين كتاب از ابي وليد از ابن عيينه، از عمرو بن دينار، از ابن ابي مليكه از موربن مخرمه روايت شده است كه رسول الله(ص) فرمود:فاطمة بضعة منّي، من اغضبها فقد أغضبني.
فاطمه(س) پارة تن من است، هر آنكس او را غضبناك كند مرا خشمگين كرده است.
و ما كان المؤمنون لينفروا كافّة فلولا نفر من كلّ فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدّين ولينذروا قومهم إذا رجعوا إليهم لعلّهم يحذرون.1

نبايد مؤمنان همگي بيرون رفته و رسول را تنها بگذارند بلكه چرا از هر طائفه‌اي گروهي براي جنگ و گروهي نزد رسول براي آموختن علم مهيا نباشند؟ تا آن علمي كه آموخته‌اند به قوم خود بياموزند كه قومشان هم شايد خداترس شده و از نافرماني حذر كنند.
صاحب معالم(ره) فقه را اينگونه تعريف مي‌كند: «علم به احكام شرعي فرعي به وسيلة ادّلة تفصيلي آنها». اما اين تعريف، تعريف جامعي نيست، چرا كه قرآن و سنّت قطعي، فقه را در اين چارچوب منحصر نكرده‌اند، اين يك بحثي است بسيار مهم و جدي كه نياز به تحقيقات زيادي در مباحث اجتهاد و تقليد به شكلي ويژه دارد، و همچنين در مباحث ولايت فقيه، امر به معروف و نهي از منكر، وجوب تعليم جاهل و ارشاد او، حجيت خبر و حجيت فتوي.
امّا كلمة «لولا» در آيه، حرف تحضيض است؛ يعني تشويق به فقه و درك دين. تفقه در دين، فقط تفقه در احكام طهارت نيست، طهارت بخش كوچكي از دين است، برخي از يك شي، تمام آن شي نيست. فقهي كه هم اكنون معروف است به چهار قسمت تقسيم مي‌شود؛ ايقاعات، عقود، احكام و عبادات، هركدام از اينها قسمت كوچكي از فقه است، حوزة فقه بسيار وسيع‌تر از آنهاست. از ديدگاه امام صادق(ع) فقيه، فقط كسي كه علم اصول فقه و مباني اصول را از مباحث وضع الفاظ تا آخر مبحث تعادل و تراجيح مي‌خواند نيست، كسي كه علم فقه را از بحث طهارت تا احكام عاقله مي‌خواند نيست، خداوند متعال مي‌فرمايد: «ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم» يعني فقيه كسي است كه مردم را از تمام دين انذار مي‌كند، پس فقيه بايد تمام دين را درك كرده باشد. براي كساني مثل شما كه در اين راه قدم برداشته بايد اين جمله كاملاً واضح باشد، فقيهي كه بخشي از فقه را درك كند و به همان اكتفا كند همانند بنّايي است كه ساختمانش را نصف و نيمه رها كرده است. چنين فقيهي امكان ندارد مشكلات ديني مردم را حل كند. مراد خداوند از «كساني كه در دين تفقه كنند»، فقيهاني است كه برگزيدة قومشان هستند، كساني كه صلاحيت تفقه در دين و انذار را داشته باشند تا اينكه بتوانند مشكلات ديني مردم را حل كنند. در «ليتفقّهوا في الدين …» مراد كدام دين است؟ همان ديني كه حضرت ابراهيم و يعقوب به آن سفارش كردند: و وصّي بها إبراهيم بنيه و يعقوب يا بنيّ إنّ الله اصطفي لكم الدّين فلا تموتنّ إلاّ و أنتم مسلمون.2 ابراهيم و يعقوب به فرزندان خود راجع به تسليم بودن در فرمان خدا سفارش و توصيه نمودند. اي فرزندان! خدا شما را به آيين پاك برگزيد، پيوسته از آن پيروي كنيد و تا پاي جان سپردن الاّ تسليم رضاي خدا نباشيد. و همان ديني كه خداوند تعالي مي‌فرمايد:إنّ الدّين عند الله الاسلام و ما اختلف الّذين أوتوا الكتاب إلّامن بعد ماجاءهم العلم بغياً بينهم و من يكفر بآيات الله فإنّ الله سريع الحساب.3 همانا دين پسنديده نزد خدا آئين اسلام است و اهل كتاب در آن راه مخالفت نپيمودند مگر پس از آنكه به حقانيت آن آگاه شدند و اين خلاف را از راه رشك و حسد در ميان آوردند و هركس به آيات خداوند كافر شود بترسد كه محاسبه خدا زود خواهد بود. پس منظور از تفقّه مطلوب، تفقه در اسلام است. كه لازمه‌اش وجود فقيهي مطلوب است كه در اين آيه كريمه به صفات آن اشاره شده است، آن فقيه همان اكسير اعظم است. به عنوان مثال در احكام فقهي آمده است كه: «ملعون است كسي كه نمازش را به تأخير بياندازد تا اينكه ستارگان ظاهر شوند» و همچنين داريم كه «ملعون است كسي كه رياست را دوست داشته باشد». چرا اولين حديث را حكمي فقهي مي‌دانيم و دومين حديث را نه؟ از طرفي علاوه بر اينكه بحث مي‌كنيم كه معناي «لعن» چيست؟ آيا دلالت بر حرمت دارد يا كراهت؟ موضوع و محمولش چيست؟ بايد بحث كنيم كه چرا كسي كه رياست را دوست دارد لعن مي‌شود، دوست داشتن رياست به چه معناست، آيا لعن در اينجا لعن تمحيضي است يا تحريمي؟ اينها مسائل مهمي است كه الحمدلله شما در سطحي از علوم هستيد كه با آنها آشناييد. يا اينكه مبحث وجوب «تولّي» و «تبّري». كه در آنجا از اين بحث مي‌شود كه آيا بر ما واجب است تا از هركسي كه ولي خدا و حجّت خدا را به غضب در مي‌آورد برائت جوييم، آيا اين فقه است يا نه؟ آيا برائت واجب است يا نه؟ اگر واجب است كدام موضوع است و كدام محمول؟ نسبت بين اين دو فرض چيست؟ يا اينكه آيا واجب است كه تبّري و تولّي در هر سطحي مساوي با هم باشند. تا زماني كه اين مسائل در دين وجود دارد ناچاريم كه در آنها تفقه كنيم، و با اين تفقه است كه مشمول اين بخش از آيه مي‌شويم كه «ليتفقهوا في الدين» و پس از تفقه، انذار مردم و «لينذروا قومهم». مقام صديقه كبري فاطمه زهرا(س) مقام بسيار بزرگي است، ايشان بر گردن مسلمانان حق بزرگي دارند، ولي متأسفانه آنگونه كه مستحق است اين حق را ادا نكرده‌ايم، از آن مي‌ترسم كه محكمه‌اي در دنيا كه قاضي آن حضرت صاحب الزمان، ارواحنا له الفداء، و يا در آخرت كه قاضي آن خداوند تبارك و تعالي باشد تشكيل شود و ما را مورد سؤال قرار دهند كه آيا براي اداي حقتان نسبت به حضرت فاطمه زهرا(س) كاري انجام داده‌ايد؟ حتي به مقدار اعتراف يك فقيه سني؟ مي‌ترسم كه آن زمان جوابي نداشته باشيم. بايد آنچه را كه صحيح بخاري دربارة حقوق حضرت فاطمه(س) آورده است را ببينيم و لو غير عامدانه؟ متعصب‌ترين و نقادترين فقهاي اهل سنّت، بخاري را صحيح و معتبر مي‌دانند، در اين كتاب از ابي وليد از ابن عيينه، از عمرو بن دينار، از ابن ابي مليكه از موربن مخرمه روايت شده است كه رسول الله(ص) فرمود: فاطمة بضعة منّي، من اغضبها فقد أغضبني فاطمه(س) پارة تن من است، هر آنكس او را غضبناك كند مرا خشمگين كرده است. مي‌خواهيم در مورد اين حديث بحث و بررسي كنيم، حديثي كه يك فقيه سني آن‌را روايت مي‌كند و در ميان فقهاي اهل سنّت، سند اين حديث صحيح و از درجة بالايي برخوردار است، چرا كه بخاري ـ كسي كه در صحت احاديث بسيار محتاط است ـ آن را از امام جعفر صادق(ع) نقل كرده است و از طرفي ذهبي ـ كه از نقادترين افراد نسبت به احاديث است ـ اين حديث را صحيح و معتبر دانسته و آن را به گونه‌اي ديگر روايت مي‌كند: إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمة و يغضب لغضب فاطمة.4 همان خداوند با خوشنودي فاطمه خشنود و با ناراحتي فاطمه ناراحت مي‌شود. پس در نزد آنها اين حديث از لحاظ سند در حد قطعي الصدور از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است. ما حديث بخاري را مفّسر و مؤيدي برحديث ذهبي مي‌دانيم. حال مي‌گوييم اين حديث بر چه چيزي دلالت مي‌كند؟ خشنودي و غضب در انواع مردم از كجا ناشي مي‌شود؟ حيات نباتات به دو عامل بستگي دارد؛ عامل اول قوت جذب و عامل دوم قوت دفع است، اين دو قوت در حيات حيوان به صورت دو قوة خشنودي و خشم ظاهر مي‌شود، كه هر دو ناشي از طبع و غريزه‌اند، امّا در حيات انساني چه؟ معناي حيات انساني آن است كه هريك از ما به درجة انسانيتي برسد كه ركن و پشتيبان وجودش، عقلش باشد، «دعامة الإنسان عقله»5 اينجاست كه عقل منشأ تمام خشنودي‌ها و خشم‌ها در وجود انسان مي‌گردد، امّا قبل از آن، منشأ آن دو طبع و غريزه بود. آيا من به مرحلة انسانيتي كه منشأ خشنودي و خشمش، عقل است رسيده‌ام؟ مي‌گويم: هرگز، اصلاً، هر عاقلي در اولين درجات تعقلش بايد بداند كه به درجة انسانف عاقل نرسيده است، اين اعتراف خيلي مهم است. آيا ما تاكنون نفهميده‌ايم كه محك انسانيت‌مان و ميزان آن چيست و به چه مقدار است؟ خوشحالي و خشم ما به خاطر حاجات بدني ما است، هركدام از ما در وجود خود بنگرد، هنگامي كه شخصي كه به او اطمينان و اعتقاد دارد او را ترك كند، آيا ناراحت مي‌شود يا نه؟ اين ناراحتي خود يك گناه است، به درجة انسانيت نرسيده است، هيچ‌كدام از ما به درجة انسانيت نرسيده است مگر اينكه منشأ خشم و خشنودي او عقلاني باشد نه غريزي. پس هرگاه در زندگي‌مان، منشأ خشنودي و خشم‌مان را، حتي براي يك بار از عقل ديديم، آن موقع است كه براي يك بار انسان شده‌ايم، امّا اگر خشنودي و غضبمان ناشي از بطن و فرج بود مطمئناً از حيوانات خواهيم بود ولي در شكل انسان. امّا انسان عقلاني كسي است كه براي هميشه با خشنودي عقل، خشنود مي‌شود و با خشم عقل، خشمگين مي‌گردد. پس اگر كسي را در روي كرة زمين پيدا كرديد كه به اين درجه از شخصيت رسيده بود مرا خبر كنيد تا پيش او بروم و نه تنها دستش را ببوسم، بلكه گرد وغبار گام‌هايش را نيز ببوسم. بالاتر از اين مرتبه مقامي است كه ممكن است انسان به آنجا برسد، و آن زماني است كه ارادة انسان، در ارادة خداوند تبارك و تعالي فاني گردد، ديگر او اراده‌اي ندارد و ارادة او عين ارادة خداست. و اين همان درجه‌اي است كه تمام كارهايش «يرضي لرضا الله و يغضب لغضب ربّه» مي‌شود. يعني اگر فرزندش را كشتند، خشم او به خاطرخشم پروردگار است نه خشم نفسش و اگر فرزندش را زنده كردند به‌خاطر رضاي خداوند خشنود مي‌گردد، نه رضاي نفسش، تصور اين درجه بسيار مشكل است چه رسد به تحقق اين امر! اين همان مقام عصمت خاتم‌الانبياء(ص) است. عصمت آن مخلوقي كه نظيرش در ميان تمام مخلوقات وجود ندارد، كسي كه حب و بغضش در حب و بغض خداوند فاني شده است. چيزي را دوست نمي‌دارد مگر اينكه خداوند آن را دوست بدارد و از چيزي خشمگين نمي‌شود مگر اينكه خداوند را از آن چيز خشمگين ببيند. و اين همان بشري است كه به مقام «و ماينطق عن الهوي إن هو إلاّ وحي يوحي»6 رسيده است. و اين همان درجه‌اي است كه از آن به عصمت خاتميه تعبير مي‌شود، عصمتي كه غير از عصمت ابراهيميه است، عصمت ابراهيميه نيز با عصمت يونسيه متفاوت است. عصمت حضرت يونس(ع) هم عصمت است اما: وذا النّون إذ ذهب مغاضباً فظنّ أن لن نقدر عليه فنادي في الظّلمات أن لا إله إلا أنت سبحانك إنّي كنت من الظّالمين.7 و ياد آر حال يونس را هنگامي‌كه از ميان قوم خود غضبناك بيرون رفت و چنين پنداشت كه ما هرگز او را در مضيقه و سختي نمي‌‌افكنيم آنگاه در آن ظلمت‌ها فرياد كرد كه الهي، خدايي به جز ذات يكتاي تو نيست تو از شرك و شريك پاك و منزهي و من از ستمكارانم. او پيامبر خدا و معصوم است . اما خودش را محتاج مي‌بيند كه به مقامي بالاتر برسد «سبحانك إنّي كنت من الظّالمين». كه آن حضرت، قبل از آنكه وارد شكم ماهي شود به آن مقام نرسيده بود. همچنين يوسف(ع) نيز پيامبر خدا و معصوم است. و برهاني كه خداوند به او نشان داد، همان عصمتش بود: و لقد همّت به وهمّ بها لولا أن رأي برهان ربّه كذلك لنصرف عنه السّوء و الفحشاء إنّه من عبادنا المخلصين.8 آن زن باز اصرار كرد و اگر لطف خاص خدا وبرهان روشن حق نگهبان يوسف نبود او هم به ميل طبيعي اهتمام مي‌كرد اينچنين عمل زشت و فحشا را از او دور كرديم كه همانا او از بندگان معصوم ماست. اما ايشان در يك درجه عصمت داشتند كه: و قال للّذي ظنّ أنّه ناج منهما اذكرني عند ربّك فأنساه الشّيطان ذكر ربّه فلبث في السّجن بضع سنين.9 آنگاه يوسف از رفيقي كه او را اهل نجات يافت درخواست كرد كه مرا نزد پادشاه ياد كن در آن حال شيطان ياد خدا را از نظرش ببرد بدين سبب در زندان چند سال محبوس ماند. اما تسليم مطلق نسبت به حب و بغض، خشنودي و غضب خداوند، مقامي خاص است كه اين مقام مخصوص برترين مخلوقات و خاتم پيامبران و آقاي رسولان است، اين مقامي است كه مي‌توان گفت: اوست كه از خشنودي خدا خشنود و از غضب خدا خشمگين مي‌شود، و از طرفي ديگر خداوند تبارك و تعالي نيز از خشنودي او خشنود و از غضب او خشمگين مي‌شود. آيا بخاري و ذهبي فهميده‌اند كه چه چيزي را روايت كرده‌اند: إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمة و يغضب لغضب فاطمة. و آيا فهميده‌اند كه اگر پيامبر اكرم(ص) فرمودند: «همانا فاطمه(س) با خشنودي خدا خشنود و با غضب خدا غضبناك مي‌شود». اين كلام دال بر اين مطلب است كه منشأ خشنودي و خشم حضرت فاطمه(س) نفس ايشان نيست بلكه منشأ آن خداوند تبارك و تعالي است. معناي اين همان درجه عصمت كبري است كه رسول الله(ص) دارد. بالاتر از آن، كلام پيامبر اكرم(ص) است كه مي‌فرمايند: إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمة. همانا خداوند از خشنودي فاطمه(س) خشنود و از غضب او غضبناك مي‌شود. اين به چه معناست كه به درجه‌اي برسد كه «لام» خشنودي از طرف فاطمه(س) باشد (يعني خداوند از خشنودي فاطمه(س) خشنود شود و اين مقام بالاتر است از اينكه فاطمه(س) از خشنودي خدا خشنود گردد.) اينجاست كه معناي اين سؤال فهميده مي‌شود كه فاطمه(س) را چه كسي مي‌شناسد، اين فاطمه(س) چه كسي است؟ و در جواب مي‌گوييم: امام جعفر صادق(ع) كسي است كه مي‌داند فاطمه كيست، ايشان مي‌فرمايند: إنّما سمّيت فاطمة فاطمة لإنّ النّاس فطموا عن معرفتها.10 همانا فاطمه، فاطمه ناميده شد، چرا كه مردم از شناخت ايشان ناتوانند. پس با دليل ثابت كرديم كه از معرفت و درك مقام حضرت فاطمه(س) عاجز هستيم، ما از معرفت آن درجة بالايي كه خداوند متعال رضايش را در رضايت او و غضبش را در غضب او گذارده است عاجز هستيم، عاجز هستيم از معرفت اين مخلوق رباني و حوراي انساني، او كيست؟… اميرمؤمنان حضرت علي(ع) در شب دفن پيكر مبارك حضرت فاطمه(س) مي‌فرمايند: أمّا حزني فسرمد و أمّا ليلي فمسهّد11 حزن و اندوهم هميشگي شد و خواب بر من حرام گشت. بهتر است بدانيم كسي كه اين جمله را بيان مي‌‌كند دنيا و آخرت را شناخته و هر دو آن‌ها را زير پايش گذاشته است! چرا كه اوست كه فاطمه(س) را مي‌شناسد. ملاحظه كنيد هنگامي كه برجنازة حضرت نماز مي‌خواند چه مي‌فرمايد. آنچه براي او در كنار پيكر همسرش اتفاق افتاد، هيچ كجا رخ نداده است، نمي‌توانيم بيشتر از اين بگوييم. از مصباح الأنوار در بحارالانوار حديثي از ابي عبدالله الحسين(ع) نقل شده است. كه حضرت فرمودند: إنّ أميرالمؤمنين(ع) غسل فاطمة(س) ثلاثاً و خمساً، و جعل في الغسلة الخامسة الآخرة شيئاً من الكافور، و أشعرها مئزراً سابغا دون الكفن، و كان هو الذي يلي ذلك منها، و هو يقول: أللّهمّ إنّها أمتك، و بنت رسولك، وصفيّك و خيرتك من خلقك، أللهّمّ لقنها حجتّها، و أعظم برهانها، و أعل درجتها، و اجمع بينها و بين أبيها محمد(ص). فلمّا جنّ الليل غسّلها عليّ، ووضعها علي السرير، و قال للحسن: أدع لي أباذر فدعاه، فحملا إلي المصلّي، فصلّي عليها ثم صلّي ركعتين، و رفع يديه إلي السماء فنادي: هذه بنت نبيك فاطمة ، أخرجتها من الظّلمات إلي النور، فأضاءت الارض ميلا في ميل!12 اميرالمؤمنين(ع)، فاطمه(س) را سه بار و پنج بار غسل دادند، در آخر غسل پنجم مقداري از كافور استفاده كردند و مئزري بر بدن آن حضرت پوشاندند و سپس فرمودند: خدايا، فاطمه از آن، تو و دختر رسول توست، صفي و برگزيدة خلق توست، حجتش را به او نشان ده و مقام او را عالي گردان و بين او و پدرش جمع كن… و آن هنگام كه شب شد، علي(ع) او را غسل داد و بر تختي خوابانيد و رو به حسن كرد و گفت: اباذر را بياور، و او آمد. حضرت فاطمه(س) را به سوي محراب حمل كرد و دوباره دو ركعت نماز به جا آورد، سپس دستانش را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود: اين دختر پيامبرت فاطمه است، او را از ظلمات خارج و به سوي نور هدايت فرما. در آن هنگام منطقه‌اي از زمين نوراني شد. جملة آخر حضرت به چه معناست؟ ملاحظه بفرماييد، اين جمله مجمل بيان شد، ممكن نيست جز براي غيرخدا اين جمله گفته شود، مي‌فرمايد: خداوندا! فاطمه(س) را از اين دنياي تاريكي‌ها گرفتي و به سوي نور، نور آسمان‌ها و زمين فرستادي. ملاحظه بفرماييد كه خداوند متعال دعاي اميرالمؤمنين را اجابت فرمود. مثل اينكه خداوند به حضرت فرمود: بله، همان‌گونه كه روح او را از نور پروردگارش خلق كردم او را به سوي نور فرستادم. و هنوز سخنان حضرت امير(ع) تمام نشده بود كه خداوند او را تصديق نمود و نقطة نوري از بدن طاهر حضرت فاطمه(س) قسمتي از زمين را نوراني كرد. اين چه معنايي مي‌دهد؟ به اين معناست كه «إنّالله و إنّا إليه راجعون» براي همه است، ولي فاطمه(س) به نور خدا پيوست، نوري كه از آن خلق شده بود. اين مقام فاطمه است… روحش به نور خداوندي پيوست و اينگونه آن جهان از بدن طاهري كه از عالم ظلماني به عالم روحاني شتافت استقبال نمود. اين فاطمه است كه به آن مقام رسيد. كه «إنّ الربّ ليغضب لغضب فاطمة و يرضي لرضاها.» بهتر است كه در اينجا به مناسبت اشاره‌اي كنيم به آنچه كه بخاري در روايت صحيحه‌اي از عايشه آورده است كه او گفت: فاطمه(س) دختر رسول الله غضبناك شد و [يكي از صحابه] روي برگرداند، بعد از آن طولي نكشيد كه درگذشت.13 و از ديگري روايت كرده است كه: حضرت فاطمه(س) به علي(ع) وصيت كرده بود كه او را مخفيانه دفن كند و آنها را از محل دفن او آگاه نسازد. از اين اعترافات مي‌شود به نتيجه‌اي رسيد كه دو مقدمه دارد. مقدمة اول همان است كه اهل سنت مي‌گويند كه إنّ الله ليغضب لغضبها و همچنين مي‌گويند كه فاطمه(س) از آن صحابه غضبناك شد و از او روي برگرداند و در حالي كه از او غضبناك بود درگذشت پس غضب خدا بر او حلال گشت و مقدمة دوم اين است كه خداوند مي‌فرمايد: و من يحلل عليه غضبي فقد هوي.14
و هركس مستوجب خشم من گرديد همانا خوار و هلاك خواهد شد. پي‌نوشت‌ها:
برگرفته از كتاب: الحق المبين في معرفة المعصومين(ع)، اين سخنراني در تاريخ (9 جمادي الاول 1411 برابر با 7/9/1369) ايراد شده است.



1. سورة توبه (9)، آية 122. 2. سورة بقره (2)، آية 132. 3. سورة آل عمران(3)، آية 19. 4. مستدرك الحاكم، جلد 3، ص 154. 5. علل الشرايع، جلد 1، ص 103. 6. از روي هوا و هوس حرفي را نمي‌زند و هرچه كه مي‌فرمايد چيزي جز وحي خداوندي كه به او نازل شده نيست. سورة نجم (53) ، آية 3 و 4. 7. سورة انبياء (21)، آية 87. 8. سورة يوسف (12)، آية 24. 9. سورة يوسف (12)، آية 42. 10. تفسير فرات، ص 581. 11. امالي المفيد، ص 281. 12. مقتل حسين خوارزمي، ج1، ص 86 ؛ بحارالأنوار، جلد 43، ص 214. 13. صحيح بخاري، ج 4، ص 41. 14. سورة طه (20)، آية 81. 15. سورة جمعه (62)، آية 5.


(برگرفته از سايت مركز مديريت )

   سه شنبه 5 اردیبهشت 1391نظر دهید »

فاطمه زهراسلام اله عليها؛ اخلاق و ارزش‏هاى پايدار الهى‏
دخت آفتاب، حضرت زهرا(ع)، نمادى جامع و كامل از «فرهنگ فلاح» و رستگارى در قرآن بود و به خوبى ارزش‏هاى اخلاقى، معنوى و معرفتى را در پندار، گفتار و رفتار خويش جلوه‏گر مى‏ساخت. او به خوبى مى‏دانست كه «فلاح» يعنى رستگارى، سعادت و خير تمام‏عيار در زندگى، آنگاه دائم و ثابت خواهد بود كه آرمانى ماندگار داشته باشد و هرگز وابسته به امورى ظاهرى، زودگذر و يا كوتاه‏مدت نگردد؛ حقيقتى چشمگير و روشنگر كه آيات قرآن، همگان را به عبرت‏آموزى آن فرا مى‏خواند و به طور پى در پى هشدارى حيات‏بخش مى‏دهد؛ گاه كه از جلوه‏هاى جارى و ظاهرى زندگى، سخن مى‏گويد، به سطحى‏نگرى زراندوزان و پول‏پرستان اشاره مى‏كند كه منطق و گمان يكايك آنان چنين است:
«يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ؛(1)
گمان مى‏كند مال و دارايى، او را جاودان و ابدى مى‏سازد.»
از اين‏رو بسيارى سر به شورش و طغيان در برابر احكام پروردگار سبحان برمى‏دارند، چون خود را در رفاه و بى‏نيازى مى‏نگرند: «إِنَّ الإِنسانَ لَيَطْغى‏ أَنْ رَّءَاهُ اسْتَغْنى‏؛(2) همانا انسان سركشى مى‏كند، آن زمان كه خود را بى‏نياز پندارد.»
و يا آنان كه «شخصيت» و «هويت» خود را در «قدرت» مى‏نگرند، داراى اين شعار مى‏داند كه:
«قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى‏؛(3)
در حقيقت امروز هر كه فايق آيد و برتر شود، خوشبخت مى‏شود.»
اين بينش قرآنى و آسمانى موجب گرديده بود كه زهراى عزيز(ع)، فلاح و رستگارى را تنها و تنها در بهره‏گيرى از ارزش‏هاى الهى بداند و با تمام وجود به اين باور دست يابد كه:
«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى‏ …(4) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها …؛(5) قَدْ أَفْلَحَ المؤمنون …؛(6)
رستگار كسى است كه خود را [از پليدى‏ها ]پاك گردانيد … هر كس نفس خود را طاهر و پاكيزه ساخت سعادتمند شد … همانا مؤمنان رستگارند.»
در نگاه پرنور زهراى مرضيه(ع)، بهترين و برجسته‏ترين مقام، «مقام امين» و «مقام كريم» بود، چنان كه قرآن با اشاره بدان مى‏فرمايد:
«اِنَّ الْمُتَّقيِنَ فى مَقَامٍ أَمِينٍ …(7) و كنوزٍ و مَقامٍ كريم؛(8)
به راستى كه پرهيزگاران در جايگاهى آسوده‏اند … [كه در بردارنده‏] گنجينه‏ها و محل‏هاى پرناز و نعمت است.»
از اين‏رو هيچ گاه «عزّت و عظمت» و «حقيقت و شخصيت» خويش را در زينت‏هاى زندگى كه بقايى بى‏مقدار و فنايى فراوان دارد، نمى‏نگريست و با نگاه عميق خود «خيرها» يعنى بهترين‏ها و برترين‏ها را - آن هم نزد پروردگار بزرگ و مهربان كه هميشگى و ابدى است - جستجو مى‏كرد تا هماره همراه او باشند و تا ابديت از يكايك آنها بهره ببرد. بدين خاطر نگاه او نگاه آسمانى بود و چون آيات قرآن بر اين باور بود كه:
«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيوةِ الْدُّنْيا وَ الْباقياتُ الصّالحاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً؛(9)
مال و پسران زينت زندگى دنيايند و نيكى‏هاى ماندگار از نظر پاداش نزد پروردگارت بهتر و از نظر اميد برتر است.»
و چنين بود كه در لحظه لحظه‏هاى حيات خويش به «روز نياز» توجه شايانى داشت و از ژرفاى دل و انديشه، اندوخته‏هايى براى آن روز فراهم مى‏ساخت، روزى كه:
«لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ اِلّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبِ سَلِيمٍ؛(10)
هيچ مال و فرزندى سود نمى‏دهد، مگر كسى كه دلى پاك [از تيرگى‏ها و تاريكى‏ها ]به سوى خدا بياورد.»
زندگى جز نفسى نيست، غنيمت شمرش‏
نيست اميد كه همواره نفس برگردد
نه هر آن را كه لقب بوذر و سلمان باشد
راست كردار چون سلمان و چو بوذر گردد
هر نفس كز تو برآيد، چو نكو در نگرى‏
آز تو بيشتر و عمر تو كمتر گردد
پاكى‏آموز به چشم و دل خود، گر خواهى‏
كه سراپاى وجود تو مُطهَّر گردد
هر كه شاگردى سوداگر گيتى نكند
هرگز آگاه نه از نفع و نه از ضرّ گردد11

1 همزه، آيه 3؛ ر.ك: تفسير التحرير، ج‏2، ص‏188؛ تفسير الجديد، ج‏3، ص‏347؛ تفسير الكاشف، ج‏1، ص‏48.
2 علق، آيه 6 و 7؛ ر.ك: عبس، آيه 5؛ الليل، آيه 8.
3 طه، آيه 64؛ ر.ك: تفسير الكاشف، ج‏2، ص‏20؛ تفسير الكبير فخر، ج‏5، ص‏205 و ج‏10، ص‏80؛ تفسير كشف‏الاسرار، ج‏2، ص‏87.
4 الاعلى، آيه 14؛ ر.ك: تفسير المراغى، ج‏5، ص‏166؛ تفسير ملاصدرا، ج‏5، ص‏54؛ تفسير المنير، ج‏9، ص‏98.
5 الشمس، آيه 9؛ ر.ك: الكافى، ج‏1، ص‏401 و ج‏2، ص‏101، 107 و 232؛ وسائل‏الشيعه، ج‏2، ص‏13، 107 و 142.
6 مؤمنون، آيه 1؛ ر.ك: بحارالانوار، ج‏1، ص‏168 و ج‏9، ص‏95 و ج‏40، ص‏89.
7 دخان، آيه 51؛ ر.ك: اعلام‏الدّين، ص‏117 و 136؛ بصائرالدرجات، ص‏25؛ تحف‏المؤمن، ص‏207 و 297.
8 شعراء، آيه 58؛ ر.ك: دخان، آيه 36.
9 كهف، آيه 46؛ ر.ك: بحارالانوار، ج‏106، ص‏108؛ الاحتجاج، ج‏1، ص‏207؛ ارشادالقلوب، ج‏1، ص‏133.
10 شعراء، آيه 88 و 89؛ ر.ك: تفسير الميزان، ج‏7، ص‏73؛ تفسير كشف‏الاسرار، ج‏9، ص‏345.
11 پروين اعتصامى.(13)

برگرفته از مقاله پيام زن >> شماره ( 139 )  ،ارزش‏هاى جاودان زندگى‏ ،احمد لقمانى

   شنبه 2 اردیبهشت 1391نظر دهید »

ج ـ رفتارهای اجتماعی
1 ـ‌حضور سیاسی
بی‌تفاوتی در قبال آنچه در جامعه می‌گذرد، به خصوص در زمینه وضعیت سیاسی و اجتماعی و حقوق عمومی، دور از روش و منش اسلامی است.
حضرت زهرا(س)، دختر رسول بزرگواری است که «مدنیت اسلام» را برپایه وحی پدید آورد و به مسلمانان، تعهد اجتماعی و نظارت بر عملکرد مسئولان و حساسیت به معروف و منکر را آموخت.
دختر رسالت، به مسائل اجتماعی و سیاسی جامعه اسلامی بی‌تفاوت نبود و جبهه حق را یاری می‌کرد.
پس از رحلت پیامبر(ص) که خلافت را غصب کردند و فدک را از او گرفتند، او همراه زنان بنی هاشم به مسجد رفت و در جمع مسلمانان حاضر، ضمن خطبه‌ای که پشت پرده خواند، از بدعت ها، ستم ها، حق کشی‌ها و فراموش کردن وصیت رسول خدا(ص) و جان گرفتن دوباره سنت‌های جاهلی انتقاد کرد و ریشه‌های سهل انگاری در دفاع از حق، و فراموش کردن توصیه‌های قرآن و پیامبر را در عادت کردن به زندگی مرفه و دنیادوستی و لذت طلبی دانست و این را که به آن سرعت، دستاوردهای وحی و دین و خدمات و زحمات پیامبر را از یاد بردند، نکوهش کرد.
خطبه او (که تاکنون بارها از سوی دانشمندان دینی شرح شده است)، نشانه تعهد اجتماعی و حضور در صحنه دفاع از بنیان‌های دینی و مبارزه با بدعت‌ها و غفلت هاست.
تلاش برای اثبات حق و ولایت علی(ع) و مبارزه با انحراف در رهبری امت اسلامی را تکلیف خود می‌دانست. گاهی شب‌ها به همراه علی(ع) به در خانه مهاجران و انصار می‌رفت و در حمایت از ولایت، توصیه‌ها و وصیت‌های پدرش را به یادها می‌آورد و آنان را به دفاع از حق شوهرش در مسئله خلافت (که درواقع حق امت بود) و نیز حمایت از حق خودش فرامی خواند.
خط سیاسی فاطمه زهرا(س) بسیار روشن و روشنگر و ابهام زدا بود. چنان مدبرانه عمل می‌کرد که پس از او هم راه، روشن بماند. مراسم دفن او حضور نداشته باشند و از این حضور نتوانند بهره سیاسی ببرند و کارهای خود را تطهیر و توجیه کنند، نمونه‌ای از درایت و آینده نگری حضرت بود. هنوز هم مخفی بودن مکان دفن او، روشنگر حقیقت و نشانه ظلمی است که بر او و خاندان پاک پیامبر خدا رفته است.
2 ـ‌امر به معروف و نهی از منکر
قرآن کریم عمل به دو اصل حیاتی امر به معروف و نهی از منکر را از ویژگی‌های اهل ایمان می‌داند و در این باره می‌فرماید: (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ)[27] ؛ مردان و زنان با ایمان دوستان یکدیگرند. آنان همدیگر را امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند.
نکته مهم در این آیه، اشاره به نقش زنان در عرصه امر به معروف و نهی از منکر است که خداوند متعال به صراحت بیان می‌دارد زنان نیز همانند مردان باید به ترویج ارزش‌های الهی بپردازند و در عرصه امر به معروف و نهی از منکر پیشقدم باشند؛ چرا که این دو فرضیه، از تمام برنامه‌های اسلام حتی جهاد در راه خدا افضل و بالاتر و مهم‌تر است. علی(ع) می‌فرماید:
و ما اعمال البر کلّها و الجهاد فی سبیل الله عند الامر بالمعروف و النهی عن المنکر الاّ کنفثهِ فی بحرٍ لِجّی؛[28] تمام کارهای نیک و حتی جهاد در راه خداوند، در برابر امر به معروف و نهی از منکر، همانند قطره‌‌ای در دریاست.
این دو اصل، محافظ و پاسبان تمام اعمال نیک است. اگر امر به معروف و نهی از منکر نباشد، بهترین اعمال نیک به فراموشی سپرده ‌شده و بقیه احکام خدا نیز عملی نخواهد شد. به این جهت امام باقر(ع) در مورد فلسفه این دو اصل می‌فرماید:
امر به معروف و نهی از منکر دو فرضیه مهم و برزگ الهی هستند که به وسیله آن دو، سایر واجبات الهی اقامه می‌شوند، راه‌ها امن می‌گردد، کسب و کار مردم حلال ، حقوق افراد تأمین، سرزمین‌ها آباد و از دشمنان انتقام گرفته می‌شود و استواری تمام کارها، به عملی شدن این دو اصل بستگی دارد.[29]
طبق رهنمود پیشوای پنجم، اگر مسلمانان به دو اصل امر به معروف و نهی از منکر اهتمام بورزند، دنیا و آخرت خود را آباد خواهند کرد؛ زیرا انجام دیگر واجبات ، امنیت و آسایش، رفاه و آرامش، تأمین حقوق مردم و آبادی شهر و روستا همه و هم در گرو عمل به این دو اصل است؛ زیرا معروف از منظر وحی، تمام اعمال و رفتار‌هایی است که مصلحت مردم در آن است و منکر نیر تمام کارهای زشتی است که فساد و تباهی و بی‌بند و باری در پی دارد.
اگر اهل ایمان، به احیای معروف و جلوگیری از منکرات اهتمام بورزند، جامعه‌ای سالم و به دور از زشتی‌ها، آلودگی‌ها، نگرانی‌ها و تضییع حقوق انسان‌ها به وجود خواهد آمد.
با توجه به ضرورت نهی از منکر و الگو بودن حضرت زهرا(س) در این زمینه، بررسی شیوه‌های عملی نهی از منکر در سیره و سخن آن حضرت، امری پسندیده و مناسب می‌نماید:
عده‌ای در ستمی آشکار، فدک را که پیامبر(ص) آن را برای حضرت فاطمه(س) به ارث گذاشته بود، به او ندادند. استدلال این افراد کژاندیش این بود که پیامبران از خود مال دنیا به ارث نمی‌گذارند و بنابراین فدک به حضرت فاطمه(س) نمی‌رسد. امّا حضرت فرمود: شما که می‌گویید پیامبر ارث نمی‌گذارد، به کتاب خدا بنگرید. در آنجا خداوند می‌فرماید: (و ورث سلیمان داود)[30] ؛ سلیمان از پدرش داود ارث برد و در سوره مریم از زبان زکریای پیامبر می‌فرماید:خداوندا! به من فرزندی عطا کن که از من و آل یعقوب ارث برد. آن گاه حضرت فاطمه(س) به مردم حاضر در مسجد پیامبر(ص) فرمود:‌ای مردمی که به سوی باطل شتاب می‌کنید و کردار زشت و بیهوده را نادیده می‌گیرید، آیا به قرآن نمی‌نگرید که می‌فرماید: (افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها)[31] ؛ آیا در قرآن نمی‌اندیشید یا آنکه بر دل‌های شما مهر زده شده است؟
یکی دیگر از منکرات عصر حضرت فاطمه(س) ، غصب مقام حکومتی حضرت علی(ع) بود. حضرت فاطمه(س) در مقام نهی از منکر برای زنان اهل مدینه باز هم به آیات قرآن تمسک کرد و بعد از حمد و ثنای الهی به آنان فرمود:
وای بر دوستان دنیا! چرا نگذاشتند حق در مرکز خود بماند و خلافت بر پایه‌های نبوت بچرخد؛ چرا که آنان خلافت را از خانه‌ای که جبرئیل نازل می‌شد، به جای دیگر بردند و حق را از علی(ع) که به مسائل دین و سیاست آگاه بود، گرفتند. سپس آن حضرت آیاتی از سوره‌های اعراف، زمر، رعد، کهف و … را قرائت فرمود.
آن حضرت برای نهی از منکر و جلوگیری از کارهای خلاف علاوه بر استدلالات قرآنی، به دلایل عقلی نیز تمسک می‌کرد؛ همچنان که در مناظره با ابوبکر، علاوه بر قرآن، به دلایل عقلی نیز استناده می‌کرد.
روزی آن حضرت به نزد ابوبکر رفت و او را از عمل زشت غصب فدک بر حذر داشت. او در پاسخ خلیفه که او را شایسته ارث نمی‌دانست، فرمود:‌ای ابوبکر! هر گاه تو بمیری چه کسی از تو ارث می‌برد؟ او گفت: زن و فرزندانم. حضرت زهرا(س) فرمود: پس چه شده که من نمی‌توانم از پدرم ارث ببرم؟[32]
هجوم به افکار و اندیشه‌های غلط مرتکبین منکرات و زیر سؤال بردن آنان، شیوه‌ای منطقی و عقلانی است و اگر هم نتوانند از کار منکر بازدارد، حداقل آنان را به تفکر وامی‌دارد و در مورد کار خلافشان مردّد می‌سازد. آن حضرت در مقام نکوهش مسلمانانِ بی‌تفاوت در ماجرای غصب خلافت، افکار آنان را به چالش می‌کشید و با سئوالات منطقی مواجه می‌ساخت و می‌فرمود: لیث شعری الی‌ای سناد استندوا؟ و علی‌ای عماد اعتمدوا؟ و بأی عروه تمسکوا؟ و علی ایه ذرّیه اقدموا و احتنکوا؛ ‌ای کاش می‌دانستنم به چه پناهگاهی تکیه زده‌اند؟ و به کدام ستون استوار اعتماد کرده‌اند؟ و به کدامین ریسمان تمسک جسته‌اند؟ و بر کدام فرزند و خاندانی پیشی گرفته و غلبه کرده‌اند؟[33]
حضرت فاطمه درمورد مسائلی که ممکن بود در جامعه آن را منکر کوچکی محسوب کنند، حساسیت نشان می‌داد. روزی آن حضرت به اسماء بنت عمیس فرمود:
انّی قد استقبحت ما یصنع بالنساء انّه یطرح علی المرأه الثوب فیصفها لمن رأی[34]؛ من بسیار زشت می‌دانم که جنازه زنان را بر روی تابوت گذارند و بر روی آن پارچه‌ای افکنند که حجم بدن او را برای مردان نامحرم نمایان می‌سازد.
اسماء بنت عمیس عرضه داشت:‌ای دختر رسول خدا! در سرزمین، حبشه برای حمل جنازه‌ها تابوتی درست می‌کنند که بدن میت را کاملاً می‌پوشاند. آن گاه اسماء چوب‌های تر و شاخه‌های نازک درخت، شبیه آن تابوت را برای حضرت فاطمه ساخت و آن را به او نشان داد. حضرت زهرا(س) با خشنودی و خوشحالی فرمود: چه طرح زیبایی که کاملاً بدن زن در آن از دید مردان پوشیده می‌ماند.‌ای اسماء! برای من تابوتی با همین طرح درست کن و بعد از وفات مرا با آن بپوشان. خداوند تو را از آتش دوزخ نگهدارد![35]
یکی از مراحل نهی از منکر قهر و سکوت است. انسان مسلمان وقتی نتواند با موعظه و گفتگو گنهکاران را از راه انحرافی بازدارد، با قهر و سکوت خود، به مبارزه می‌پردازد. این شیوه حتی در مسائل تربیتی نیز مؤثر است. حضرت زهرا(س) در عرصه نهی از منکر از این روش بازدارنده نیز بهره می‌گرفت. او بعد از رحلت پدر بزرگوارش، با انواع ناملایمات و گرفتاری‌ها روبه‌رو شد. او شاهد هجوم ناجوانمردان به خانه‌اش بود. اهانت به علی(ع)، سیاست‌های غیر اسلامی اهل سقیفه، بی‌تفاوت بودن مردم و ده‌ها مورد دیگر، از جمله کارهای ناپسند و زشت عده‌ای هواپرست و خودخواه بعد از وفات پیامبر بود. فاطمه زهرا(س) برای مقابله با این اعمال ناروا، به مبارزه منفی روی آورد و ناراحتی خود را با قهر و سکوت ابراز داشت و خطاب به خلیفه اول فرمود:
و الله لا اکلمک ابداً و الله لادعونّ الله علیک فی کلّ صلوه[36]؛ به خدا قسم هرگز با تو سخن نخواهم گفت. به خدا سوگند در نمازهایم تو را نفرین خواهم کرد.
زمانی که آن حضرت در آستانه شهادت قرار گرفت و خلیفه اوّل و دوّم برای دلجویی، به عیادت حضرت فاطمه(س) آمدند و در مورد اعمال غیر اسلامی و جابرانه خود عذر خواهی کردند. آن حضرت نهایت اعتراض خود را با قهر و سکوت ابراز داشت و به آنان فرمود:
والله لا اَکلمِکما من رأسی حتی القی ربی فاشکونکما الیه بما صنعتما به و بی‌و ارتکبتما منی[37]؛ به خدا سوگند بعد از این با شما دو نفر حتی یک کلمه نیز سخن نخواهم گفت، تا اینکه خداوند را ملاقات کنم و از شما دو نفر در نزد خداوند شکایت خواهم کرد که چگونه با خدا و دین او و با من رفتار کردید و چه اعمال زشتی را مرتکب شدید.
3 ـ‌ عفاف و دوری از نامحرمان
حضرت فاطمه(س) در پاسخ این سؤال که «برای زنان چه چیز بهتر است؟» فرمودند: «برای زنان بهترین چیز آن است که مردان را نبینند و مردان آنان را نبینند».[38]
و نیز در پاسخ سؤال پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ که از یاران خویش پرسیده بودند: «زن چه وقت به پروردگار، خویش نزدیکتر و مقرّب تر است؟» فاطمه(س) گفتند: «زن آنگاه به خدای خویش نزدیکتر و مقرّبتر است که در قعر منزل خویش اقامت گزیند (و بی‌جهت از منزل خارج نشود)».
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ (چون پاسخ فاطمه را شنید) فرمود: «فاطمه پاره تن من است.»[39]
البته روشن است که بیرون آمدن زنان مادامی که سبب انجام حرامی نشود اشکال ندارد و احیاناً به خاطر پاره‌ای از امور رجحان یا لزوم پیدا کند، و منظور از این روایات، این نکته می‌باشد که: بهتر است زنان بدون جهت و ضرورت خود را در معرض دید مردان نامحرم قرار ندهند.
4 ـ ‌مقام سخاوت و بخشش
جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: یک روز رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ نماز عصر را با ما خواند و چون از نماز فارغ شد در قبله گاه نماز خویش نشست، و مردم دور او جمع بودند، در این هنگام پیرمردی از مهاجران عرب که لباسی بسیار کهنه و مندرس بر تن داشت به سوی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمد و از پیری و ناتوانی نمی‌توانست خود را نگهدارد، رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به او رو کرد و جویای حالش شد؛ عرض کرد: «ای پیامبر خدا! گرسنه ام به من غذا بده، بدنم برهنه است مرا لباس بپوشان، فقیر و مستمندم، به من احسان و انعام کن.»
فرمود: «چیزی ندارم به تو بدهم ولی راهنمای به خیر مانند انجام دهنده آن است، برو به خانه کسی که خدا و رسولش را دوست می‌دارد و خدا و رسول نیز او را دوست می‌دارند، و در راه خدا ایثار می‌کند، برو به حجره فاطمه(س) .» ـ و خانه فاطمه(س) چسبیده به خانه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ بود که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آن را جدا از منزل بانوان خویش برای خود قرار داده بود ـ و فرمود: «ای بلال! برخیز او را به منزل فاطمه(س) برسان.»
پیرمردی اعرابی همراه «بلال» آمد و بر در سرای فاطمه(س) ایستاد و با صدای بلند گفت: «سلام بر شما‌ای خاندان نبوّت و محلّ رفت و آمد فرشتگان و نزولگاه جبرئیل امین برای فرود آوردن وحی از سوی پروردگار جهانیان.»
فاطمه(س) سلام فرمود: «سلام بر تو، تو کیستی؟»
عرض کرد: پیرمردی از عرب که از سختی و مشقّت، مهاجرت اختیار کردم و به سوی پدرت سرور آدمیان رو آوردم، اینک‌ای دختر محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ ! من برهنه و سخت گرسنه ام. با من احسان و مواسات[40] کن، خداوند بر تو رحمت آوَرَد.»
در این هنگام فاطمه و علی و رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ سه روز بود غذایی نخورده بودند، و پیامبر وضع آنان را می‌دانست. فاطمه(س) دست برد و پوست دبّاغی شده گوسفندی را که حسن و حسین ـ علیهما السّلام ـ روی آن می‌خوابیدند گرفت و فرمود: «ای کسی که بر در سرای ایستادی! این را بگیر، امید است خداوند به رحمت خویش بهتر از آن را به تو عطا فرماید.»
اعرابی عرض کرد: «ای دختر محمد! نزد تو از گرسنگی شکوه کردم و تو پوست گوسفند به من می‌دهی من با این گرسنگی، آن را چه کنم؟!»
فاطمه(س) چون این سخن را شنید دست فرا برد و گردن بندی را که در گردن داشت و فاطمه دختر حمزه بن عبدالمطلب به او هدیه کرده بود، بیرون آورد و به اعرابی داد و فرمود: «این را بگیر و بفروش، امید است خداوند به جای آن چیزی بهتر برای تو بدهد.»
اعرابی گردن بند را گرفت و به مسجد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمد. در حالی که پیامبر در میان یاران خود نشسته بود، عرض کرد: «یا رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ ! فاطمه(س) این گردن بند را به من عطا کرد و فرمود: آن را بفروش امید است خدا برایت بسازد (با آن حوائجت را برآورده سازد).»
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ گریست و فرمود: چگونه ممکن است خدا برایت نسازد در حالی که فاطمه دختر محمد «بانوی همه دختران آدم» آن را به تو عطا کرده است.
«عمار بن یاسر» (رحمه الله علیه) برخاست و عرض کرد:‌ای رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ ! آیا به من اجازه می‌فرمایی این گردنبند را خریدرای کنم؟
فرمود:‌ای عمار! آن را بخر، چه اگر در (خریداری) آن همه جنّ و انس شرکت جویند خدای متعال آنها را به آتش کیفر نخواهد فرمود.
عمار گفت: «ای اعرابی گردن بند را به چند می‌فروشی؟»
گفت: «در برابر آن قدر نان و گوشت که سیر شوم و ردائی یمانی که خود را با آن بپوشانم و در آن برای پروردگارم نماز بگزارم، و دیناری که مرا به خانواده ام برساند.»
و عمار در این هنگام سهم خود از غنیمت خیبر را که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به او عطا کرده بود فروخته و چیزی از آن برایش باقی مانده بود، گفت: «به تو در برابر گردن بند بیست دینار و دویست درهم و یک بُرد (پارچه) یمانی و شترم را می‌دهم که تو را به خانواده ات برساند و از نان و گوشت هم سیرت می‌کنم.»
اعرابی گفت: «ای مرد! بسیار سخاوتمندی!» و همراه عمار رفت و عمار آنچه را تعهّد کرده بود به او داد، و اعرابی نزد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بازگشت و رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به او فرمود: «آیا سیر و پوشانده شدی؟»
عرض کرد: «آری و بی‌نیاز شدم، پدر و مادرم فدای شما.»
فرمود: «اینک فاطمه را به جهت احسانش دعا کن.»
اعرابی گفت: «بار خدایا! تو همواره خدای ما بوده‌ای و جز تو خدایی را پرستش نمی‌کنیم، و تو از همه جهت رازق مایی، بار خدایا! به فاطمه آنچه چشمی ندیده و گوشی نشنیده عطا کن.»
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بر دعای او آمین گفت، و به یاران خود رو کرد و فرمود: «همانا خداوند مضمون این دعا را در دنیا به فاطمه عطا کرده است، چرا که من پدر او هستم و هیچ کس از جهانیان همانند من نیست، و علی(ع) شوهر اوست و اگر علی(ع) نمی‌بود هرگز برای فاطمه تا ابد همسری نبود، و خدا به فاطمه «حسن» و «حسین» را عطا کرده است و برای جهانیان همانند آن دو نیست که دو سرور نوادگان انبیاء و دو سیّد جوانان بهشتند.»
در مقابل پیامبر، مقداد و عمار و سلمان قرار داشتند، به آنان فرمود: «آیا برایتان (در مدح و فضایل فاطمه) بیفزایم؟»
عرض کردند: «آری یا رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ !»
فرمود: «جبرئیل به من خبر داد که فاطمه چون از دنیا برود و دفن شود، دو فرشته سؤال کننده در قبرش از او می‌پرسند: پروردگارت کیست؟»
می گوید: «الله پروردگار من است.»
می پرسند: «پیامبر تو کیست؟»
می گوید: «پدرم.»
می پرسند: «ولی و امام تو کیست؟»
می گوید: «همین که در کنار قبر من ایستاده است؛ علی بن ابیطالب(ع) »
پیامبر فرمود: «آگاه باشید که من برایتان از فضائل فاطمه باز هم می‌افزایم و بیشتر بیان می‌کنم:
همانا خداوند گروهی از فرشتگان را مأمور کرده است که فاطمه(س) را از پیش رو و پشت سر و راست و چپ نگهداری کنند، و آنان در زندگی با اویند و در قبر و پس از مرگ نیز همراه اویند و بسیار بر او و پدر و شوهر و فرزندان او درود می‌فرستند؛ پس آن که مرا پس از وفاتم زیارت کند چنان است که مرا در زندگی دیدار کرده باشد، و هرکس فاطمه(س) را زیارت کند مثل آن است که مرا زیارت کرده باشد، و هرکس علی ابن ابیطالب(ع) را زیارت کند مثل آن است که فاطمه(س) را زیارت کرده باشد، و هرکس «حسن» و «حسین» را زیارت نماید مثل آن است که علی(ع) را زیارت کرده و هرکس ذریّه و فرزندان حسن و حسین ـ علیهم السّلام ـ را زیارت کند مثل آن است که آن دو را زیارت کرده باشد».
آنگاه عمار گردن بند را گرفت و با مشک خوشبو ساخت و در پارچه‌ای یمانی[41] پیچید، و غلامی داشت به نام «سهم» که او را از غنائمی که در خیبر به او رسیده بود خریداری کرده بود، گردنبد را به غلام داده و می‌گفت: «این را به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ بده و خودت هم به پیامبر تعلّق داری.»
غلام گردنبد را گرفت و خدمت پیامبر شرفیاب شد و گفته عمار را به عرض رسانید، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمودند: «نزد فاطمه(س) برو و گردنبد را به او بده، و تو نیز از آنِ او هستی.»
غلام گردنبند را به خدمت فاطمه(س) برد و فرموده پیامبر را به اطلاع او رسانید، فاطمه(ع) گردنبند را گرفت و غلام را آزاد کرد، غلام خندید، فاطمه(س) پرسید: «از چه می‌خندی‌ای غلام؟!» عرض کرد: «برکت فراوان این گردنبند مرا خندان ساخته است؛ که گرسنه‌ای را سیر کرد و برهنه‌ای را لباس پوشاند و فقیری را بی‌نیاز ساخت و بنده‌ای را آزاد کرد، و خودِ گردنبند هم به صاحبش برگشت!»[42]
5 ـ انفاق
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ برای فاطمه و شب عروسی او پیراهنی تهیّه فرمودند زیرا پیراهنی که فاطمه بر تن داشت وصله دار بود، در این هنگام مستمندی به خانه آنان مراجعه کرد و لباس کهنه‌ای طلبید، فاطمه(س) خواست پیراهن وصله دار به فقیر دهد، امّا به یاد آورد که خدای متعال می‌فرماید:
«لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفقوا ممّا تُحبّون؛ به نیکی نمی‌رسید تا آنگاه که از آنچه دوست دارید انفاق کنید»[43]، به همین جهت پیراهن نو را به فقیر داد …[44]
6 ـ‌ ساده‌پوشی
سلمان فارسی گوید: روزی حضرت فاطمه(س) را دیدم که چادری وصله دار و ساده بر سر داشت.
در شگفتی ماندم و گفتم عجبا. دختران پادشاهان ایران وروم بر کرسی‌های طلایی می‌نشینند و پارچه‌های زربفت به تن می‌کنند وه که این دختر رسول خداست نه چادرهای گران قیمت بر سر می‌کند و نه لباسهای زیبا.
فاطمه(س) پاسخ داد:‌ای سلمان خداوند متعال لباسهای زینتی و تختهای طلایی را برای ما در روز قیامت ذخیره کرده است.[45]

اینکه وصیت کرد پیکرش را شبانه غسل دهند و به خاک سپارند، تا آنان که بر وی ستم کردند و او را آزردند، در

[27]  ـ توبه/71
[28]  ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 19، ص306.
[29]  ـ الکافی، ج 5، ص 55.
[30] ـ نمل / 16
[31]  ـ‌ محمّد / 12
[32]  ـ‌ کشف الغمّه، ج 1، ص477
[33]  ـ‌ بحارالانوار، ج 43، ص159
[34]  ـ نوادر راوندی، ص 13، ذخائر العقبی، ص53.
[35]  ـ‌ تهذیب الاحکام، ج 1، ص 469؛ کشف الغمّه، ج1، ص 503؛ بحارالانوار، ج 43، ص 189
[36]  ـ‌ اللمعه البیضاء، ص 825
[37]  ـ‌ الهجوم علی بیت فاطمه(س)، ص 139
[38]  ـ‌ کشف الغمّه، ج 2، ص 23 و 24 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 119 ـ منتهی الآمال، ص 161
[39]  ـ‌ بحار، ج 43، ص 92 ـ منتهی الآمال، ص 162
[40]  ـ مواسات؛ یاری دادن به یک دیگر با ثروت
[41]  ـ پارچه ای است که در یمن بافته می شود
[42]  ـ بحار، ج 43، ص 58 ـ 56
[43]   ـ سوره آل عمران، آیه 92
[44]  ـ‌ ریاحین الشریعه، ج 1، ص 106، به نقل از «التبر المذاب»
[45]  ـ بحار الانوار، ج 16، ص 18.

   چهارشنبه 30 فروردین 1391نظر دهید »

1 2 3